بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

طنز : دان 5

ابتدای آشنایی بود،گفت میدونی چرا از دوست پسر قبلیم چرا جدا شدم؟
- چرا؟
+ کم تحمل بود،ظرفیت شوخی نداشت ،گاهی یه لگد میزدم بهش کلی ادا در میاورد
- شما میزدی؟
+ آره  دان 5 کاراته هم دارم
- بیشتر به کجاش میزدی؟
جایی رو گفت که متاسفانه صلاح ندیدم این رابطه بیشتر از این ادامه داشته باشه ! (لبخند)

طنز:خاطرات یک دختر !

با عشقم رفته بودیم بیرون ، میدونه من عاشق خرید کردنم ، کلی برام خرید کرد ، خیلی دوسش دارم ، ضد عفونیش کردم ،بوسیدمش ، ازش تشکر کردم و گذاشتمش تو کیفم ، کارت بانکیمو میگم ! (لبخند)

طنز کوتاه : پسرای بی ... !

مکالمه دخترانه:
از دست این پسرای بی ...ر !
مگه چی شده؟
جلو بستنی فروشی اومد گفت میتونم شمارمو بهتون بدم؟
منم گفتم نخیر ، مزاحم نشید !
اونم گذاشت رفت ، به همین سادگی  ، نه اصراری نه تکراری!
حیف ! (لبخند)

طنز: فضولی بهترِ!

ذاتا آدم کنجکاوی هستم ، و همه منو به این خصلت میشناسن ، یه روز پیش خودم فکر کردم این رفتار زشت رو میبایست ترک کنم ، از صبح یه روز جمعه پاییزی تصمیم گرفتم که دیگه فضول نباشم !

عیالِ مربوطه لباساشو پوشید و دم در گفت دارم میرم بیرون ، منم که داشتم کره و مربا را روی نون میمالیدم بهش یه نگاهی کردم و گفتم بسلامت و شروع کردم به ادامه صبحانه ، دیدم کفشاشو درآورد و با غیظ و غضب داره میاد سمت من !

نون رو انداختم رو میز و چند قدم عقب رفتم و گفتم چی شده؟ گفت چرا ازم نمیپرسی کجا دارم میرم؟ مشکوکی ؟ سر و گوشت میجنبه؟ و با گریه گفت به من بی تفاوت شدی دیگه ،من میدونم پای یه زن دیگه در میونه !  حالا بیا درستش کن ، هر چی من میگفتم این حرفا چیه قباحت داره اون زیر بار نمیرفت ، هی میگفت چرا نپرسیدی کجا میرم !

بالاخره عیال رو به نحوی راضی کردیم و رفت برای خرید ، نشستم جلوی تلویزیون ، داشتم کانالها رو اینور اونور میکردم که پسرم آمد و صبح بخیر گفت ، بعد گفت بابا دیروز امتحان ریاضی داشتم ، گفتم امیدوارم موفق بشی، یه نگاهی کرد بهم و گفت واقعا که ، پدر در این حد بی مسئولیت ندیده بودم ، یعنی حتی نمیخوای بدونی چه نمره ای گرفتم ؟ و رفت تو اتاقشو و محکم درو کوبید !

عجب گرفتاری شدیم ها !

تلفن زنگ زد باجناقم بود ، گفت سلام باجناق گرامی  ، حال و احوال که کردیم گفت یه ماشین جدید خریدم ، گفتم مبارکه ، هر دومون چند لحظه ساکت شدیم ، حس کردم با شناختی که از من داشت انتظار داشت از مشخصات ماشین بپرسم و منم چیزی نگفتم ، گفت ناراحت شدی؟ گفتم نه ، گفت پس چرا نمیپرسی چی خریدم؟ گفتم هر چی خریدی مبارکه دیگه ، گفت میدونی چیه واقعا آدم حسودی هستی ، درسته میگن که ژیان ماشین نمیشه ، باجناق هم فامیل  ، و گوشی رو قطع کرد !

دردمو به کی بگم آخه ، خب نمیخوام فضولی کنم !

صدای زنگ در آمد ، دیدم مادرزن گرامی با یه قابلمه دستش آمده ، معمولا صبح جمعه ها با حلیمی ، کله پاچه ای ،آشی ، شله زردی چیزی میومد ، درو براش باز کردم ، آمد بالا و نشست ، گفت اگه گفتی براتون چی آوردم ، گفتم یه قابلمه؟  گفت نه بابا ، منظورم چی توی قابلمست ، گفت آخه همیشه میپرسیدی چی آوردم ، اینبار نپرسیدی ؟ با عیال مربوطه حرفت شده؟ زیر سرت بلند شده؟ راستشو بگو ، دخترمو اذیت نکردی که؟ خلاصه حواسم بهت هست !

واقعا دیگه داشتم کلافه میشدم ، عجب غلطی کردم گفتم فضولی نمیکنم ، تا بیشتر از این زندگیم بهم نریخته ، فکر کنم فضول باشم بهتره !

طنز: نحوه صحیح آبگوشت خوری !

1-فقط روی زمین

اصل مراسم آبگوشت خوری توسط مرحوم فردین و ظهوری بر روی زمین :

https://s20.picofile.com/file/8442149650/index12342341.jpg

2- خرد کردن پیاز با مشت

3- پوشیدن پیژامه فقط با کش قیطونی  و کشیدن آن به بالا تا زیر گردن!

https://s20.picofile.com/file/8442149500/kesh_abgosht.jpg

پیژامه مخصوص مراسم سنتی آبگوشت خوری :

https://s20.picofile.com/file/8442149576/3453dfg.jpg


4- لیسیدن استخوانهای چرب و چیلی پس از جدا کردن گوشت

5- کوبیدن گوشت با گوشکوب چوبی

6- نون سنگک کنجدی تازه کمی برشته

7- خوردن دوغ نعنا در کاسه و پاک کردن سبیل ها با پشت دست ! (لبخند)

8- گذاشتن یه بالش روی فرش زیر آفتاب پاییزی  و کمی بیهوشیِ !

***

تهیه شده توسط بخش آموزش وبلاگ بلاگر

طنز : مرغ های نئشه !

طنز : اخبار دامپزشکی به نقل از سایت انتخاب ، در آب مرغها تریاک میریزن که یبوست بگیرن و موقع فروش وزنشون بره بالا.

***

اصغری خیلی خمارم ، بی ژحمت اون قابلمه مرغو از یخچال بیارش !

***

آقای دکتر گلاب به روتون چند وقته اس..شدید گرفتم ، اشکال نداره جانم ، الان برات 2 تا بال  و یه رون مرغ مینویسم ، خوب میشی !

***

جر و بحث آقا خروسه و خانم مرغه ، چرا لونه را تمیز نکردی ؟ پس ناهار کو؟  خانم مرغه : حوشله داریا ،  خودت تمیژ کن ،حالم خوب نیست ،بدن درد دارم ، نوکم هم میخاره !

طنزکوتاه : اودافظ آرامش !

ساعت حدودای 10 شب بود ، پاهام رو روی میز جلوی کاناپه دراز کرده بودم و لیوان قهوه را بهم میزدم و تلویزیون نگاه میکردم ، همه چیز خوب بود ، زندگی داشت با آرامش میگذشت ، حس میکردم مشکلی نیست ، نمیدونم چرا هر وقت پیشِ خودم میگم مشکلی نیست ، زندگی با یه لبخند شیطانی میگه الان درستش میکنم !

صدای زنگ در آمد ، پیشِ خودم گفتم این موقع کیه؟ حتما اشتباه در زدند ،  به سختی از جای نرم و گرمم بلند شدم تا زنگ دوم را نزدند بگم که اشتباه زنگ زدید ، از توی دوربین نگاه کردم ، اخوی گرامی سرشو به دوربین نزدیک کرده بود و داشت میخندید ، توصیه میکنم وقتی پای دوربین های منازل هستید زیاد بهش نزدیک نشید ، تصویرتون بسیار وحشتناک میشه ! (یه چیزی شبیه عکس شناسنامه یا کارت ملیتون ) ، بدتر از اون سیل جمعیت را هم پشتش دیدم ، از خواهر و مادر گرفته تا خاله جان و آق دایی  و فرزندانِ قد و نیمقدشون ! از توی دوربین قابل شمارش نبودند ، همشیره گرامی هم فرزند 6 ماهشو به سمت دوربین میگرفت و میخواست با دایی محترم بای بای کنه ! اونم به بجای بای بای به سمت دوربین چنگ میزد!  با تصور هجوم این همه آدم و بهم زدنِ آرامشم  عرق کردم  ، اگر درو باز میکردم زندگی را در کارِ شیطانیش موفق کرده بودم ، در را هم باز نمیکردم اینا زنگ همسایه ها را میزدند ، دیگه آدم کس و کار خودش را میشناسه ! اینا آمده بودند که شبیخون بزنند ، یعنی چنگیز خان پیششون یه پیشی ملوس بود ! (لبخند)

خلاصه در کسری از ثانیه اون فکرِ طلایی سراغم آمد ، گوشی را برداشتم و با صدای گرفته و چند تا سرفه گفتم ، وای چه خوب کردید آمدید (باز هم یه سرفه و یه عطسه) ، گفتم الان اینا میگن من کرونا دارم و از همون دم در فرار میکنن ، ولی متاسفانه آق دایی زرنگتر از این حرفا بود و نقشه منو نقش برآب کرد ،  کارت تزریق واکسنش را با افتخار جلو دوربین گرفت ، دقت کردم هر دو دوز را هم زده بود ! بعد گفت همه واکسن زدیم، خیالت راحت ،  اگر کرونا هم داشته باشی نمیتونی فرار کنی ،اتفاقا اگه ازت بگیریم انگار دوز سوم را هم زدیم و هر هر خندید ،  دیدم نه ، مثل اینکه چاره ای نیست ، بالاخره در را باز کردم ، صدای آسانسور که داشت میرفت پایین را شنیدم ، چند لحظه به شمع هایی که برا خودم روشن کرده بودم نگاه کردم و اشک تو چشام جمع شد، اودافظ آرامش ، اودافظ لحظات خوش ...

طنز : تهدیدهای مجازی !

نه خواهش میکنم این کارو نکن .... اون عکس منو پخش نکن !

هه هه هه ، مرد حسابی چرا چک بی محل میکشی ، که الان اینجور به التماس بیفتی؟ مگه نمیدونستی برای ضمانت اون چک یه اسکن از صفحه اول شناسنامت گرفتم؟ عکس شناسنامت الان دست منه !

اینکارو با من نکن ، نامزدم اون عکسو ببینه با من بهم میزنه ، تازه اون عکس مالِ قبل از عمل بینی منه ، آبروم رو نبر!

***

توصیه : موقع عکس گرفتن برای شناسنامه و کارت ملی  ، بیشتر مواظب باشیم !


طنز: حالت خوبه؟

از بحث دیشب با عیال مربوطه کلافه و خیلی تو فکر بودم  ، صبح زود رفته بودم نونوایی که یکی از همسایه ها رو دیدم:

سلام ، خوبی؟

سلام ، خوبم

شما چطوری؟

اونم گفت خوبه

پرسید ، مطمئنی خوبی؟

تو دلم گفتم از کجا میدونه حالم خوب نیست؟

گفتم آره ، مشکلی نیست ! تو دلم گفتم شاید صدای جر و بحثمون را شنیده ، دیوارای خونه های الان مثل کاغذ میمونن ، همسایمون تمرین دف که میکنه من هم تو خونه باهاش سماع میرقصم !

تو همین حین و بین یه خانم میخواست بیاد نون بگیره ، یه جیغ کوتاه زد و گفت خاک عالم و راهشو کج کرد و رفت !

همسایه زد زیر خنده ، منم خندیدم ، بهش گفتم مردم دیونه شدن ، بیشتر خندید ، گفت دقیقا همینطوره و یه اشاره به پاهام کرد ، تا حالا شده با پیرهن رسمی و کت و شلوارک کوتاه بالا زانوی گل گلی برین نون بربری بگیرید؟ امان از زن ناسازگار که فکر واسه آدم نمیذاره!

طنز: دختری با اسم 5 شنبه !

با اینکه از عشق و عاشقی دورم و به کسی این را نگفتم و نخواهم گفت ، اگر دختری هست که اسمش 5 شنبه باشه (تو شناسنامه ) ، لطفا یه کپی از شناسنامه ، دو قطعه عکس 12*18 به همراه رضایت نامه از خانواده که دختر خوبی بوده و رضایت کامل ازش داشتند ! و یه سری مدارک جزئی که در زیر اشاره میکنم را برای من اسکن و ارسال نمایند، تا ببینیم چی میشه  :

کپی برابر اصل مدارک مورد نیاز : آشپزی ، خانه داری، خیاطی ، ماساژ ، بچه داری ، آیلتس ! (لبخند)

پذیرش مهریه یک سکه.

پذیرش حرف آخر با مردِ زندگی میباشد(مکتوب و مستند).

تعهد به اینکه با وابستگان نزدیک شوهر با احترام و بخوبی برخورد خواهد شد !

خیلی غر نزنه (تعهد محضری)

و یه سری مدارک دیگه که وقتی این موارد دریافت و تایید شد، بعدا  اعلام میشود !

***

چقدر زیاده خواه هستش این بلاگر ، راهش میدونید چیه؟

قید بلاگر را بزنید و یه نه محکم بهش بگید !

اودافظ زن ، اودافظ زندگیِ مشترک !

***

ندای درونم میگه : بلاگر ناامید نباش ...روزی 5 شنبه خواهد رسید ، حدود 6-5 ساعت دیگه !

دارم اینو  گوش میکنم ، بدون عشق و عاشقی و این حرفا ،  خوبم ،  نه خودم و نه کسی را آزار میدم !

خوبه که خالی از عشقم !

***

فکر نکنید بلاگر هم همه چیزش خوبه ، منم بدیهای خودم را دارم ، فقط بستگی داره تو ترازوی زندگی بدیهام بیشتر باشه یا خوبیهام !

البته قورمه سبزیم خودش به تنهایی کلی امتیاز میگیره ! (لبخند)

***

نگهداشتن کینه توی دل بیشتر از اینکه برای کسی که بهش کینه دارید، برای خودتون مایه رنج و عذابه ، یه جوری پاکش کنید ، کسانی که روح روان دارن ، همیشه زلال هستند !

***

یکی از دیدِ شما گناهی کرده و عصبانیتون کرد ، اون لحظه ای که خواستید عکس العمل نشون بدید ، چند لحظه تامل کنید ، ببینید قبلا کار خوبی براتون  نکرده که این اشتباهشو بدون برخورد تند بتونید ببخشید؟

***

زن و مردایی که همسرشون را بر اثر حادثه یا بیماری از دست میدن ، هر چقدر هم با هم مشکل داشتن ، خاطرشون تا ابد براشون عزیز میمونه ، نمیشه با همسرِ سالم و سرحالتون این حسو داشته باشید ؟

***

وقتی خیالت راحته که هست ، دیگه حواست زیاد بهش نیست ، اون هست چون حواستون بهش بوده !

