بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

زندگی دوباره !

عقیده دارم کسی که زندگی قبلی داشته و باز به فکر ازدواج مجدد هست ، قابل اعتماد تر از شخصی هست که هنوز ازدواج نکرده !

او مسئولیتها  تاهل را درک کرده و با تمامی این مسائل باز به فکر تشکیل زندگیست ، پس او  زندگی خانوادگی را به تجرد ترجیح میدهد و با علم به تعهداتی که ازدواج ایجاد میکند به سمت زندگی دوباره حرکت میکند.او بهتر از یک شخص بی تجربه میداند که از طرف مقابل زندگی خود چه میخواهد. قطعا با تجربیاتی که از اشتباهات خود داشته ،  به خواسته های خود اشراف دارد و درک بهتری از نیازهای جنس مکمل خود خواهد داشت ، این باعث خواهد شد انتخابی بهتر و زندگی جدید با ثبات تری داشته باشد.

این بدان معنی نیست که در زندگی بعدی با این افراد هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد ولی حداقل میشود به میل و علاقه ایشان به تشکیل خانواده اعتماد داشت.

شام شب جمعه بلاگر !

یه پیتزای ساده !

میدونم خیلی ها خواهند گفت ...بشه ، تنهایی میخوری ، امیدوارم که تو ... گیر کنه و از این حرفا ، ولی من میخورم و به کسایی که هنوز وقت دارن توصیه میکنم که شب جمعشون را بدون پیتزا نگذرونن !


http://s10.picofile.com/file/8406264376/blogger_dinner.JPG

زنگ همصحبتی !

پیشنهاد به کسایی که در حال زندگی هستند یا بالاخره یه روزی به آن خواهند رسید ، در شبانه روز فقط یک ربع ساعت از هم  قول بگیرید برای زنگ همصحبتی ، حتی وقتی هم حس میکنید حرفی هم برای گفتن ندارید در آن 15 دقیقه دست همو بگیرید و بهم نگاه کنید، ساعت مشخصی هم برایش بذارید و حتی اگر در میهمانی هم بودید ، در ساعت زنگ همصحبتی  این کار را بکنید ، دقایقی که  صرفا با هم و در رابطه با هم حرف میزنید و اختصاص به هم میدهید، اگر از هم گله ای دارید ، انتقادی دارید ، بهم بگویید ، باور کنید اگر این 15 دقیقه را از 1440 دقیقه شبانه روز را به هم اختصاص دهید ، خیلی از مسائل پیش نمی آید و خیلی از مشکلات حل میشود ، حتی اگر قهر هم بودید موظف باشید در آن زمان دست همو بگیرید و با هم حرف بزنید و بعدش دوباره به قهرتان ادامه بدهید ! (لبخند)

میشه 5 شنبه و جمعه ها را هم تعطیل کنید !

انسان کامل ؟ !

از نظر من ، عاقبت همه رویاها و تصورات ما بدون استثنا اونی نیست که تو ذهنمون برای آینده یا یه زندگی ایده آل تصور میکنیم ، رویاهای شیرین اگر به واقعیت هم برسن زمانشون کوتاهه ، نمیگم بقیش تلخ میشه ، اون دیگه بخودمون بستگی داره که تا چه حد واقع بین باشیم.

به اینا فکر کنید : (بدون نگاه جنسیتی)

- متوجه شدین بهتون خلاف گفته؟ اگر نقش اساسی تو رابطه بینتون نداره و پایه و اساس زندگی را تکون نمیده ، ازش بگذرید ، شاید شما هم روزی اینکار را بکنید !

- از تعهداتش عدول کرده؟ دلگیر نباشید ، شما هم دیر یا زود نمیتونید خیلی دقیق و منظم پای تمام قول و قرارها بمونید.

- مثل سابق دوستتون نداره و شما را عاشقانه نمیپرسته ؟ مشکلات زندگی زیاده ، شما هم نمیتونید مثل روز اول مجنون وار ادامه بدید ،بهترین هدیه دنیا را هم بهتون بدن که سالها منتظرش بودید ، با گذر زمان براتون عادی میشی ، به تعادل بسنده کنید.

- احساس میکنید از هم دور شدید و صمیمیت سابق را ندارید؟ فقط او نیست که از شما فاصله گرفته ، این یک روند دو طرفس ، شما هم از او دور شدید، میشه هم برطرفش کرد  ، نگرانش نباشید .

