یه روزی آرزو داشتی کسی بیاد و باهاش ازدواج کنی یه حداقل های برای زندگی داشته باشی و آرزوهات اینا بود یه خونه کوچیک و حس خوب و آرامش و در کنار او بودن ، رویاهات در همین حد بود ، فقط برات این مهم بود که بهش برسی و در کنارش باشی ، کم و زیادش برات مهم نبود!
حالا حتی به بیشتر از اون هم رسیدی و باز ناراحتی ؟ هفته ای نیست که جر و بحث و دعوا نداشته باشی؟ توقعات آنچنانی و خواسته هایی خیلی بیشتر از روزهای اول؟
یکم فکر کن ، برت گردون به همون روزهای مجردی راضی میشی؟ الان میگی آرزومه که برگردم خونه پدری !
مثل همون آرزوهایی که وقتی خونه بابا و مامان داشتی؟ خونه کوچیک و حس خوب و این حرفا؟
بشین زندگیتو بکن !