طنز: فلانی !

ذلیل بود ، خودشم میدونست ، ولی از اول با چند تا اشتباه که تو زندگی مشترکش کرده بود و مهار زندگی افتاده بود دست زنش ، خیلی عذاب میکشید ولی چاره ای هم نداشت ، از یه چیز بدش میومد و نمیتونست تحملش کنه ، همه جا بهش میگفتن فلانی شوهرِ لیلا !

هر چی میگفت من اسم دارم ، بگین فلانی ، بازم میگفتن شوهر لیلا فلان کار را کرد ، ما رو شوهر لیلا میرسونه!  شوهر لیلا یه ماشین خریده ! و ... دیگه خسته شده بود ، شاید چیزای دیگه آنقدر عذابش نمیداد که بجای اسمش بهش میگفتن شوهرِ لیلا !

آخرش تصمیمش را گرفت و از هم جدا شدند، یجورایی براش سخت بود ولی حس خوبی داشت که دیگه شوهر لیلا نبود !

یه روز با دوست مشترک سابقشون بود و دوستش دعوتش کرد که بره خونشون ، دوستش زنگ زد به زنش و گفت ، امشب مهمون داریم ، از اونور زنش پرسید کیه؟ گفت شوهرِ سابقِ لیلا ! (لبخند)

طنز: سه شنبه ایهای خواب آلود !

هیچی همین جور نشستن ، بعضی هاشون سرشون را به مبل تکیه دادن خوابیدن ، چند تاشون هم با چشمای خمار دارن تلویزیون نگاه میکنن ، کسی هم حرف نمیزنه ، فقط یکی یه چیزی گفت : پوشو دو تو نون بوسون واسه شوم ، یه صدای غر غر همگانی اومد و یکی با صدای خواب آلود جواب داد : عامو ولش کن،حوصله داری شمو هم ماشاللو !

نمیدونم اینا سه شنبه ایهای کجا بودن ولی خیلی بی حال بود مهمونیشون ! (لبخند)

طنز: ترفندهای مردانه !

ممکنه مردها هم گریه کنند ولی برای عشق و عاشقی و اینجور حرفا نیست (برعکس خانمها که برای اینجور موارد ابر بهارین !) ، یه توصیه مردانه به آقایان ، اگر میخوای بره و دیگه سراغی ازت نگیره و شاید هم یه جورایی عمدا مایلی که رها بشی از حضورش ، یه بار وقتی پیششی بهش بگو : عزیزم نرو ترکم نکن و بعد های های بزن زیر گریه ، یه خانم ببینه مردی بخاطر عشقِ اون گریه میکنه(از مرد ضعیف خوششون نمیاد) ، حسش به شما بشدت کم میشه و میره و شما هم  رها میشی !  (لبخند موذیانه)

طنز : بلاگر هم مهربونه !

هر چی پیشِ خودم گفتم بگم که قورمه سبزیم چقدر و چقدر خوشمزه شده بود ، چه رنگی و چه عطر و بویی داشت ، چه برنجی گذاشته بودم و چه ته دیگی داشت ، حقیقتش دلم نیومد همنشین های گرامی را دچار مشکلات روحی و افسردگی و بعد هزینه های درمان و رفتن پیش روانشناس بکنم ، پیش خودم یه لحظه تصور کردم یکی از همنشین های محترم رو کاناپه تو اتاق روانشناس خوابیده با بغض داره میگه ، همش میاد عکس و فیلم غذاهای خوشمزه میذاره ، حالا اونا یه طرف اون قورمه سبزی منو دچار افسردگی کرده ! روانشناس گفت آروم باشید ، شما با دیدن اون تصاویر دچار پاشیدگی اشتهایِ روحتون  شدید! خوب میتونید به اون وبلاگ سر نزنید اگه اینقدر بهتون آسیب میزنه !

اصلا  آدرس وبلاگ بلاگر را بدید تا بتونم در روند درمان کمکتون کنم !

یک ماه بعدهمون  روانشناس محترم روی کاناپه یکی از همکاراش خوابیده و میگه نمیدونم بعد دیدن اون تصاویر چه حالی شدم ، دیگه نمیتونم غذای دیگه ای بخورم ، فقط همون قورمه سبزی رو میخوام !

https://s16.picofile.com/file/8429394934/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B4%DB%B0%DB%B2_%DB%B1%DB%B2%DB%B3%DB%B9%DB%B2%DB%B8.jpg


https://s17.picofile.com/file/8429394950/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B4%DB%B0%DB%B2_%DB%B1%DB%B3%DB%B3%DB%B7%DB%B2%DB%B2.jpg


اصلا شایعه شده این آهنگ رو برای قورمه سبزی بلاگر خواندن !


این جمعه ایها دیگه آخرشن ! یعنی اسم این مدل پارتی رو دیگه نشنیده بودم ، پاستیل پارتی؟! همش از صبح دارن پاستیل میخورن  ، نه اون چهارشنبه ایها با پفک پارتی نه این جمعه ایها با پاستیل پارتی !  باور کنید پاستیل زیادی خوب نیست براتون ، کِش میایدا ! (لبخند)

خوبه که 5 شنبه ایها طبیعی هستن !


طنز: فرهنگ عامه میوه شناسی !

بعضی حرف زدن ها هستند که ذاتا از کلمات ناهنجاری استفاده نمیشه ولی بستگی به جملتون داره که مفهوم خاصی را برسونه !

علاوه بر این که اینها یه میوه  یا سبزیجات هستند یه معنی و بارِ کلامی هم دارند !

مصداق ها :

گلابی :  به  آدم ساده و تا حدودی دست و پا چلفتی  هم گفته میشه ، شاید بخاطر ظاهرِ خنده دارشه! (لبخند)

هویج : همینجوری ایستاده و بر و بر داره نگاه میکنه (بی خاصیت) !

سیب زمینی : بی غیرت

چلغوز : در حقیقت میوه درختِ کاجِ ولی به آدم بی مصرف هم گفته میشه!

خیار: تو یه دنیای دیگس و بدرد نخور !

کدو: آدم بی مزه !

گیلاس : wow ! اینو دوست دارم (لبخند)

آلبالو : این از گیلاس هم بهترِ !

شلغم : حواس پرت و فرآموشکار !

باقالی: اینو گاهی خودم هم استفاده میکنم، خصوصا وقتی کسی میزنه تو باقالیا ! (لبخند)

***

اگر چیزی جا مونده  ، همراهی و اضافه کنید !

طنز تلخ : هنوز سرم داره میکشه ، سوت !

داشتم گوگل میکردم ، همینجوری به فکرم رسید یه کلمه را جستجو کنم با شروع این جمله "طلسم برای شوهر" یعنی واقعا سرم سوت کشید !

یعنی تا این حد؟ جهت اطلاع ، مواردی که زیاد جستجو میشه ، گوگل برای جستجوگرهای دیگه پیشنهاد میده ، حالا رفیق باز و خسیس و بداخلاق  و ... میشه تحمل کرد ، آخه یکم انصاف ، یکم رحم ، طلسم مرگ برای شوهر؟خب چرا بهش شوهر میگین اصلا؟  یا پایین تر تو نتیجه جستجو ها ،  دعاهای سریع الاجابه جهت مطیع کردن شوهر؟ اون شوهری که با طلسم مطیعت بشه خوبه؟ چرا با مهر و محبت و اخلاق خوب ، دنبال مطیع کردنش نیستی؟  باور کنید کسی نمیتونه شما را بدزده و باهاتون بزور ازدواج کنه ، شاید 300-200 سال پیش میشد الان نمیشه ،تازه  اونموقع گوگل نبود!

اینا چیه جستجو میکنید و دنبالش میگردید؟


https://s16.picofile.com/file/8425561284/Untitled.png


دارم اینو گوش میکنم (با پوزش لینک اصلاح شد)

طنز : استیکرهای تخصصی بلاگر ! پسورد 2121

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

طنز: ربات همسر !

با این پیشرفتی که رباتها پیدا کردند فکر کنم دیگه نمیبایست زیاد برای ازدواج ناز کرد!

تا چند سالِ دیگه شاید بشه رباتِ همسر را هم از یه فروشگاه اینترنتی خریداری کرد و تحویل در محل دریافت نمود !

تصور کنید یه سایت به نام دیجی همسر را باز میکنید و بصورت آنلاین سفارش میدید !

جستجوی پیشرفته را میزنید و فرضا اگر آقا هستید ، میزنید ربات بانوی  خانه دار مهارت در غذاهای ایرانی بخصوص قورمه سبزی یا فسنجان ! البته ربات همسرِ ما قابلت آپدیت و بروزرسانی به انواع غذاهای دیگه را هم داره ولی هزینه بیشتر میخواد ، بصورت دیفالت غذاهای ایرانی روشون ست شده.

هر وقت بخواهید میتونید سایلنتش کنید و به آرامش برسید !

مادرزن و قومِ همسرهم ندارید !

از مهریه و دادگاه و زندان هم خبری نیست !

وقتی میخواهید برید بیرون زودتر از شما دم در منتظره ، این باعث لبخند رضایت بر روی لبان شما خواهد شد !

غیر از سرویس نگهداری سالانه که یه بار پرداخت میکنید و میدونید چقدره با خرجهای ناگهانی و غافلگیر کننده  مواجه نمیشید.

هر درخواستی داشته باشه و ببینه مورد قبول شما نیست ، اشک نمیریزه و نسبت به خرد کردن اعصاب شما اقدام نمیکنه.

وقتی ماشین ایرادی پیدا میکنه یا پنچر میشه ، شما مثل آقاها میشینید تو ماشین ، اون خودش کارا را انجام میده !

از ماتیک و رژ و ریمل و اینا هم خبری نیست ، روزی یه بار با یه دستمال مرطوب خودشو گردگیری میکنه !

وقتی خسته از سرکار میای خونه خیالت راحته خونس و نرفته خونه دوستاش ، خانواده پد و مادری یا دوره و خرید و کافی شاپ و جیم و ... و درو با کلید باز نمیکنی ، بلکه با خیال راحت زنگ در را میزنی ! با یه لبخند و پخش یه موزیک ملایم بهت میگه ارباب خوش آمدی !

غر نمیزنه کار خونه زیاد بود ، پیش گاز ایستادن و آشپزی سخته ، کمرم و پاهام درد گرفت ، امروز بی حال بودم !!! و چیزی درست نکردم .

اعصابتو خرد  نمیکنه که چرا میری پیش دوستات و بعد این همه کار و خستگی چرا میخوای یکم خوش بگذرونی و با رفقا بصورت مجردی یه رستوران برید!

تولد ،انواع سالگرد ها (اولین دیدار ، اولین بار که گفت دوست دارم ، اولین ساندویچِ همبرگری که با هم خوردین ، نامزدی و ...)  انواع عیدها، روز زن،روز پرستار ، روز خانه دار ،روز درخت کاری !!! و ...  توقع نداره که همه این مناسبت ها را یادت باشه و برای همشون جداگانه براش هدیه های متناسب بخری!

شبها که میخوای آرامش داشته باشی ،  سفره دلشو باز نمیکنه که مادرت اینو گفت ، خواهرت اونجوری کرد ، زن پسر عموت یادته تو مهمونی به من چجوری نگاه میکرد؟!

روزی 10 دفعه بهت زنگ نمیزنه اینو بخر سررات اونو بخر سررات ! انگار سرراه من بازار بزرگِ تهرانه ! تازه خسته با 10 تا بسته خرید برسی خونه بگه فلان چیزو یادم رفته بود ، یه توکِ پا ! برو تا سر کوچه این لیست را هم بخر !

هر کانال تلویزیون را که بخواهید خودش براتون میزنه ، مجبور نیستید سریالهای پر از اشک و آه و ناله و زاری و عشقهای شکست خورده را ببینید!

مزایای ربات همسر خیلی زیاده ، فرصت شد بازم بهتون میگم !

طنز: محرمانه

هر کسی توی زندگیش محرمانه هایی داره ، ولی بعضیاشون واقعا جزو اسرارِ خاص محصوب میشن و صرفا خودِ آدم میتونه اونا رو ببینه و حتی نزدیکترینهامون هم نباید ازشون اطلاع داشته باشن :


1- عکس روی شناسنامه و کارت ملی که از اسرار بسیار مهم محصوب میشه ، معمولا آقا پسرها و دخترخانمها برای عکس دار کردن شناسنامه و اخذ کارتِ ملی عجول هستند و در همان دوران بلوغ با مقدارِ زیادی جوش و بینی ورم کرده بدو بدو میرن عکس میگیرن و تا آخر عمر مجبورن مثل آبرو و حیثیتشون از این اسرار حفاظت کنند و به خودشون ... بفرستند!


2- چند وقت پیش با خانم بسیار محترمی که مدیر یک بخش در شرکتِ بزرگی بود صحبت داشتیم، خیلی لفظ قلم و بسیار مودبانه صحبت میکرد، جوری که من اینور خط و پشتِ میزِ خودم صاف تر نشستم !  قرار بود یک فایل براشون بفرستم ، ایشون هم ایمیلِ شرکت را دادند ، چند بار سعی کردم ولی ایمیل ارسال نمیشد ، خطای محدودیت فایل ضمیمه را میداد ، بالاخره متوجه شدم که ایمیلِ شرکتیشون فایل های بیش از 10 مگ را قبول نمیکنه ، من هم خواهش کردم جی میل ، یاهو یا لایو شخصیشون را بدن ،  بعد یه مکث طولانی گفتند ، بله بنویسید ، J بعدش I بعد Nبعد  ... و آخرشم چند تا عدد گفت ، همینجوری داشتم مینوشتم  ، من هم دقت نکردم، چون کلمه به کلمه میگفت و مینوشتم ، آخرش فقط آن چیزی را که نوشته بودم را براش خواندم که ببینه درسته یا نه، jingilbanoo و چند عدد !!! منم که نمیتونم جلوی خندم را بگیرم و هر وقت موضوعی باشه هر جا هم که باشم میخندم ،خندیدم ، بگذریم از اینکه کار را به ما ندادن ولی خیلی خوش گذشت ، ارزش داشت !

طنز: شوخی با توصیه های بلاگر !

دوستم را بعد مدتها دیدم ،  پَکر بود ، تا منو دید شروع به گله کرد ، گفت :برو  توام با این توصیه هات ، گفتم چی شده مگه؟ گفت یادته یه بار گفتی به هر کی رسیدی با اسم کوچیک صداش کن؟ گفتی احساسِ صمیمیت رو بیشتر میکنه ؟ گفتم خب آره ، الانم همینو میگم، چی شده مگه؟ گفت جمعه پیش رفته بودیم خونه عموی بزرگم ، 30 سال بود بهش عمو جان میگفتم ، اینبار گفتم سلام بهروز جان ، 2 ساعت تو حیاط داشت دنبالم میکرد با لنگه کفش بزنتم ، داد میزد بچه پررو مگه من رفیقتم ، همکلاسیتم  ! خلاصه توصیت داشت منو به فنا میداد !