- احترام سابق را بهتون نمیذاره؟ اینو جدی بگیرید ، بی احترامی یه مسیر یکطرفه برگشت ناپذیره ، لازمه بهش توجه بشه ، کمی هم به رفتار خودتون فکر کنید ، معمولا هر عملی ، عکس العملی خواهد داشت، اعمالمون را دقیق تر بررسی کنیم تا به ریشه برخوردهای نامناسب طرف مقابل برسیم و خشکشون کنیم .

- مشکلات مادی هست؟ این توضیح نداره ، کم و بیش همه یه جوری درگیر این مسائل هستند ، به این فکر کنید فقط شما این مشکلات را ندارید .

- حس میکنید به آرزوهاتون در زندگی نرسیدید؟ خیلی مطمئن نباشید طرف مقابل هم رسیده ! اسمش روشه ، آرزو ! اگر قرار بود همشون برآورده بشه که دیگه اسمش این نبود ، شاید هم اشکال در آرزوهای شماست ، آنقدر بزرگه که عمر بهش قد نمیده ، از نظر من ، رسیدن به چند آرزوی کوچیک ، بهتر از هرگز نرسیدن به یه آرزوی بزرگه ! آرزوهایی داشته باشیم که با توانایی و امکانات ما متناسب باشه.

***

نتیجه اینکه زندگی را برای خودمون و طرف مقابل خیلی سخت نکنیم ، اگر میبینیم به چیزایی که میخواستیم نرسیدیم یا با ایده آلهامون فاصله داریم ، بهتره یادمون باشه ، ما توی ذهنمون زندگی نمیکنیم، آنجا براحتی میتونیم هر چی که دلمون میخواد تصور کنیم و بسازیم  ولی دنیای واقعی با تصورات ما یا با فیلم و سریال خیلی فاصله داره ، اینجا همیشه قهرمان داستان پیروز نمیشه ، همیشه آدم بده آخرش از بین نمیره ! حتی اونایی که ظاهرا زندگی خوب و آنچنانی دارن حتی افراد مشهور هم واقعیت های زندگیشون با چیزی که ما میبینیم متفاوته، یکی از من  پرسید زندگی را در یک کلمه تفسیر کن ، گفتم حسرت !

شروع و تداوم رابطه!

گاهی آدمها در بدست آوردن کسی در زندگی مشکل ندارند ، براحتی میتوانند ارتباط برقرار کنند و با فرد جدیدی آشنا شوند. مهارت خوب و مفیدی است و نشاندهنده توانایی شما در معاشرت اجتماعی .

از دید من مهمتر از آن مهارت نگهداشتن فردی است که ارزش بودن با او برای شما بیشتر از دیگران است.

اینکه شما توانایی شروع یک آشنایی را دارید با توان حفظ آن رابطه دو موضوع کاملا متفاوت است .

از نظر من علت عدم توانایی در حفظ یک رابطه ،  این است که در هنگام شروع  و در ادامه آن 2 رفتار متفاوت از خودتان بروز میدهید ، کمی به روند روابطی که در گذشته داشتید و در ادامه به ناکامی انجامیده فکر کنید.

توصیه میکنم اگر شروع خوبی دارید همان وضعیت را حفظ کنید و رفتار دوگانه نداشته باشید و در ادامه سعی بر انحصار طلبی ، کنترل بی مورد ، وابستگی بیش از اندازه ، توقع و انتظار زیاده از حد نداشته باشید ، همان بمانید که در ابتدا بودید ، اینگونه ، دوستی ها و آشنایی های شما مداوم خواهد بود.

صمیمیت و ادب !

چند سال گذشته و شما با دوستتون یا همسرتون احساس صمیمیت میکنید ، آیا این مجوزیه برای اینکه موقع صحبت کردن ، ادب و احترام را رعایت نکنید؟ از دید من برعکس !به کسانی که به شما نزدیکتر هستند و  نقشی در زندگی شما دارند بیشتر از افراد غریبه و ناشناس احترام بگذارید.

چرا وقتی با یک فردی که تازه با او آشنا شدیم رعایت تمامی نکات را میکنیم ولی برای کسی که سالهاست میشناسیمش و در روزهای سختی و شادی در کنارشما بوده و فردی اثر گذار در زندگی ماست ، اینگونه نباشیم؟

به عقیده من صمیمیت هیچگونه منافاتی با ادب و احترام ندارد ، میشود به کسی خیلی هم نزدیک بود و در عین حال مواردی که نشانه احترام شما به اوست را نیز رعایت کرد.

