در اینکه آدمها توی این زندگی ماشینی از هم دور شدن و حتی روابط خانوادگی به پدر و مادر یا نهایتا خواهر و برادر محدود شده شکی نیست.
یه زمانی با بچه های عمو و دایی و خاله و عمه بازی میکردیم و زیر کرسی مامان بزرگا و بابا بزرگا منتظر نخودچی کشمش و قصه های مهربونی بودیم.
خیلیاشونو حتی نمیدونم کجان ، چکار میکنن و آخرین بار کی دیدمشون.
گاهی بعضی هاشونو میبینم تو مراسمی ، همشون یه جوری گرفتارن و یه جورایی نگاهاشون با من غریبس و اون صمیمیت و مهربونی گذشته ها رو نداره.انگاری ما نبودیم که از سر و کول هم بالا میرفتیم .
خاطره ها مثل سایه آدمها میمونن و باید همیشه همراهتون باشن ، چند وقته سایه خودتو ندیدی و بهش دقت نکردی؟
این دکلمه رو بر مبنای این حس نوشتم و اجرا کردم .
خودمون میتونیم فضا رو صمیمی تر کنیم
اگر با طبیعتمون همراه باشیم !
شهرستانا اوضاع خوبه همچنان و روابطا گرمو صمیمیه

این شرایط گویا خاص شهرهای بزرگتره چوون مردم بیشتر درگیر کار هستن
اونموقع هم که از سروکول هم بالا میرفتیم بچه بودیم الان نمیشه که
حالا از سر و کول هم بالا نرین ! حداقل بدونین کجان و چکار میکنن و گاهی هم دور همی داشته باشین و خاطرات را مزه کنید.