***

به نظرِ شما واقعا تقصیرِ منه؟! (لبخندِ شیطانی)

طنز: پیشنهادهایی برای جذب خواستگار !

1- در میان فامیل و جمع شایعه بندازید که یا مهریه نمیخواهید یا کم میخواهید. (بعدا میتونید زیرش بزنید و بگید اسمش روشه شایعه بوده !)

2- از دختری شنیدم که با برنامه فوتوشاپ قسمت مارک لوازم جهزیه اش را به برندهای گران تغییر داده و آن را در رسانه های اجتماعی منتشر کرده بود ، البته الان ازدواج کرده ، یعنی به این میگن هوش و فراست ، یاد بگیرید !

3- اعلام کنید خواستگاران محترم ،  اگر خانه و ماشین هم ندارید، نروید ، میتوانید در لیست رزرو ثبت نام کنید !

4- به همه بگید که خانه هم دارم ، وقتی خواستگار نزدیک  و عاشقِ زیبایی  وصف ناپذیرِ شما شد!!! و دیگه نتونست از شما دل بکنه ، بگید منظورم خونه پدرم بود ، تو کوچه زندگی نمیکریم که !

5- دوره آموزش روشهای نگهداری از کبوتر و پاشیدن دانه را بگذرانید !

6- خود را جوری نشان دهید که مال من و شما نداره ، بعد از ازدواج میتونین این جمله را به این شکل کامل کنید :

مالِ منو شما نداره ، همش مالِ منه !

7- بصورت فشرده دوره ایروبیک و رژیم سرسخت را بگذرانید و به دختر شایسته تبدیل بشید ، نگران نباشید بعد ازدواج میتوانید به وزنِ سابق برگردید و سختی ها را کنار بگذارید!

8- در کلیه مراسم (بعد از پایان همه گیری) بصورت فعالانه شرکت نمایید و سرویس مخصوص برای مادران عزیزی که فرزندانِ ذکور دم بخت دارند را مهیا نمایید ،  حتما حواستان باشد که او متوجه نشود که شما عمدا این کار را کردید ،  البته  بعد ازدواج وقت برای جبران این زحماتی را که کشیدید و برخورد مناسب با مادر و خواهر شوهر ، خواهید داشت !

9- خود را قانع ترین دختر دنیا نشان داده و برای اطمینان وقتی برای آشنایی بیشتر با او به  رستوران میروید ، بیشتر از یک سوم غذای خود را نخورید ، میدانم گرسنه میمانید ، اشکالی ندارد وقتی به خانه برگشتید میتوانید غذای مانده از ظهر مادر عزیزتان را بخورید، این رفتار را تا وقتی کار از کار گذشت نگه دارید ، بعد ازدواج وقتی رفتید رستوران میتوانید به غذای او هم حمله کنید !

10- در صحبتها بگویید که مرد پادشاهِ خانه است و هر چه بگوید مطاع ، بعد از شروع زندگی میتوانید بگید اینجا شاه نداریم مثل انگلیس ، ملکه حکومت میکنه !

 نکته نهایی ،شما دختری هستید که واقعا زندگی مشترک را دوست دارید ، به همسر نیامده تان عشق میورزید و حتی بدون اینکه بدانید کیست دوستش دارید ، لایق بهترینها هستید و برایتان خوشبخترین زندگی را آرزو میکنم ، میدانید چرا ؟ چون با دقتِ هر چه تمام تا آخر این پُست را خواندید تا با پیشنهاد های جذب خواستگار آشنا شوید !  (لبخند)

طنز : زندگی یک مدیر کل !

مادر: آخه ننه جان فعلا که نه کاری داری نه سرمایه ای، صبح تا شب و شب تا صبح هم کله ات توی اون گوشی لا...به فقط دیلینگ دیلینگ صدا میاد از توش ، یه قرون هم که پول از توش درنمیاد ، پدرتون هم که به رحمت خدا رفته ،آخه تا کی میخوای این وضعو ادامه بدی؟

پسر : مادر عزیز و محترم، الهی من فدای اون منگوله های دور روسریتون بشم ،همین منی که میبینی اینجام ، یه مدیر موفق هستم !

مادر: چی هستی؟ مدیر؟ مدیر چی ؟ مدیرِ خوردن و خوابیدن؟ چقدر حقوق میگیری ؟ پس کی میری سرکار که من نمیبینم؟ تو که تا لنگ ظهر خوابیدی ، صبحانه و ناهار و شامتم که سرجات میخوری ! کم مونده برای کارهای ضروریت هم برات ظرف تو اتاق بذاریم ! !! حالا برای من مدیر هم شدی؟

پسر: باور کن راست میگم ، من از طریق اینترنت همه کارها را انجام میدم ، الان با این وضع بیماری کسی دیگه سرکار نمیره .

مادر: خوبه خوبه ، بیماری؟ نه اینکه قبل این بیماری 6 صبح میرفتی بیل میزدی ! اصلا تنها کسی که هیچیش قبل و بعد این بیماری فرق نکرده خودتی ، مریضی هم بگیری از خودت گرفتی ! خب حالا این ادارتون کجاست ؟ چند تا کارمند داره ؟ مدیر کدوم بخش هستی؟

پسر: (سرفه جهت صاف کردن سینه) من مدیر کل هستم مادر جان ، مراجعه کننده های ما هم چند تاشون ثابتن و یه تعدادی هم متغییر و موقت ، کار من هم خیلی سخته ، اکثر موارد این مراجعین  از برنامه هام انتقاد دارن و تقریبا کل وقتم گرفته میشه که بهشون توضیح بدم که چی به چیه !

مادر : حالا اسم ادارتون چیه ؟ که من پیش حاجیه خانم(همسایه) اقلا یکمی پز بدم و بگم پسرم مدیر کل فلان جاست.

پسر : من مدیر کل وبلاگ "پسر های شیطون " هستم !

***

بقیه را نمینویسم چون ادامه ماجرا و اتفاقاتی که برای آن پسر توسط مادرش افتاد اصلا در شان یک مدیر کل نبود !

طنز : فقط یک بار در زندگی !

یکی از برگزار کنندگان مراسم عروسی داشت به زوجی که برای انعقاد قرارداد برگزاری مراسمشان به او مراجعه کرده بودن توضیح میداد،  سرویس طلایی ما را بگیرید ، این اتفاقیه که فقط یک بار در زندگی میفته !

عروس و داماد به هم نگاهی کردند و لبخندی زدند !

داماد بار سومش بود و عروس بار دومش !

طنز : تصمیم راسخ رژیمی !

با آنکه ورزش را به ابتدای سال 1400 موکول کرده بودم که هم عدد رندی بود هم شیک و باکلاس ، ولی دیدم اینجور نمیشه ، باید وزنمو کم کنم ، تصمیم گرفتم با توجه به اراده قوی و محکمی که داشتم یه رژیم سخت را شروع کنم ، باز طبق معمول تقویم را نگاه کردم ، امروز 5 شنبه بود و فردا هم که تعطیل ، از شنبه میتونستم شروع کنم ، امروز چندم بود؟ 9 مرداد 99 ، شنبه میشه 11 مرداد 99 تاریخش خوب نیست ، یعنی رند  نیست ، یعنی بذارم حداقل سر ماه؟ بخودم گفتم این بازیها چیه ؟ ارادت کجاست؟ تا کی تن پروری ؟ دیگه تصمیمم راسخم را گرفتم،  از 15 مرداد شروع میکنم ! حداقل وسط ماهه !

سعی کردم در این چند روز باقی مانده اصلا به رژیم فکر نکنم ، گفتم من که میخوام از پانزدهم سرسختانه رژیم را رعایت کنم، پس بذار این چند روزه حسرت به دل نمونم ، دوست نداشتم بخاطر یه رژیم روحم دچار مشکل بشه و تبدیل به یک انسان عقده ای بشم و ... بگذریم دارم از اصل ماجرا دور میشم ، یه لیست از غذاهایی که تازگیا کم خورده بودم تهیه کردم که تو این چند روزه بخورم و ازشون زده بشم ، دیدم 34 تا غذا شد ، البته قورمه سبزی تازه خورده بودم ولی خب دوستش داشتم ، لازانیا را یه ماهی میشد نخورده بودم ، از لوبیا پلو و باقالی پلو با ماهیچه تا رست بیف و پیتزا در لیستم بود !

یه مشکل داشتم من کلا تا پانزدهم نهایت 14 وعده غذایی ناهار و شام داشتم ، 34 تا غذا را چطور میخوردم؟ گفتم میشه که صبحانه هم چلو خورشت بخورم ولی بازم کم میومد ، گفتم خب عصرونه ها را هم بجای نون پنیر گردو یا نون خامه ای و پسته و بادوم ، که معمولا ساعت 5-4 میخوردم میشه که غذاهای تو لیست را بخورم ، وقتی اراده و علاقه باشه ، هیچ مشکلی جلوی انسان تاب نمیاره ، بعد از حل کردن این مسئله بغرنج ، منتظر پانزدهم ماه و شروع اون تصمیم بزرگ موندم !

صبح روز پانزدهم ، از خواب بیدار شدم ، با اینکه دیشب حتی بیشتر از معمول هم شام خورده بودم ولی چون توی ذهنم میدونستم رژیم سرسخت دارم ، صبح احساس گرسنگی غیرعادی میکردم ، بلند شدم و در یخچال را باز کردم ،مغز گردو ، پنیر لیقوان پر چرب ،  ظرف عسل و کره و حلواارده و چند تا تخم مرغ درشت هم بود که همگی داشتند بهم چشمک میزدند و میگفتند بیا ما رو بخور !  بهر حال فقط بسته پنیر کم چربی را که دیروز خریده بودم را برداشتم  و آخرین نگاه را به سایر موادی که معمولا برای صبحانه میخوردم کردم و با اراده ای که فقط مخصوص خودمه در یخچال را بستم. یه نون تست خشک از مدل های دهن زخم کن(بجای نون بربری کنجدی ) برداشتم و کمی پنیر روش مالیدم و چای را هم با یک قاشق بجای 5 قاشق شکر شیرین کردم و صبحانه رژیمیم را خوردم.یادتون باشه همه چیز به اراده خودتون برمیگرده ، حدودا 1 ساعت از شروع رژیمم گذشته بود ، بلند شدم مسواک زدم ، تو آینه یه نگاهی کردم ، یعنی از  دیروز لاغرتر شده بودم؟ خودم که چیزی حس نکردم !!

رفتم تلویزیون را روشن کردم و یکم نگاه کردم ، یه خانم داشت با اشتها طرز پخت فسنجون با بوقلمون را آموزش میداد !! خاموش کردم ، انگار یه گمشده داشتم ، انگار با عشقم بهم زده بودم ، هنوز 2 ساعت نشده بود و به این فکر میکردم که افسردگی قطعا یکی از عوارض جانبی رژیم های سختی مثل همینی است که من گرفتم !

ساعت 11 شده بود ، حس کردم شکمم به التماس افتاده ! همش غر میزد ، هه هه فکر کرده من از اوناش هستم که با غر غر او اراده ام ترک برداره ، یه مشت محکم بهش زدم که دردم هم گرفت ، گوشیمو برداشتم و پیامهام را چک کردم ،تا حالا ندیده بودم رستورانها با منو پیام تبلیغاتی بفرستند ! جالبه آدم میخواد یه کاری میخواد بکنه کائنات و زمین و زمان دست به دست هم میدن که کارشو خراب کنن ، رفتم تو اینستا که یکم زمان بگذره ، همه پیج ها که میومد جلوم مال رستورانها یا کباب و جوجه و ... بود ، شک کردم که نکنه اینستا متوجه شده من رژیم گرفتم و مخصوصا این پستها را ردیف کرده جلوم ! خصوصا یه آقایی بود که یه شقه گوسفند را داشت بریون میکرد و موقع آماده کردن غذا فقط به دوربین نگاه میکرد ، عجب برشته شده بود ، یه لحظه به خودم آمدم و چشمامو بستم ، ولی بدتر شد ، توی فکرم یه چیزی مثل قطار آمد که انواع غذا ها روش بود و داشت از جلوم  رد میشد.برای ناهار باید 100 گرم سینه مرغ پخته با 4 قاشق برنج میخوردم ، مرغ پخته بود و از دیروز برنج تو یخچال داشتم ، وقتی 4 تا قاشق را تو بشقاب کشیدم ، خندم گرفت ، مگه من گنجشکم؟

ساعت نزدیک 1 شده بود ، سرم گیج میرفت ، شکمم غر میزد ،اولین قاشق را که گذاشتم دهنم ، حالم بد شد ، بیخود نبود همیشه من ران مرغ میخوردم ، سینه آب پز مرغ مزه کاه میداد ! انگار داشتی مقوای پخته میخوردی ، آخه این چه زندگییه ، اشک تو چشام جمع شد ، به خودم گفتم دارم با خودم چکار میکنم؟ حالا یخورده شکم داری ، اصلا مرد بدون شکم ، مرد نیست که !

یکم فکر کردم ، این کارا چیه من میکنم ؟ رژیم بدون ورزش که اثری نداره ، ورزش را که گذاشتم برای سال 1400 ، خب همون موقع رژیم را هم باهاش شروع میکنم !

شما قضاوت کنید ، رژیم بدون ورزش شدنی هست؟ مشغول الذمه هستید فکر کنید  اینا را بخاطر این میگم که ارادم سست شده یا گرسنگی بهم فشار آورده ، بحث عاقلانه تصمیم گرفتنه ، اصلا سال 99 برای رژیم و ورزش رند نیست !

طنز : ؟

یه چیزی تو زندگیتون کم دارید و نمیدونین چیه؟

وقتی شما خودتون هم  نمیدونید چی کم دارید ، قطعا من هم نمیدونم ، چقدر توقعات زیاد شده !

طنز : جشنواره وحشت !

بقدری آرایشهای غلیظ و آنچنانی زیاد شده و بعضی از خانمها آنچنان از لوازم آرایش استفاده میکنن که انگار از منطقه قحطی کرم پودر و رژ و سایه و ... برگشتن.

یکم آرومتر لطفا" ، نمیگین تو تاریکی شب با این آرایشهای غلیظ  سر یه پیچ تو یه کوچه تاریک ، رودر روی یه آدمی با مشکلات قلبی در بیایید ،  از وحشت به سرای باقی میشتابه؟

در پست قبلی {سادگی} به این موضوع هم  اشاره کردم و در جواب یکی از همنشین های محترم مجازی نوشتم ، هر عروس خانمی را بعدا با آرایش ملایم دیدم زیباتر از شب عروسیش بوده ، آخه سوالم اینه وزن اینهمه مواد را چطور روی صورت تحمل میکنین؟ انگار من یه لایه گچ و سیمان بمالم رو صورتم و راه بیفتم تو مهمونی یا خیابون !

حداقل اگر قسمتتون شد و خواستگاری براتون پیدا شد ، میگن یه نظر حلاله ، اقلا اجازه بدید یه بار بدون آرایش شما را ببینه و بعد تصمیم بگیره ، ممکنه بعد ازدواج و فردای عروسی که در خانه تشریف دارید ، بعد از پاک کردن آرایشتون ،  همسر گرامی اصلا شما را بجا نیاره !

خوبه صبح ساعت 6 صبح، سرزده بیان خواستگاری و با خود واقعیتون آشنا بشن؟ میگن هموطنهای زرنگ اصفهانیمون از این ترفند برای دیدن چهره واقعی عروس آینده استفاده میکنن !

یه دوستی داشتم 5 سال پیش یه دختری را میخواست ، چون شرایط مالی دوستم مهیا نشده بود موضوع را رها کرده بود ، چند ماه پیش میگه مجددا به آن دختر که  خیلی ساده بود و اهل زندگی به نظر میرسید تلفن زدم  و دیدم هنوز به خانه بخت نرفته ، با خانواده رفتیم خواستگاری ، در آپارتمان را که باز کرد نشناختمش پرسیدم منزل آقای .... ، خندید و گفت بله ، اسممو صدا کرد و گفت من خودم هستم ، نشناختی؟  ، دماغش خوب بود ولی عمل کرده بود ، نوک بینیش تیز شده و  رفته بود بالا ، شبیه جادوگرا ! زیر گونه هاش انگار 2 تا توپ پینگ پنگ گذاشته بودن ، لباشم که نگو ، هر کدام یه نعلبکی بود ، ابروهاشو تتو کرده بود ، مدل شیطانی ، اونم از نوع رجیم ! حالا دیگه بقیه جاهاشو چیکار کرده بود این دوستمون نمیدونست ، کلا از آن خواستگاری منصرف شد ، گفت حس کردم دختره تبدیل به روبوت شده  ، ازش ترسیدم !


طنز: قوانین وبلاگ نویسی سال 1499!

قوانین جدید وبلاگ نویسی ، تابستان 1499 ، میبایستی حتما وبلاگ نویسان گرامی موارد زیر را رعایت نمایند:


1- موقع نوشتن مطلب حتما میبایستی وب کم بزنند تا همه ببینند که مطالب از خودشان است.(بهمراه لباس مناسب حداقل در بالاتنه)

2- مطالب را نمیتوانند ویرایش کنند و بهمان صورت که اول مینویسند ، میبایستی منتشر بکنند.

3- قسمت نظرات هم تیک مربوط به تایید نویسنده برداشته شده و کلیه نظرات آزادنه و بدون دخالت مدیر وبلاگ منتشر میشود.

4- اگر مطلبی نوشته بشه که به کسی بربخوره ، او حق داره به همان میزان مطلب بنویسه و در یک پست ثابت بمدت یکماه در وبلاگ  شما قرار بگیره.(تو این پست شاکی شما ، هر چی دلش خواست میتونه بنویسه !)

5- یه کپی از قسمت ازدواج و طلاق شناسنامه هر وبلاگ نویس ، اسکن و در پروفایل قرار بگیره ، تا تکلیف بقیه هم روشن بشه و مخاطبین محترم سردرگم نشن !

6 - وزن ، قد ، و سایر مواردی که از طریق مشاهده در وب کم قابل تشخیص نیست با تاییدیه پزشک مخصوص وبلاگ ها در پروفایل گذاشته بشه.

7- برای کسانی که غلط املایی زیاد دارند ، کلاسهایی نهضت وبلاگ آموزی تشکیل شده که شرکت در آن برای ایشان الزامی میباشد.

***

طبق آخرین آمار ازحدود 50 میلیون وبلاگ نویس با اجرای قوانین جدید ،  فعلا فقط 3 نفر در حال ادامه کار هستند و موردی ندارند و یه جای کارشان نمیلنگد و بقیه از سختی بند 1 ، 5 و 6 مینالند !

طنز: قرارداد تعویض جا !

یک هفته کمه ، یک ماه هم همینطور ، 6 ماه خوبه ، یه پیشنهاد به خانمهایی که مدام از کار خونه گله دارن و غر میزنن و حسرت زندگی آقایان را میخورن : قرارداد تعویض وظایف زندگی زن و شوهر به مدت شش ماه

متن قرارداد !

1- مردها میمونن خونه و خانمها میرن سر کار و نمیبایستی در رفاه زندگی هم خللی بوجود بیاد.

2- همونجور که مردها بی منت و بر حسب وظیفه به همسرشون خرج و مخارج میدن ، دقیقا به همون اندازه به مردشون پول بدن.

3- مردها حق دارن در طول ماه حدود یک هفته بی جهت عصبانی بشن ، گاهی بدون علت گریه کنن و گاهی هم نفرین و  دعوا کنن و  از خود بیخود بشن و زنشون هم باید تحملشون کنه و رفتارهای غیرعادیشون را بروشون نیاره !!! تازه بعدش باید براشون گل بخره و از شوهرشون عذرخواهی هم بکنه !

4- مردها قول میدن یا آشپزی و خونه داری کنن یا معادل اون از بیرون غذا بگیرن ، دقیقا در حدی که خانمشون انجام میداد.زنشون هم که از سر کار آمد آقا میتونه قیافه آدمهای کوه کن خسته و درمانده را بخودشون بگیرن و ناله از اینکه امروز کلی لباس شستم (انگار یخ رودخونه را شکوندن و لباسها را آنجا شستن ، خب ریختی تو ماشین اون شسته و خشک کرده !) ، غذا پختم (کل پروسه درست کردن قورمه سبزی نیم ساعته ، شامل تفت سبزی خردشده آماده و گوشت و پیاز و گذاشتن روی گاز ، هیزم زیرش نمیذارین و لازم نیست بالا سرش وایستین فوت کنین که !)

6- حتما حتما در روزهایی که مناسبت های زنانه و دخترانه محسوب میشه و در کلیه اعیاد سنتی ، مذهبی ، ملی ، فرآملی و بعضی روزها که هم ایرانیش هست هم خارجیش (مناسبتهای بین المللی که فقط اسمشو شنیدیم و خودمون هم درست نمیدونیم جریانش چیه)برای مردشون هدیه های مناسب تهیه کنن و بهیچ عنوان  روزها زیر را هم فرآموش نکنن وگرنه مردشون غمگین یا ناراحت میشه و آنها را به بی احساسی و عدم دوست داشتن متهم میکنه  :

- هدیه به مناسبت بار اولی که همو دیدم.

- هدیه به مناسبت سالروز خواستگاری

- هدیه به مناسبت جواب مثبت

- هدیه به مناسبت سالروز نامزدی

- هدیه به مناسبت عقد

- هدیه به مناسبت سالروز عروسی

- هدیه به مناسبت تولد

و موارد دیگه که زیاده ، از جمله مناسبت اولین گلی که بهم دادی و اولین آبگوشتی که با هم خوردیم و اولین شمالی که رفتیم و ...

7- دم غروب حتما باید شوهرتونو ببرین بیرون ، یه مرکز خرید و براش یه چیزایی بخرین ، لباس و کفش و خنزل و پنزل ! و بگردونیدش ، پارکی ، سینمایی و...

8- هر 2 ماه یبار برنامه سفر مناسب هم داشته باشین ، اگر سفر زمینی بود ،مرد هم حق داره رو صندلی بغل بخوابه و خانم هم وسط یه مشت راننده دیونه رانندگی کنه !

9- اون کانالی که اون دوست داره  باید ببینه و اگر شوهرتون خواست اخبار یا فوتبال ببینه باید بپذیرید.

10 - اگر وقتی آمدین خونه دیدین کله شوهرتون همش تو گوشیه ، یا پای تلفن با مادرش و خواهرش و دوستاش داره هرهر و کرکر میکنه نباید چیزی بگین !

11- وقتی دارین میرن سر کار میبایست حتما  باید بگین دوست دارم و عشق من و ...   وگرنه شوهرتون لب و لوچش آویزون میشه !

12- سر کار که هستین شوهرتون حق داره روزی چند بار زنگ بزنه کنترلتون کنه که آیا واقعا سر کار هستین یا خدای ناکرده رفتین با دوستتون یه ساندویچ بخورین !!! کلا باید گزارش دقیق رفت و آمدتون را به شوهرتون بدین و اگه یوقت موبایل جایی آنتن نداد و در دسترس نبودید ، شوهرتون حق داره به همه چی متهمتون بکنه ! روزی هم یکی دو بار لیست خرید براتون میاد که باید حتما تا آخرین گزینه تهیه کنید وگرنه شوهرتون شما را به خونه راه نمیده !

13- هفته ای 3-2 بار باید شوهرتونو ببرین خونه مادرشوهرتون تا همو ببینن و ناهاری شامی آنجا باشین  و شما هم اگه تونستین هفته ای فقط 2-1 ساعت یواشکی به مادرتون سر بزنید !

14- خیلی از شبها هم شوهرتون میتونه فوتبال نگاه کنه و شما از سر کار که برگشتی تن ماهی ، تخم مرغ یا باقی مونده غذای ظهر یا دیشبو بخوری و ظرفها را هم بشوری !

15- قابل تمدید از طرف شوهر تا آخر عمر !

طنز : چگونه روشنفکر شدم؟ !

من یه روشنفکر به معنای واقعی هستم ، نه از این آدمهایی که ادا در میارن و چیزی در چنته ندارن.

برای روشنفکر شدن واقعی مثل من ، لطفا" موارد زیر را رعایت و تمرین کنید:

1- اگر مهمونی میرید ، با کفش برین تو خونه

2- سعی کنید که جوری حرف بزنید که خودتون متوجه نشید چی دارید میگید ، چون در این صورت دیگران هم قطعا متوجه نمیشن و میگن WOW ، عجب فکرش روشنه ! کلا قلمبه گویی فرآموش نشه ، وسط حرف هم چند تا نکته از قول بطلمیوس و کنفسیوس یا از مور و دکارت و دریفوس بگید و واقعی هم نبود مهم نیست ، کی حوصله داره بره کتاباشونو بخونه و چیزی متوجه بشه؟!

4- هر کی هر چی میگه باهاش مخالفت کنید ، مثلا میگه شبه ، بگین اونور دنیا روزه !  میگه امسال خیلی گرما زود آمد ، بگین ، نه من شبا با لحاف میخوابم هنوز (البته نگید که کولر را روشن میذارید !)

5- لباستون خیلی مهمه ، داشتن یه دستمال گردن  ، اصولا نشانه روشنفکریه ، البته شلوار بند دار بجای بستن کمربند هم میتونه موثر باشه.

6- موهاتون را دم اسبی ببندید ، حتی اگه فقط یه ذره بود ! اگر هم چیزی برای بستن نمونده بود و متاسفانه همش ریخته بود ، یه کلاه عجیب غریب رو سرتون بذارید !

7- آرایش ریش و سبیل باید خاص باشه ، میتونین یه دم موش زیر لبتون باقی بذارید و بقیه را بزنید بره .

8- موقع حرف زدن از دستاتون زیاد استفاده کنید ، برای اثر گذاری بیشتر به چشم طرف مقابل خیره بشین تا حساب کار دستش بیاد !

9- بگید موسیقی فقط باخ و موتزارت و بتهوون گوش میدید ، گاهی هم ادعا کنید که به سنتی خودمون هم  افتخار میدین.(نگید خونه که هستید اصرار دارید که حتما خوشگلا باید برقصند !)

10- زیاد نخندین ، حتی اگر جک هم گفتن و خندتون گرفت ، سعی کنید با یه پوزخند جمعش کنید و ادای کسایی که از ابتذال گریزانند را در بیارین.

11- اگر اهل دود هم نیستید حتما یه پیپ با خودتون همراه داشته باشین و گاهی به دیگران نشونش بدین.

12- به دیگران حالی کنید که اهل آزاد اندیشی هستید ، حتی شده بزور !

13-تنفر از پیاز نشانه بارز روشنفکریه !   از غذاهای معمولی نباید خوشتون بیاد (حداقل جلوی دیگران ) ، اسم چند تا غذای فرانسوی را یاد بگیرین و بحث غذا شد بگین از اونا خوشتون میاد ، دیگران باید متوجه این قضیه هم بشن که شما با لباس کامل و دستمال گردن سر میز غذاخوری در خانه حاضر میشین و اینکه جلوی شومینه پیپ میکشین و روزنامه میخوانین !


چند تا مورد دیگه هم بود ، البته فعلا شما اینا را تمرین کنید !


طنز : خبر خوب !

همش که نمیشه خبرای بد بدیم به هم ، سعی کنید از خوبیای زندگی هم به هم خبر بدیم ، خبرای خوب ، اینقده خوبه که حد نداره !

اینم از حکایت خبرای خوب  آقای کارمند زاده :

- زنم وقتی منو میفرسته خرید ، دونه دونه میفرسته ، میگه برو تخم مرغ بگیر ، میگیرم میارم ، یادش میفته زردچوبه هم باید میگرفتم ، باز منو میفرسته خرید ،میدونین چی حدس میزنم؟  میدونم منو دوست داره و میخواد هی دور بشیم و دلتنگ هم  و هی بیایم همو ببینیم ، هی بریم هی بیایم ، کیف میکنم ، اینقده خوبه !

- رفته بودم سوپر ، دیدم قیمت یه بسته شیر که تا دیروز 4500 تومان بود ، شده 5500 تومان ، خوشحال شدم که 6 یا 7 هزار تومان نشده ، اگر گرونتر میشد که نمیشد بری گاو بخری بیاری تو آپارتمان 50 متری ، تازه کجا بذاریمش ، شاید تو حموم ! تازه من بلد نیستم شیر بدوشم که ، از این فکرم خندم گرفت و خدا رو شکر کردم ، به همه چی بخندی اینقده خوبه !

- داشتم از سر کار که میومدم ، دم در اتوبوس گفتن بدون ماسک  راه نمیدن ، گفتم از کجا بیارم ، یه اقایی  گفت : از ماسک فروشی و پشتش خندید و دیگران هم زدن زیر خنده ! اینکه آدما اینقده بدون چشم داشت بهم کمک میکنن و خوشرو هستن اینقده خوبه !

- سر کار بودم مسئول کارگزینیمون منو صدا کرد و گفت ، اسم شما را کامپیوتر ایراد میگیره ، پرسیدم چرا ، گفت ما تو سرفصل لیستهامون ، ستون "نام خانوادگی کارمند "داریم ، چون فامیل شما کارمند زاده است ، خطای تکرار میده ، نمیتونی فامیلتو عوض کنی؟ من گفتم نه ، به این فامیل افتخار میکنم ، گفت اخه هزینه تغییر برنامه نویسی از تغییر نام شما خیلی بیشتره ، کامپیوتر هنگ کرده ، یه حس غرور خاصی بهم دست داد که کامپیوتر اداره بخاطر من هنگ کرده ، من کیم و چه آدم مهمی هستم ؟، شخصیت خاص بودن اینقده خوبه !

- رفتم خونه ، خیلی خسته بودم ، پسر تپل مپلیم داشت توپ بازی میکرد و به من گفت بابا جون میای بازی ، گفتم نه پسر گلم خیلی خستم ، افتادم رو مبل که کمی نفسم جا بیاد ، یدفعه یه توپ محکم خورد تو کله ام ، دیدم پسرم با زن عزیزم دارن دوتایی میخندن ، با اینکه سرم درد گرفته بود ، منم شروع کردم باهاشون خندیدن ، تو خونه محیط گرم باشه و دوستانه ، اینقده خوبه !

- داشتم ظرفارو میشتم که نازی جون (همسر گلم) داد زد ، کاری جون (مخفف کارمند زاده، وقتی اینجوری صدام میکنه تو دلم یه جوری میشه، کیف میکنم) سبزی خوردن و تخم مرغ تو یخچال هست ، ما میریم خرید ، شام هم بیرون میخوریم ، ضمنا یادت باشه سبزی ها رو قبل خوردن بشوری ، وقت نکردم بشورمشون !!! ، میمیرم برای زنایی که رعایت بهداشت برای همسرشون براشون در اولویته ، زن بهداشتی اینقده خوبه !

- تلفن زنگ زد ، باجناق عزیزم بود ، گفت جمعه خونه هستین ، میخواهیم با بچه ها یه سر بهتون بزنیم ، شاید ناهار هم موندیم ، باجناقم 4 تا بچه داره که یکم شیطون هستن ، چشم نخوره خودشم هیکل توپی داره (منظورم شبیه توپ  گرد و قلمبه است !) ، از این خبر بهتر هم مگه داریم؟ با اینکه از خودم خوشم نمیاد که نهایتا سالی یه بار میتونیم بریم خونشون ،  ولی اون منو خیلی دوست داره ، حداقل ماهی یه بار با بچه ها میان خونه ما !  کی میگه باجناق فامیل نمیشه؟ خیلی هم خوب میشه ، رفت آمد با فامیل اینقده خوبه !

- تلویزیون گفت حقوق کارمندا قراره 19 یا 20 درصد بیشتر بشه، اینا خوب اخبار نمیگن ، آخه 19 یا 20 ؟ اون یه درصد برام خیلی مهمه ! ، ولی بازم  خبر خوبی بود ، البته نمیدونم چرا نازی جون هر ماه داره میگه خرجمون به 15 ماه هم نمیرسه ، بفرما ، اینم 20 درصد اضافه ، داشتم فکر میکردم با این 20 درصد چیکار میتونیم بکنیم ، یعنی میشه نازی جونو یه سفر خارجه ببرم ؟ یا یه ماشین خارجی بخرم ؟ یا یه خونه ویلایی ؟  خیالبافی گاهی اینقده خوبه !

طنز : دعوای زن و شوهر مهندس کامپیوتر !

زن: این چه وضع خرجی دادنه؟انگار 1 گیگ شارژ میکنی ، انتظار داری  1 ماه اینترنت آنلیمیتد داشته باشم !

مرد : میگم باید یکم رو برنامه نویسی فروشگاه اینترنتیت کار کنم ، کلا داغونه !

زن: لازم نکرده ، عینهو ویندوز XP میمونه خودش ، از من اشکال میگیره !

مرد: عجب ، اون اوایل میگفتی امکانات و تکمیل بودنم مثل ویندوز دهه !

زن : آن موقع هنوز سی پی یوت مثل الان کهنه نشده بود !

مرد: خجالت بکش ، این حرفتو کنترل زد میگیرم  ، یه کاری نکن از زندگیم دلیتت کنم !

زن: بکن ، مگه من فایروالم که جلوتو بگیرم ، برو هر کاری خواستی بکن!

مرد : باشه مواظب باش ،  رکومندت میکنم که منو تحریک نکنی ، برم سراغ یه سیستم جدید !

زن: ببین داری چی میگی (چند قطره اشک) ، از اول هم من ساده لوح بودم ، اگه یه آنتی ویروس درست حسابی داشتم ، زنت نمیشدم!

مرد: حالا اشک نریز ، شبیه ایموجی گریه شدی ، خوب خودت دکمه استارتو زدی!

زن: آخه به تو هم میگن مرد ، عوض اینکه سیستم را ارتقا بدی ، میگی میخوام یه جدیدشو بگیرم؟

مرد: حالا ناراحت نشو ، بیا اصلا یه ری استارت کنیم و از اول شروع کنیم !

زن : من که حرفی ندارم ، دیر وقته ، چطوره بریم به اسلیپ؟!

مرد: موافقم عشق من ، کلا باید کش  و هیستوری خاطرات بد و پاک کنیم !

زن: باشه عزیزم ، پس لطفا آن چراغ را شات داون کن !

طنز : تصمیم راسخ ورزشی!

دیگه تصمیم خودمو گرفته بودم ، تقویم را باز کردم ، دیدم 2 شنبس ، گفتم نه از شنبه اینده شروع میکنم ، باز دقیق تر نگاه کردم دیدم 17 ام ماهه ، گفتم خوب بهتره از سر ماه شروع کنم ، نمیشه که وسط ماه آدم ورزش را شروع کنه ! باید یه روز مشخص باشه، باز داشتم تقویم را نگاه میکردم ، چشمم به برگ آخرش افتاد که چند روز اول سال 1400 را نشون میداد ، الان ماه دوم سال 99 بود ، داشتم وسوسه میشدم که یه دفعه ای از سال 1400 شروع کنم ، عددش رند بود و زیبا ولی خودمو جمع کردم ، یه کشیده تو صورتم زدم و گفتم نه همون اول ماه خوبه ، خلاصه جاتون خالی تو اون مدت که تا آخر ماه مونده بود از قبل هم کم تحرک تر بودم ، پیش خودم میگفتم حالا که میخوای دیگه ورزش را شروع کنی این چند روز را به بدنم استراحت بدم !

رفتم فروشگاه لباس ورزشی ، چند تا جوان هم آنجا بودن که از هیکلشون معلوم بود ورزشکارای حرفه ای هستن ، یکم شکمم را دادم تو و نفسم را حبس کردم و جوری که انگار ما هممون ورزشکاریم و توی یه تیمیم باهاشون خوش و بش کردم ، البته با نفس حبس شده لحن صدام کمی تغییر کرده بود ! درسته هنوز شروع نکرده بودم ولی مهم تصمیمه که از نوع راسخش را گرفته بودم.

خلاصه چند دست لباس ورزشی مناسب برای ورزشهای مختلف چند دست  کفش مخصوص دویدن ، کفش پیاده روی ، کفش حرکات ایروبیک و کفش مخصوص کوهنوردی هم خریدم ، سفارش یه ترد میل (دستگاه پیاده روی) هم به فروشنده دادم که قرار شد بیارن دم در تحویل بدن، به کیسه های خریدم که نگاه میکردم ، به خودم میگفتم دیگه تمومه ، یه پوزخند هم به شکمم زدم و گفتم بای بای  !

خلاصه روز موعود و اول ماه رسید ، قبلش یه پارچ شیر موز و آب نارگیل برای خودم آماده کرده بودم که بعد ورزش انرژیم برگرده ، گفتم با ورزش سبک شروع کنم روز اول فقط 1 ساعت و بعدا بیشترش میکنم ،لباس مخصوص و کفش دویدن را پوشیدم ، ترد میل گوشه سالن بود ، کلی روش چراغ و دگمه و این حرفا بود ، البته موقع تحویل آموزش داده بودند ، روی دویدن سریع تنظیمش کردم و رفتم روش ، اولش بصورت اتومات آروم بود و یواش یواش تند میشد ، در نمایشگر داشت سرعت را نشون میداد،اولش بد نبود ، ولی هی داشت تندتر میشد ، به جایی رسید که حس کردم در و دیوار شروع به حرکت کردن ، انگار قطار سریع السیر سوار شدی ، میخواستم خاموشش کنم ، دگمشو نمیدیدم ، انگار اشتباه زدم ، حس کردم رفت رو گزینه دویدن حرفه ای و فوق سریع ، خودمو سپردم به تقدیر و دستامو باز کردم و با صورت خوردم رو ترد میل و اونم با سرعتی که داشت منو کوبوند به دیوار پشتی ، چند دقیقه انگار بیهوش شده بودم ، سرم گیج میرفت ، بلند شدم و یه نگاه با تنفر بهش کردم ، حس کردم اونم انگار داره با یه حالت شیطانی بهم میخنده با اون صدای ویژ ویژش ، از برق کشیدمش و گفتم رو آب بخندی !

پیش خودم گفتم کارم اشتباه بوده ، بهتره از حرکات نرم و ایروبیک شروع کنم و بعد برم سراغ ترد میل ، خلاصه با مکافات و بدنی کوفته (برخورد با دیوار شدید بود) لباسهام و کفشمو عوض کردم و آماده ایروبیک شدم ، ساعت را نگاه کردم ، ساعت دقیقا 7 بود ، سی دی مخصوص را که گرفته بودم گذاشتم و شروع کردم ، سعی میکردم مثل آنهایی که تو فیلم بودن حرکات را انجام بدم ، خیلی سخت بود ، البته آنها به راحتی داشتند این کارو میکردن ولی من حس کردم انگار دارم کوه جابجا میکنم ، خیس عرق شده بودم ، خصوصا اونجایی که دراز و نشست بود ،  اصلا نمیشد، انگار بدن اونا که تو فیلم بودن استخون نداشت ، چقدر حرکات سختی بود ، کف پاشو از عقب به پشت سرش میچسبوند ، پیش خودم گفتم نکنه سی دی آموزش مرتاض های هندی را اشتباه خریدم ! حس کردم خیلی وقته دارم ورزش میکنم ، به ساعت نگاه کردم دیدم 7 و پنج دقیقس !!! مگه میشه ، شاید ساعت خوابیده و باتریش تموم شده ، ساعت موبایلمو نگاه کردم ، اونم همون بود ، دیدم اینجوری نمیشه ، بلند شدم رفتم سراغ  پارچ شیر موز و آب نارگیل ، جاتون خالی 3 تا لیوان خوردم و به این فکر افتادم ، سال 1400 برای شروع ورزش خیلی رند و شیک و باکلاسه !

طنز : خواستگاری

دم در رسیده بودیم و هوا هنوز سرد بود، تو فروردین داشت برف میومد! ، دسته گل بزرگی بود جوری که خواهرم دیگه دیده نمیشد و چون زور همه توی خونه فقط به اون میرسید ، داده بودیم دست اون !

من عروس خانم را سر کار دیده بودم و با اجازه بزرگترای شرکت (مدیرمون) و تصویب ایشان ، به ما آدرس داده بودن که بیایم خواستگاری ، همه ما ماسک زده بودیم و مامانم هم چون وقتی بیرون میره و عینک طبی نداره ، یه عینک آفتابی بزرگ داره که اونو میزنه ، یعنی سارق های بانک صورتشون بیشتر دیده میشه تا مادر گرامی !

زنگ درو زدم ، 3 بار هم زدم ، اینو بگم که من عادتمه برای بعضی کارا سه بار را انجام میدم ، قفل کردن در ، زدن زنگ ، زدن به تخته (برای اینکه چشم نخورم)  و...

یه پسر 16-15 ساله با ماسک درو باز کرد ، یه تب سنج حرارتی هم دستش بود ، هم خندم گرفته بود هم حس کردم خانواده عروس چقدر در زمینه سلامت جدی هستن ، مادر و پدر به من یه نگاه کردند ، زیر ماسک احتمالا داشتند لبخند میزدن ، از چروک شدن دور چشماشون فهمیدم !

برادرا اصولا تو این سن خیلی غیرتین ، خصوصا نسبت به خواهرشون ، احتمال دادم که برادر عروس باشه ، چون به من داشت چپ چپ نگاه میکرد ، درجه مادر و پدر را اندازه گرفت ، خواهرم که پشت گلا بود ، سرشو خم کرد و مال اونم اندازه گرفت البته سریعتر از بقیه ! به من که رسید پیشونیم ، گردنم ، مچ دستم ، انگار دلش میخواست من تبی چیزی داشته باشم که از همون دم در ردم کنه ، خلاصه مورد تایید واقع شدیم و تونستیم بریم تو ، بیرون آپارتمان گفت کفشاتونو لطفا  اینجا در بیارین ، من چون چند بار سابقه به سرقت رفتن کفشهامو داشتم و اون روز هم کفشهای تازمو پوشیده بودم ، با یه حالت مظلومانه گفتم نمیشه یه پلاستیک بدین ، کفشامو بذارم توش بیارم تو؟ بازم نگاه عصبانی بهم کرد و رفت تو پلاستیک بیاره ! بابام زیر گوشم گفت ، بخش ایزوله بیمارستان هم این کارا رو نمیکنن !  ولی خوشم اومد دختر تمیزی معلومه.

رفتیم تو ، پدر عروس و مادرش بودن و خواهرش و برادر غیرتی و دم بلوغش ! تعارف کردن و رفتیم تو پذیرایی رو مبلهایی که رو همشون ملافه داشت (احتمالا برای ما انداخته بودند کروناهامون رو مبلا نریزه ) نشستیم ، حالا از پشت ماسک مگه میشد حرف بزنی ، هر چی میگفتی یا اونا میگفتن باید میگفتی ، بله؟ و دوباره با صدای بلندتر تکرار میکردند ، صداها عین بلندگویی بود که توش آب ریخته باشن ، خلاصه خواهرا آمدن رو مبل کنار مادرشون نشستن ، حالا یه مشکل بزرگ پیش آمده بود ، خدایا کدومشون بودند؟ مگه از پشت اون ماسک میشد فهمید؟ پدر و مادرم هم داشتن به من نگاه میکردن که کدومشونه ، من از کجا بدونم ؟ چشاشون شبیه هم بود ، صداشون هم پشت ماسک شبیه هم بود  ، قد و قواره همدیگه بودن ، روم هم نمیشد بپرسم کدومشونه ، بعدا میگفتن این چه دامادیه ، زنشو نمیشناسه!

برادر عروس هم مثل جغد داشت منو نگاه میکرد که به خواهراش نگاه نکنم !

خلاصه شانس آوردیم که مامانش به یکیشون گفت بلند شو یه چایی بیار ، همه یه نفس راحت کشیدیم ، مادرم خم شد طرف من زیر گوشم گفت ، روسری گل قرمزه یادت باشه ، خودشه ! منم سرمو تکون دادم و به ذکاوت مادرم و تجربش آفرین گفتم !

چایی که آمد یخوره جو راحت تر شده بود ، حدس میزدم که مجبور میشن برای چای خوردن هم که شده ماسک ها را در بیارن ، دیدم عروس خانم روسری گل قرمز برای خودش چای نذاشت ، ای بابا اینطور که نمیشه ، گفتم شما چای نمیخوری ؟ بجای اون داداش جغده گفت ، نه آبجیم چای دوست نداره ! دلم میخواست یک دور کامل گوششو بپیچم  !

مادر عروس داشت از دخترش تعریف میکرد و میگفت چقدر هنرمنده ، همه چیزو گفت غیر آشپزی ، آخه گلدوزی ، خیاطی ، منجوق دوزی ، گل آرایی ، حتی شمع آرایی  ! را من شب میام خونه میخوام بجای شام بخورم؟ نه اینکه بد باشه ولی اصل کاریارو بلد باشه اینا راهم آپشنال داشته باشه بد نیست ! (توضیح نویسنده : نگاه آقایان به زن گرفتن خیلی نزدیک به خرید اتومبیل میباشد!) ،من آدم شکمویی نیستم ولی دیگه آدم باید غذا بخوره تا جون کار کردن داشته باشه ، از دوستای دیگم که زن گرفته بودن و میگفتن صد رحمت به اصغر کثافت (ساندویچی محلمون) ، زنامون فقط تو حرکات موزون ، فوق تخصص در اینستاگرام و سلفی در حالتهای متعارف و نامتعارف و پول خرج کردن استاد هستن، نیمرو هم میخوان درست کنن میسوزونش ! دلو به دریا زدم و با زرنگی مخصوص به خودم گفتم ، خوب مادر به این هنرمندی دارن که غذاهای خوشمزه بهشون میده تا فکرشون باز بشه و انواع اقسام هنرها را یاد بگیرن ، خواستم صحبت را یجوری به غذا بکشونم ! خانم والده متوجه شد ولی بروش نیاورد ، معلومه که من همچنان باید از مشتریان اصغر کثافت باقی بمونم  .

عروس خانم یه سیب برداشت ، خوشحال شدم و سر جام صاف نشستم ، ولی نمیخوردش ، سیب سرخی بود ، دعا دعا کردم کارد را هم برداره و انگار تله پاتی داشتیم ، من که ماسک را کنار زده بودم و داشتم چایی میخوردم با نگاه ازش خواهش کردم ماسک را برداره ، بالاخره کارد را برداشت و سیب را پوست کند و بله ...ماسک برداشته شد ، مبارک باشه !

طنز: دلال نظر !

دلال نظر : آقا چند تا نظر گذار حرفه ای میشناسم که بیان تو وبلاگت برات نظرای توپ بذارن با ادرس وبلاگ و نام و نشان دار ، از این نظریاتی ها هم نیستن که معلوم نیست خود وبلاگ نویس  گذاشته اون نظرو یا خواننده هاش ! جوری ازت تعریف کنن که مادرتم قوربونت نمیرفت !

من: نه آقا ممنون ، برای من، خواندن پستهام توسط افراد واقعی مهمه ، نظرات صفر هم باشه برام فرقی نمیکنه.

دلال نظر : د نه دیگه نشد ، همه دوست داران زیر پستاشون 40-30 تا نظر ناب دست اول باشه ، اصلا پستی که نظر نداشته باشه مثل خروسیه که تخم میذاره !

من: دوست عزیز ، اگر خروس شما هم تخم بذاره ، این یه جور تقلبه ، من نمیپذیرم ، به من لذت نمیده ، وقتی حس میکنم کسی داره فکر واقعیشو مینویسه برام ارزشمنده.

دلال نظر: ببین الان داغی تازه شروع کردی ، مثل اون جوجه دانشجوها هستن که تازه از دانشگاه میان بیرون و میرن سر کار میخوان همه چی طبق اصول رعایت شه ، چند سال دیگه که زندگی فشار به چند جاشون آورد اونا هم قاطی باقالیا میشن ! مثل تو زیاد دیدم اولش اینطوری میگن ولی بالاخره راه میفتن ، مرحوم استیو جابز مشتریم بود ،  بیل گیتس هم از مشتریامه ،  اولش ناز میکردن ولی بعدا راضی شدن !

من: (خنده) فرضا که خواستم ، هزینه هاش چطوره ، ببینم از پسش بر میام !

دلال نظر : آهان حالا شدی بلاگی جون خودم ، از اول هم میدونستم اینکاره ای !  ،  نظر داریم تا نظر ، فله ای بخوای باهات ارزون حساب میکنیم ، با نام و نشان و آدرس وبلاگ بخوای یکم نرخش بالاست ، البته در هر صورت نظر مفت نداریم ! اگرم بدخواه مدخواه داری ، وبلاگی هست که باهاش پدرکشتگی داری و حقتو خورده ، فقط یه URL (لینک)بده ، بر و بچز نظرهای مخوف رو میفرستم سراغش ، کلا اعصابشو ...توش، جوری که از نوشتن وبلاگ که سهله ،  اینترنت رو بی خیال شه و بره آتاری عهد بوق بازی کنه .بخش نظرات عشقولانمون هم هست ،  میان اونجا برات نظرات میمیرم برات میذارن ، کلی کشته مرده پیدا میکنی !

من : نه اقا ، مگه میدون جنگه ، هیچوقت تصور اینکه چالش فکر بخواد به توهین و دعوا ختم بشه نداشتم ، قصد عشق و عاشقی هم ندارم فعلا ، نه ممنون ، کلا نمیخوام .

دلال نظر : نمیخوام نمیخوام ، نخواه ، از خداتم باشه ، برو غمبرک بزن که چرا واسه پستات نظر نمیذارن ، منو بگو که میخواستم یه خیری بهت برسونم ، عزت زیاد (صدای کلیک دلال نظر ، در حال فرستان لینک وبلاگ بلاگر به بخش نظرات مخوف!)

طنز: بلاگ دره !

گاهی که وقت دارم دنبال وبلاگ با محتوی جدید میگردم ، خیلی وقتا به صفحاتی میرسم که تاریخشون مربوط به چند سال پیش هست و دیگه بروز نشدن ، حتما بهشون برخوردین ، یه جورایی متاسف میشم ! آخرین نوشته را که میخونم ، اکثرا" حس ناامیدی توشون هست، توقع دارن وقتی یه چیزی مینویسن مثل این کنسرتها مردم هجوم بیارن و جیغ و کف و ... ، آخه نوشته :امروز برف و باران بود و سوز سرما مثل تنهایی من نعره میکشید ! یه پست دیگش هم این بود که چرا برا پستهای من ، نظر نمیذارین آدمهای ... (صدای بوق برای کلمه بی ادبی!)  ، علتش هم بیشتر به این برمیگرده که مخاطبین محترم نظر کم گذاشتن،این از اون آدمایی که میخواد با پس گردنی کاربرا را وادار به نظر گذاشتن بکنه.

بلاگهایی هستن که عشق نظرن ، یکی آمده زیر آخرین پست وبلاگش ، تبلیغ داروهای مردانه و زنانه و افزایش نمیدونم چی چی گذاشته یا یه متن کپی شده که : پستت واقعا زیبا بود و منو تحت تاثیر قرار داد ، به بلاگ من سر بزن ، حالا مطلب پست در رابطه با ناراحتی گوارشی بچش بوده ، نظر اونو تایید کرده ، که آمار نظرهاش بالا بره.

یا یکی یه آهنگ رو دوست داره ، هر کی میره تو بلاگش باید بزور اون آهنگ را گوش کنه ، حالا تصور کن یه مخاطب نصف شبی که همه خوابن  با احتیاط میاد چند تا وبلاگ بخونه ، یدفعه موزیک لود میکشه و اگه صدای اسپیکر هم بالا باشه که دیگه هیچی .

مجردها هم دنیایی برای خودشون دارن ، دخترای کم سن با بلاگهای صورتی و پر افکت ، جوری صفحه را شلوغ کردن که آدم حرکت ماوس را هم رو تصویر گم میکنه ، دخترای نرسیده به دم بخت با دماغ سربالا و فعلا همه مردا بدن و ازدواج چیه ، من هیچوقت شوهر نمیکنم ، بلاگهای دخترای یکم گذشته از دم بخت هم جالبه ، یجورایی  ما هم هستیم توی پستاشون هست ، به زبون بی زبونی به مخاطبین مجرد پیام میدن پس کجائین  :گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من. آنچه البته به جائی نرسد فریاد است. آقایان هم که دیگه مجرد و متاهل ندارن ، کلا یکی با اسم نویسنده خانم ببینن که تب کرده ، همه براش تو نظرات غش میکنن، کاری هم به پیر و جوان و لاغر و چاقش ندارن ! آخه نمیدونی که پشت اون وبلاگ کی نشسته ؟! شاید جای مادربزرگت باشه .

وبلاگهای متاهلین هم جالبه ، پر از تضاده ، روزایی که خوبن از هم تعریف میکنن و همو بالا میبرن و روزهایی که دعوا کردن هم کاملا مشخصه از اون بالا طرفو محکم میکوبن زمین ! خانمهای متاهل یه روز میگن عشق من اینجور کرد ، دلبرم اونجور کرد، واسم فلان چیزو خرید ، عشق ما کلا تو دنیا منحصر به ماست فقط ، بقیه عشقای دنیا دروغه و از این حرفا ، یه روز که یا هورموناشون بهم خورده یا درگیری پیش آمده ، میگن،  به اینم میگن شوهر ،  پررو شده، خونه پدرم راحت بودم، مگه آقا بالا سر میخواستم  ، میدونم باهاش چکار کنم ، همش تقصیر اون مادرشه ، بهش یاد میده بیاد منو اذیت کنه (گاهی هم میگن خواهرش !)

یه وبلاگ جالب هم دیدم که 2 نویسنده عاشق داشت و ظاهرا هر دو مدیر بلاگ بودن و هنوز با هم ازدواج هم نکردن، این برای آن پست میذاشت و قوربون صدقش میرفت و اون یکی متقابلا ، تا اینجاش خوبه ولی به این فکر میکردم اگه بهم برسن و ازدواج کنن ، باز پسوردشون مشترک خواهد بود؟ یا هر کی یواشکی میره برا خودش یه وبلاگ میزنه؟!

دور و ور وبلاگهای دستور اشپزی هم نرین ، باور کنین از قصد غذاهایی که خودشون درست کردن و مواد حروم کردن رو میذارن تحت عنوان های قشنگ ، سوفله ایتالیایی ، شوت بولار سوئدی ، استیک آبدار با سس چغندر و ... ، بعدا هم کلی به سادگیتون میخندن که گولشون را خوردین ، ضمنا" خطر این هم هست که با آقای خونه بعد از خوردن اون غذا ها درگیر بشین.

بعضی آقایون مشکوک هم هستن که توی وبلاگ همش در حال نصیحت این و اون هستن (مثل همین وبلاگ بلاگر !) معلوم نیست جریانشون چیه ، اصلا این چیزایی که میگن را خودشون انجام میدن که واسه همه دارن نسخه میپیچن  ، میان یه چیزایی مینویسن که انجام دادنشون کار آدمیزاد نیست ، یه هرکول لازم داره که از عهده توصیه ها و مشاوره هاشون بربیاد.

البته نگذریم از کاربرایی هم که بی نام و نشان میان و آنچه ته دلشون هست را نسبت به نویسنده وبلاگ خالی میکنن و جوری مینویسن که دشمن قدار هم نمیتونه اون کلمات را بعنوان نظر استفاده کنه ،  چون معمولا مجرم به محل ارتکاب جرم برمیگرده ،جهت رد گم کنی ، یه بار هم  با نام و نشانی و آدرس بلاگشون میان ، جوری خوب مینویسن و از پستت تعریف و تمجید میکنن که آدم فکر میکنه اگه یه طرفدار و دوست واقعی داشته باشه همینه !

طنز: نیمه پر لیوان

کارهایی که ازش نجات یافتیم :


هر جا میرسیدیم یه آدم سیر یا پیاز خورده مارچ و مورچ میبوسیدمون  و موقع بوسیدن هم گردنتو میگرفت و تا 3 بار بوسیدنش تکمیل نمیشد ولت نمیکرد !


 روم به دیوار ، میرفتی خونه کسی ، طرف رفته بود .... میومد بیرون و دستشو طرفت دراز میکرد که باهات دست بده !


صبح تا شب تو این مراکز خرید ولو بودیم و نصف چیزایی را هم که میخریدیم ، استفاده نمیکردیم.


هی میرفتیم رستوران و برای خوردن غذایی که معلوم نبود از چی تهیه شده و مسموم کردن خودمون،  پول هم میدادیم !


موقع عید آدمایی را که سال بسال نمیدیدیم و اسمشون را هم یادمون رفته بود ،مجبور بودیم ، عید دیدنی بریم و آنها هم بیان بازدید ، بعد عید هم 4-5 کیلو اضافه وزن آورده بودیم ، یه خاطره واقعی دارم از این مطلب ، بچه که بودم یه بار یکی از بستگان دور آمد خونمون عید دیدنی ، ماشین هم نداشتند ، بعد از اینکه رفتن ، مادرم گفت تا وقت داریم بریم بازدید پس بدیم ،یک ساعت بعد ما رفتیم خونشون ، داشتیم ماشین را پارک میکردیم که اونا تازه از خونه ما رسیده بودن دم در خونشون !  الان دارم فکر میکنم چرا سوار ماشین نکردیم و با خودمون  نیاوردیمشون؟ خوبه این کارای خنده دار تعطیل شد.


اونایی هم که با مادرشوهر، خواهر شوهر ، مادر زن ، خاله عروس ، عمه داماد و ... مشکل داشتند ، به بهانه قرنطینه و اینکه اونا سنشون بالاست و ممکنه مریض بشن ، نمیرن آنجا و برای مدتی از دست انواع نیش ، کنایه  و طعنه خلاص شدند و دارن یه نفس راحت میکشن.


عروسی و تولد و سالگرد و جشنهای دیگه هم تعطیل شده ، لازم نیست نگران این باشید چی بپوشم و آرایشگاه برم و اینا ، کلا  جوری شدید که دیگه اپیلاسیون هم جواب نمیده ، بعد این قضایا باید یه وان از مواد موبر درست کنید و 24 ساعت برین توش بخوابید یا یه ماشین چمن زنی بخرید !


به بهانه های بهداشتی میشه دیگه هیچی به هیچکس قرض ندی ، مثلا همون رفیقی که هی ازت یه چیزی قرض میگره و نمیاره ،اینبار یه فیلم از عطسه کردنت رو تو خونه ،  تو اینستا بزار ، هیچکس دیگه هیچی ازت قرض نمیگیره !


زنتون اگه ازشما چیزی خواست ، میتونی با دهن باز و تعجب کرده بپرسی : عزیزم جدی میگی؟  تو از من جون بخواه ولی من سلامتیت را با دنیا عوض نمیکنم ، میترسم اون انگشتری که ازم میخوای آلوده باشه و طلافروشی ها هم تعطیل هستن ،اصلا  دلت میاد شوشو جونت ، عشقت ، امیدت ، مرد رویاهات ، بره بیرون و دیگه برنگرده؟!


البته اگر شوهرتون هم چیزی ازتون خواست ، شما هم میتونین هوشمندانه  به بهانه حفظ فاصله اجتماعی، جبران کنید و  بهش جواب رد بدین !!!


آدمهای فضول ، سخت ترین دوران روزگار خودشونو میگذرونن ، چند وقتی میشه با تعطیلی  مهمونیا و مراسم  ، نمیتونن سر از کار دیگران دربیارن و چند وقت دیگه این وضع ادامه پیدا کنه ، از شدت بی خبری و بی برنامگی  به کما میرن و از دستشون راحت میشید.

***

طنز: عطسه

تو هوای خودم بودم و داشتم جنسای تو قفسه های فروشگاه رو نگاه میکردم ، یک دفعه تو حدود 4-3 متری خودم ، اون صدای کذایی را شنیدم ، بله ، کاری که نباید میشد ، شده بود ، یکی عطسه کرد ، با توجه به آمادگی قبلی و تمریناتی که داشتم خودمو پرت کردم به یه طرف ، برگشتم و یه نگاه مرموز به آنجایی که آن صدا ازش آمده بود انداختم ، یه پیرمرد لاغر که ماسک هم زده بود ایستاده بود و یه تعدادی هم بر اثر موج انفجار پرت شده بودن به اطراف و ازش فاصله گرفته بودن.

پیر مرد با نگاهش داشت از همه برای اون انفجار معذرت میخواست و یه جورایی میگفت من مقصر نبودم ، یه دفعه ای شد ، قول میدم دیگه تکرار نشه !

آدمهایی که حالا فاصله هوشمند خودشون را بیشتر کرده  و به 6-5 متری محل ارتکاب جرم  رسونده بودن با نگاهی غصب آلود به پیرمرد بیچاره نگاه میکردن.

یه خانم هم زیر لب داشت دعا میخوند ، عده ای از دورتر شاهد ماجرا بودن و سری به عنوان تاسف یا اینکه چه شانسی آوردیم نزدیک محل حادثه نبودیم تکون میدادند و داشتند با هم سر این مسئله پیچیده بحث میکردند .

تو همین اوضاع یه آدم فضایی (پرسنل فروشگاه با لباس مخصوص خنثی کردن بمب) از راه رسید، فقط نمیدونم از کجا داشت نفس میکشید ، آخه 2 تا ماسک رو هم زده بود و لباس سراسری با محافظ تلقی روی سر و عینک غواصی ، یه جفت چکمه پلاستیکی سیاه تا زیر زانو (از اونایی که موقع آبیاری تو باغ استفاده میکنن) ، به همه دستور داد از محل حادثه فاصله بگیرن ، یه دستگاه مثل چراغ قوه را به سمت پیشونی پیرمرد مذکور گرفت ، دو سه دفعه امتحان کرد ، ولی انگار دستگاه جواب نمیداد ، سکوت مطلق فضا را گرفته بود ، نزدیک گوشش گفتم ، فکر کنم باید بری جلوتر ، از 5 متری جواب نمیده ! با خشم بهم نگاهی کرد و گفت ، خودم بلدم ، میخوای تو بیا برو جلو ، من مظلومانه عقب کشیدم و زیر لب گفتم ، معذرت میخوام ، وظیفتون رو انجام بدین !

بالاخره رفت جلوتر ، دستگاه جواب داد و همه منتظر بودن ببینند جواب چی میشه ، هیجان به اوج خودش رسیده و نفسها تو سینه حبس شده بود ، مرد فضایی برگشت و نگاهی به جمعیت منتظر انداخت و با افتخار دستگاه را بالا برد و گفت نرماله ... ، همه شروع کردن به دست زدن و شادی کردن و بهم تبریک گفتن ...

پیر مرد با سر پایین و احساس گناه اون وسط ایستاده بود ، مرد فضایی رفت نزدیکش و گفت شما باید با ما بیایید ، ظاهرا میخواستند ببرنش دفتر فروشگاه ازش تعهد بگیرن که دیگه اینجور کارای بی نا...سی  رو تو مکانهای عمومی انجام نده ، جای اینجور کارا در منزل میباشد! ، حتی بهش آموزش هم میدادند که قبل آمدن بیرون از خونه ، به مدت 20 ثانیه یه پر رو بماله به دماغش ، تا هر چی عطسه داره بیاد بیرون و بعد میتونه به مکانهای عمومی وارد بشه !

یادمه منم یه بار تو موقعیت اون پیرمرد بودم ، تو صف نونوایی ، ولی با دستمال و انگشت اشاره انقدر جلو عطسه ام را گرفتم که اشک همینجوری از چشام میومد و سرم داشت گیج میرفت ولی وظیفه شهروندی خودم را انجام دادم و نذاشتم عطسه پیروز بشه ، بهش نشون دادم رئیس کیه !

طنز: کروناز !

سلام ، معذرت میخوام که مزاحم وقتتون شدم ، چند لحظه میتونم وقتتون رو بگیرم و با هم اشنا بشیم؟ ، میتونم اسمتون رو بپرسم ...

سلام عزیزم ، البته که میتونی ، من  کروناز ! هستم.

واو ،چه اسم زیبایی  ، میشه از خودتون بیشتر بگید

به هر کی میرسم زود برام تب میکنه ، گرفتار من میشه و منم سعی میکنم تا جایی که بشه خودمو تو دلش جا کنم

بیشتر دوست دارم با آدمای سن بالا آشنا بشم ، میدونی که زودتر به مال و منالی میرسه آدم دیگه !

ای داد ، این حرفا چیه کروناز جان ، از شما بعیده

واقعیت همینه دیگه ، خیلیا این کارو میکنن ، حالا به ما که رسید بعید شد؟

بیشتر از آدمای هپلی و ولنگار خوشم میاد ، که وقتی بیرون میرن همه چیزو دستمالی ! میکنن

کروناز جان لطفا" در محدوده +12 نهایت 15 حرف بزنید ! البته یه جورایی حق با شماست ، اینقدر دلم برا دست دادن و احوالپرسی تنگ شده ، چند وقت پیش با یکی از دوستام حسابی دستامونو شستیم و بعدش ضد عفونی کردیم و حدود نیم ساعت داشتیم با هم دست میدادیم ، دوستم هی از در میرفت بیرون و میومد تو و با هم دست میدادیم ، خیلی حال کردیم !!

کروناز جان برنامه بعدیت چیه ؟ الان که حسابی مشهور شدی و در سطح بین المللی همه میشناسنت.

درسته ، یه تور جدید گذاشتم برای شهرای اروپا ، تور قبلیم تو آسیا خیلی طرفدار داشت، بعد هم سمت آمریکا و اقیانوسیه میرم ، کلا جایی نیست که نرم ، همه دنیا صدای منو خواهند شنید ، یه تک آهنگ جدید هم اجرا کردم که بزودی برای همه میخونم ، یه قسمتی از شعرش را الان برات میخونم :

اگه روزی من نباشم

میدونم باز میری بیرون

میکنی پولاتو هی خرج

میشی آس و پاس و حیرون

اگه که من نبودم باز

رو سرت خراب بود اکنون

دسته دسته ، گله گله

سرزده ناخوانده مهمون


شعر زیبایی بود ، آفرین کروناز جان ، پس نکات مثبت هم داری !

تا دلت بخواد ، خیابونا رو خلوت کردم ، آلودگی را کم کردم ، خیلی از پدر و مادر ها و خواهر برادر ها با هم آشنا نبودند ! طی مدتی که خونه نشین بودن ، بیشتر با هم اشنا شدن ، پارک ها و جنگلها و کلا طبیعت تو این چند وقته نفس راحتی کشیدند . مردم یادشون افتاد که قبلا چیزایی داشتن که قدر نمیدونستن و به نظرشون ساده بود ،متوجه شدن چیزی به اسم دست شستن هم هست ، مارچ و مورچ روبوسی ممکنه باعث بشه بجای عشق و محبت بهم کوفت و  زهر مار بدن ! این همه کار میکنن و پول رو پول میذارن ، به خودشون و خانوادشون روا ندارن ، ممکنه فردا دیگه نباشن که بخوان اون پولا رو خرج کنن و خیلی چیزهای دیگه ، نیمه پر لیوان را هم ببینید !


طنز: فکر میکنم گوگل زن باشه !

گوگل یه قابلیتی داره بنام suggest یا پیشنهاد کردن ، وقتی شما شروع به نوشتن مطلبی برای جستجو میکنید ، اگر آن کلمات توسط تعداد زیادی از کاربران جستجو شده باشه ، گوگل یک سری پیشنهاد برای اینکه شما راحت تر کلمات مرتبط برای جستجوتون را پیدا کنید به شما میده.

شروع جستجوی من با میخوام شوهر .... و میخوام شوهرمو .... بود که گوگل موارد زیر را به من پیشنهاد داد و کمی ترسیدم !

فکر کنم گوگل خانم باشه و روابطشم با شوهرش زیاد خوب نباشه ، اینو امروز متوجه شدم و میبینم که بدجور همدست خانمها شده !

کلا خانمها خشن شدن و باید با احتیاط باهاشون برخورد کرد ، بقیه مطلب را نمیگم و بدون شرح شما را با این عکسهای وحشتناک تنها میذارم :

عکس اول شروع جستجو با میخوام شوهرمو:


http://s7.picofile.com/file/8391332642/mikham_shoharamo.jpg


عکس دوم : شروع جستجو با میخوام شوهر

http://s7.picofile.com/file/8391332684/mikham_shoharamo2.jpg


حالا با این اوصاف چرا فکر میکنین یه مرد آزاد باید بیاد و شوهر خانمهای مهربونی مثل این کاربرای محترم بشه؟ که ردیابی بشه؟ کشته بشه ؟ یا ذلیل بشه؟تعقیب بشه؟ یا کلا دمار از روزگارش دربیاد؟  بازم بگین شوهر نیست ، دیوانه نشدن که شوهر بشن و این بلاها سرشون بیاد !

طنز: معامله زندگی

وقتی از این صحبت میکنیم که زندگی مشترک به نوعی معامله بین دو طرف هست ، بعضی صداشون در میاد که پس تکلیف عشق و احساس چی میشه؟

معمولا هم خانمها در ظاهر معترض این قضیه هستند و  احساساتشون این حرفا را برنمیتابه ، همون خانمها اگر بهشون پیشنهاد بدین که پس به نیت خدای احد و واحد ، یک سکه مهرشون کنید ، صداشون بلند میشه که این حق زنه ، یا آبروی ما جلوی فامیل میره یا دختر خالم 500 تا سکه مهرش کرده ، مال من باید 514 باشه ، انگار بازی انگری بردزه که باید امتیاز بیشتر جمع کنید !

اگه دست خانمها باشه نیتشون بیشتر بر مبنای  124 هزار پیامبره !

واقعیت اینه زندگی هم مثل بقیه معامله ها دو طرف داره ، گاهی این فروشنده است و اون خریدار و گاهی برعکس ، طول مدت این شراکت گاه تا آخر عمره و گاه قبل از شروع تموم میشه ، تو این معامله معمولا اگه یکی هم ورشکست بشه ، اون یکی هم به فنا رفته ، زیاد با چک نمیشه کار کرد ، بیشتر معاملات نقدی انجام میشه  ، نمیشه به یه خانم برای خرید لباس و طلا و لوازم آرایشش وعده سر خرمن داد ، اون لحظه که امکانات میخواد باید براش تهیه کنی وگرنه با خرمن کوب از روت رد میشه!

ظاهرا هر دو در شروع معامله صادقانه با هم دست میدن و برای هم خوشبختی و موفقیت میخوان ، ولی هر چی این شراکت ادامه پیدا میکنه نمیدونم چرا خیلی از کارا میره زیر میز و هر کی سعی میکنه بیشتر از اون چیزی که اول کار صحبت کردن ، از منفعت این شراکت برداشت کنه.

گاهی هم این بده بستون ها خنده دار میشه ، یکی کلا میزنه زیرش و میگه نه !، من؟ کی؟ کجا؟ توصیه میکنم توی خونه یه سیستم دوربین مداربسته با ظبط صدا بذارین ، تا کسی نتونه چیزی را حاشا کنه ، از بس که این دو شریک محترم بهم اعتماد دارن !

گاهی یکی میره دنبال یه شریک موقت دیگه یعنی میخواد 2 تا معامله را در کنار هم پیش ببره  که توصیه میکنم اینکارو نکنه ، ممکنه اتفاق ناگواری براش بیفته و شریک اول کلا معامله را بی خیال بشه و ببره و بندازه دور !

همیشه هم اینجور نیست ، گاهی 2 تا شریک با هم خوبن و صادق ، تا آخر راه هم سر قول قرار اولشون هستن و مرد و مردونه ، زن و زنونه ، پای حرفاشون میایستن و معامله شیرینی با هم دارن ، خوشابحال اونا.


طنز : خنزر پنزر !

شش ماه گذشته ، فصل اون لباس هم بوده، این وسط چند تا مهمونی هم رفتی که میشد اونو بپوشی ،ولی بازم نپوشیدیش ، چرا نگهش داشتی؟ نمیخوای بپذیری  سایزت عوض شده؟ هنوز امید داری لاغر شی و بپوشیش؟ ناامیدت نمیکنم ولی با نگه داشتن لباسهای قدیم یا سایز پایین تا حالا هیچکس لاغر نشده !

برو در کابینت ها را باز کن ، در کمد هاتو ، قفسه ها و کشو ها رو ، هر چیزی را که قاعدتا" باید مصرف روزانه یا هفتگی نهایتا ماهانه داره و یکساله ازش استفاده نکردی رو بریز دور.

هر چیز که خوار آید و چند سالی هم بکار نیاید، خونتونو تبدیل به سمساری میکنه!

جدا از مواد غذایی و دارو که قطعا" همگی یه مقداری تاریخ گذشتشو نمیدونم چرا نگه میداریم (شاید برای موقع هایی که قوم شوهر بیان خونتون) ، بعضا دیده شده ، شیشه های ادکلن خالی ،میز و صندلی شکسته ، دمپایی پاره و حتی جورابهای نخ کش شده زنانه و سوراخ مردانه بوفور در منازل یافت میشه (حالا دیگه زیرپوش و ش.. پاره را نمیگم !)، باور کنید اینجور چیزا رو تو سمساری هم نگه نمیدارن ، شاید ندونین ولی همه ما تا حدی سندرم و  اختلال نگهداری از زباله را داریم ولی یه روزی باید اراده کنیم و ازش رها بشیم.

یعنی چی که این قسمتی از خاطرات ماست و با اینکه لازم نداریم نمیتونم بندازمش دور؟مثلا شلوار لوله تفنگی 20 سال پیش شوهرت که یه زنجیر طلایی هم در قسمت جیبش آویزونه و  در قسمت میانی هم پوسیدگی  داره و الان یه پای شوهرت هم تو ش جا نمیشه، باهاش چه خاطره ای عزیزی داری که گرفتی تو دستات داری اشک میریزی؟ خیلی مهمه ؟ خاطراتی ازش داری که دیگه الان نمیشه تکرارش کنی؟! یه عکس ازش بگیر قاب کن بزن تو اتاق خواب ، که خاطراتت جاودانه بشن!

گفتم نزدیک عید و خونه تکونیه ، از خونه هم بیرون نمیشه رفت ، بجای اینکه به پر و پای هم بپیچین یخورده دور و ورتون را تمیز کنین.

طنز : تو چقدر خوبی !

امیدوارم منو چشم نزنید و بحالم غبطه نخورید ، اصولا نمیخوام زوج های دیگه و خصوصا" آدمهای مجرد را غمگین کنم ، ولی میخوام خوشبختیمو با شما هم قسمت کنم ، داشتن زن خوب ، بساز و از همه مهمتر مطیع، بزرگترین نعمت زندگیه و از اون بالاتر زنی داشته باشین که هیچوقت در مقابل خواسته های شما "نه" نگه !

من این نعمت را الان دارم و روزی هزار بار شایدم بیشتر شکر گذارم ، ما فقط نگرانیم که چشممون نزنن ، اسپند را ما با گونی میخریم و روزی یکی دو کیلو دود میکنیم ، اصلا یه اسپند دون داریم به این بزرگی  ، که یکی دو ساعت یه بار روشنش میکنیم  ، گاهی همو دیگه درست تو خونه نمیتونیم ببینیم از دود زیاد ، ولی چیکار داری مهم احساس خوشبختی کردن و مواظب خوشبختی بودنه ، حتی یه بار که یکی از فامیل تو مهمونی از رنگ دگمه پیرهن همسر مطیع من تعریف کرد ، برگشتیم که خونه اینقدر اسپند دود کردیم که دیگه چشم چشمو نمیدید و  نزدیک بود ، اشتباهی مادر زنم رو بجای زنم ببوسم  ، خدا بدور!

بگذریم ، میخوام چند تا نمونه از اطاعت محض بودن همسرم را براتون بگم  ، تا برای مجردها و مردهای ز. ذلیل درسی بشه که یه مرد چطور باید افسار زندگی دستش باشه و حکومت کنه و کاری کنه که فقط باشه و چشم از زنش بشنوه و هرگز گوشش با نه آشنا نشه :


- چند شب پیش مهمون داشتیم و کلی ظرف کثیف شده بود ، به همسر عزیزم گفتم ، میخوای من ظرفا رو  بشورم ، ایشون فرمودن باشه هر چی تو بگی عشقم !

- شب جمعه این هفته نوبت خونه مامان من بود که بریم ، دیدم همسر زیباروی من غمگینه ، گفتم چی شده  ژولی من (مخفف ژولیت) ؟ ، گفت حوصله ندارم ، نمیدونم چرا امشب حالم خوب نیست ، گفتم میخوای بجای خونه مامانم اینا ، بریم خونه مامانت اینا ، با اینکه حوصله نداشت ،لبخند زیبایی زد و از جاش پرید و گفت چشم مرد رویاهای من ، پس من برم حاضر شم !

- میخواستم یه گوشی جدید موبایل برای خودم بگیرم ، گوشی من از این مدل گوشکوبیای قدیمیه ، که یه ترک هم رو صفحه کوچولوش داره ،

بعنوان شریک زندگیم با همسر دانا و عاقلم مشورت کردم  و چون او سالهاست چند مدل از این گوشی جدید ها عوض کرده ، شروع کرد از یه مدل جدید گوشی تعریف کردن ، فکر کردم برای من میگه ، ولی متوجه شدم داره با حسرت ازش صحبت میکنه ، اصولا مردها اینجور موقع ها اسمشون میشه "فردین"  ، گفتم میخوای یه کاری بکنیم ، با چشمایی که قوربونش برم یخورده هم نمناک بود ، گفت چی ، گفتم من گوشی قدیمی شما را برمیدارم ، اون گوشی جدیده را برای شما میگیریم ، باورتون نمیشه ، باز گفت چشم ، خدایا شکرت !

- یه جاهایی که دیگه منو چشم بارون میکنه ،مثلا : ملوسک من مثل اینکه امشبم شام درست نکردی ، بریم رستوران شام بخوریم؟ ، چشم ، میخوای برات سرویس طلا بخرم؟ ، چشم ، میخوای تابستون یه سفر بریم سواحل مدیترانه ؟، چشم ،هفته دیگه بگیم مامانت اینا با عمه جانت شام بیان اینجا ؟ چشم ، یعنی این بشر جوری با هر چی من میگم موافقه و مطیع حرفای من ، دارم یواش یواش فکر میکنم حتما یه فرشته است ! البته منشا تمام اینها از قدرت  جذبه مردانه منه ،   البته شده تا حالا هم نه بگه ولی نه گفتناشم شیرینه ، مثلا یه بار بهش گفتم  خیلی خستم ، میشه امشب آشغالا را نذارم دم در؟ گفت  نه ، عزیزم نرو ،نمیخواد بری ، فردا یه دفعه مال امروزم ببر !

بعنوان تجربه اینا نمونه هایی بود برای مردای دیگه که همش از همسرشون گله میکنن که مطیع نیستن ، امیدوارم مجردهای عزیز خوب چشم و گوششون را باز کنن و بگردن مشابه جواهری که من دارم ، پیدا کنن .

در نهایت میخواستم به همسر خوبم بگم ، تو خیلی خوبی  ،  بابت محبت هایی که بهم داشتی ازت ممنونم ، بابت اون یکی دو باری  هم که خواستم با دوستام برم بیرون و نذاشتی و گفتی بدآموزی دارن  و تولد خواهرم بجای اون پیرهن قشنگه که مارکدار بود یه شال از حراجی براش خریدی و اصرار داشتی خواهرم شال لازم داره ،یا وقتی با دوستات دوره داری و به من یادآوری میکنی که یه پدر خوب باید با بچه هاش وقت بگذرونه و اونا رو میذاری پیش من ،  یا نمیذاری برم خونه مامانم اینا براشون خرید کنم ، میگی به کمرت فشار میاد و نگران سلامتی منی یا اینکه گاهی ماشین را میدی من هم سوار شم  تا برم برای سرویس و تعویض روغنش ، ازت ممنونم که اینقدر به فکر منی و کامبیز! رو دوست داری.

طنز : شب جمعه

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت اهالی مجرد وبلاگ خوان ، بدون ناراحتی و عذاب وجدان این شب را سپری کنید بدلایل زیراگر متاهل بودید :


- الان در حال آماده شدن برای عرض دستبوس مادرزن یا شوهر بودید و در درون دلتان از شادی در حال پر پر زدن بودید !

- مرد بودید میبایست ساعتی چند منتظر آماده شدن همسر گرامی دم در این پا و اون پا میکردید و هرنیم ساعت یکبار فریادی میکشیدید که کجایی پس، و دقیقا  میشنیدید که :الان میام !

- زن که بودید از لباسهای خز همسر ایراد میگرفتید و دقیقا میگفتید : میخوای آبروی منو جلو عمه زری ببری! این کت دیگه برات کوچیک شده ، شکمت چقدر گنده شده!

- خانه که بودید و میخواستید چندی را با آرامش از هیاهوی بیرون و ترافیک بگذرانید ، یا اهل و عیال گیر میدادند که دلمون ترکید و نمیریم بیرون؟ انگار در طول هفته پایشان در غل و زنجیر بوده ! یا کنترل تلویزیون را با حسرت نگاه میکردید که در دستان همسر زیبارویتان است یا در دستان فرزندان نمک شناستان !

- مرد خونه ، آقاتون ، تاج سرتون ، پاهاشو انداخته روی مبل زیرپایی و داره اخبار گوش میده یا مسابقه فوتبال میبینه و اصلا متوجه تغییر رنگ موتون یا تمیزکاری خونه برای عید نشده ، انگار اصلا نیستید و وجود ندارید فقط گاهی که دلتون داره میترکه و یه چیزی میگین دقیقا این صدا را میشنوین : سیس ، دارم تلویزیون نگاه میکنم !

- شب دیر تر میشه و وقت خواب ، زن که باشین ظرفا رو میشورین و جمع جور میکنین و میرین به خودتون میرسین که دیگه برین بخوابین ، در اتاق را که باز میکنید ، میبینید الهه عشق شما ، شاهزاده قصه هاتون ، رو تخت افتاده و دقیقا داره میگه : خر و پوف ! نصف شکم گندش هم از زیر رکابیش زده بیرون و دستاشو معصومانه رو سینش گذاشته ، دلتون نمیاد بیدارش کنید و یه گوشه کز میکنید و میخوابید ، مرد هم که باشید و دیگه میخواهید برید بخوابید و شب جمعه خوبی داشته باشین ، درست همون موقع میبینین زیباروی دوست داشتنیتون ، عشق و امید زندگیتون ، همونی که گنجیشک کوجولوی من یا عجقم و علوسکم ! صداش میکردید طی یه اس ام اس از آشپزخونه بهتون اطلاع میده امشب ناگهانی زودتر از موقع... شدم ،پس من میرم پیش بچه ها بخوابم ! البته فراموش نکرده بود براتون چند تا استیکر قلب و ماچ و عرض شرمندگی  بفرسته ،دست از پا درازتر با قلبی آکنده از ناکامی بخواب کپه میشوید.

****

مجردان محترم این شمه ای بود از آنچه در شب جمعه ها در خانه متاهلین گرامی اتفاق میفتید ، زیاد دچار خسران نشدید.


شام شب جمعه بلاگر ، پیتزای خونگی دستپخت خودم ، بدون اینکه بخوام حتی یه تیکش را هم به کسی بدم و شریک شم :



طنز : زندگی سگی!


به نظر شما عشق یکطرفه وجود داره؟

فکر نکنم آنقدر که من اونو دوست دارم اون منو بخواد.



من میپرستمش، برای دوست داشتنم حد و مرزی نمیشناسم.


حتی براحتی جونم را بخاطرش فدا میکنم.


از دید من زیباترینه ، با اینکه میخواد دماغشو عمل کنه ولی من همینجوری هم عاشقشم.


گاهی که مهربونه صورتمو میگیره تو دستاشو قوربون صدقم میره ، فکر میکنم رو ابرا دارم راه میرم.

گاهی هم که بخاطر اشتباهات کوچیک من سرم داد میزنه ، بازم میخوامش.اصلا تا حالا نشده که یه لحظه هم نخوامش ، حتی تو عصبانیت و خشم هایی که از دید من بی مورده ولی در هر حال همیشه حق را به اون میدم،این اوج عشق و فداکارایی،وقتی برام غذا درست میکنه و جلوم میذاره و با نگاه مهربونش منو نگاه میکنه که با اشتها دارم غذامو میخورم و حتی ته بشقاب را میلیسم، میخنده و میگه شکمو ! فقط طاقت دوریشو ندارم ، یه لحظه که میخواد بره خرید ،من با چشمای نگران نگاهش میکنم ، با اینکه بهم میگه عسلکم زود برمیگردم ،دلم آشوب میشه، بهش میگم تر خدا منم با خودت ببر هر جا که میری ، شاید متوجه نمیشه ، شاید حس منو درک نمیکنه ، ولی اون موقع هایی که میخواهیم با هم بریم بیرون و قدم بزنیم ، نمیدونین چقد خوشحالم و گاهی از شادی زیاد بالا و پایین میپرم و عشقم میخنده ، میدونین از کجا متوجه میشم قراره با هم بریم بیرون ، هر وقت گیره قلاده را دور گردنم میبنده  و میگه بدو پاپی داریم میریم بیرون !


طنز: شوهر هم شوهرای قدیم !

تو وبلاگ یکی از همنشین های مجازی خواندم که آخر مطلبش از شوهرش گله کرده بود و نوشته بود شوهر هم شوهرای قدیم  یا مرد هم مردای قدیم !

چون میدونم خواننده این وبلاگ هم هست جواب را اینجا براش مینویسم

فکر کن هنوز قدیم بود:
کی ظرفا رو میشت ؟
کی تو خونه تکونی عید کمکت میکرد؟
کی  بچه ها را نگه میداشت که با فی فی و الی برین کافی شاپ و دوره؟
بچه ها رو کی میخوابوند؟
باید انگشتتو میکردی توی دهنت (گوشه لپت) تا بتونی با یه غریبه حرف بزنی !
بجای اسمش باید میگفتی آقامون !
الان 4 تا هوو داشتی !

آقاتون از خزینه که میومد خونه ، بوی سفیداب و واجبی خفت میکرد !

یخ حوض رو میشکوندی و لباسارو میشستی !

یه نگاه چپ میکرد بهت ، تنکه ات (شلوارت) را هم باید تو همون آب یخ میشستی !

تو دوره زنونه هم باید با روبنده میرفتی !

آقاتون شیشلیک و کباب میخورد شما هم اشکنه و دمپختک !

بجای عزیزم ، عشق من، نفسم  و زندگی من ، ضعیفه یا ننه تقی صداتون میکرد !

تو دستتون هم بجای اینستا و بلاگ اسکای و بلاگفا هم یه دسته جارو بود و خاک انداز  با یه حیاط درندشت !

قدیما که هزار جور عمل زیبایی و پودر و کرم برای پر کردن چاله چوله ها و صافکاری نبود ، حق هم نداشتی  ریش و سیبیلت را کوتاه کنی ، دختر شاه هم میشدی ، میشدی این عکسی که زیر نوشته میبینی (دختر ناصرالدین شاه) !

برین و قدر زندگی و شوهرای نازک نارنجی خودتونو بدونین ، آنقدر هم غر نزنین ، ختم کلام !


http://s7.picofile.com/file/8387948418/blogger.jpg

طنز تنهایی

زیاد هم تنها نیستیم ، تنهایی در کنارمان است !


زیر گوشت کسی نیست زمزمه کنه تو خوبی یا بدی .

کسی ازت توقعی نداره.

سرت داد نمیکشن و سر کسی فریاد نمیکشی.

واسه خودت میری و میای ، هر وقت که دلت بخواد.

بلند شو دیر شده و پس من چی و تو اینجا چکاره ای هم نداریم.

فیلم و موزیکی  که دوست داری و میبینی ، تا هر وقت دلت بخواد .

این غذا شور شده یا بینمک ،  دیگه مهم نیست

من تو این خونه پوسیدم ، کی منو میبری سفرو این حرفام نمیشنوی

مریض هم شدی یا میمیری یا خوب میشی ، کسی هم پیشت باشه بازم همون میشه !

اعصابت هم چای شیرین کسی نمیشه که هی بهمش بزنه.

کل تخت مال خودته ، هر جور خواستی بخواب .

کسی نیست بهت بگه مامانت اینجوری عمه جانت اونجوری .

یا بگه چرا چاق شدی ، چرا لاغر (البته لاغر باشین بعید میدونم کسی چیزی بگه!)

نیمه پر لیوان را ببینید و اینجوری غم تنهایی را بخیال خام خودتان آرام کنید !