اگر میهمانی را به خانه دعوت میکنید ، حداقل همان عزت را که برای او میگذارید به نزدیکانی که با شما زندگی میکنند نیز بگذارید، مطمئن هستم آن میهمان نیز با دیدن اینگونه برخورد شما با افراد خانواده  ، تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.

غیرت !

غیرت فقط این نیست که بگی چی بپوش و نپوش !

اینا هم هست :

تنهاش نذاری

تامین باشه

با حسش همراه باشی

هم کلامش باشی

کمبودی نداشته باشه

شرایط روحیشو درک کنی

ازش کاری میخوای با لطفا باشه

بهش توجه کنی

خواسته هاشو در نظر بگیری

آغوشتو دریغ نکنی

براش خاطره بسازی

با لبخند بیای خونه

حریمش را رعایت کنی

بهت اعتماد داشته باشه

تکیه گاهش باشی

خلاف نگی

بی مناسبت براش هدیه بگیری

مهربون باشی

سخت نگیری

اشتباهاتشو ببخشی

نظراتشو گوش کنی

احترام را همیشه حفظ کنی

برای هر کار کوچیکش تشکر کنی

کاری که برای خودت مجازه برای اونم باشه

این حسو بهش بدی ، نفر اول زندگیتونه !

ثبت با سند برابر نیست !

زندگی خوب و آرومی داشتند ، تا اینکه یکی از دوستان زن که تازیگها از همسرش جدا شده بود ، بهش گفت ، اگه شوهرت دوست داره بگو خونه را به اسمت بکنه !

***

زن اصرار میکنه و میگه مگه منو دوست نداری ؟ مگه نمیگی من همه چیزتم؟ خب چه فرقی میکنه ، خونه به اسم من باشه !

بالاخره مرد تسلیم میشه ، واقعا همسرشو دوست داشت و میخواست آرامش به زندگی برگرده.

یکسال بعد ، در یکی از جر و بحث های زناشویی و بهم ریختگی هورمونی :

زن: اصلا میدونی چیه ، این خونه مال منه ، از خونه من برو بیرون !

مرد نگاهی به همسرش کرد ، توی نگاهش خشم نبود ، شکستن غرور بود ، هرگز به فکرشم نمیرسید که یه روزی از او یه همچین حرفی را بشنوه.

مردآروم درو باز کرد و  رفت و زن بعد مدتی متوجه شد بدون اون مرد دیگه اینجا اسمش خونه نیست !

دوران شیرین !

چرا دو نفر تا زیر یه سقف نرفتن مشکلاتشون زیاد نیست؟ چرا دعواهاشون کمرنگه و اگر هم باشه سریع تموم میشه؟ چرا خود واقعیشون نیستن ؟میشه تفاوت رفتار را قبل و بعد ازدواج دید ، نیازی به توضیح زیاد نیست.تا زمانی که نامزد هستند یا هنوز زندگی را شروع نکردن معمولا همه چیز شیرینه .

بعد ازدواج چی فرق میکنه؟ از نظر من فقط  ، قبل زندگی مثل بعدش تعهد و مسئولیت وجود نداره و نمیشه 2 نفر زیر یه سقف باشن و خود واقعیشون را پنهان کنند.

هر کس داره با خانواده یا حتی مجرد زندگی میکنه که یا مسئولیت مادی و معنوی  او با خانواده است و یا با خودش، ولی بعد از ازدواج به یکباره سیل باید ها و نباید ها سرازیر میشه ، مسئولیت های زندگی مستقیم بر دوششون قرار میگیره و نسبت به هم تعهد پیدا میکنن.

در خیلی از موارد ، زن یا مرد قبل از ازدواج مواردی از رفتار یا شخصیت خود را یا کمرنگ نشان میدادند یا اصولا آن را پنهان میکردند ، وقتی زندگی شروع میشه و حضور دائمی در کنار هم دارند ، خود واقعیشون خواهند بود و دیگر نمیشود چیزی را پنهان کرد.

از نظر من ، وقتی بدانیم که علت بعضی از مشکلات چیست ، برخورد و یا پیدا کردن راه حل برای آن موارد آسان تر میشود.

هله هوله !

من آب میخورم هم چاق میشم ... جواب کسایی که اینو میگن اینه : پس آب هم نخور !

این حرفیه که زیاد شنیدیم و توجیه خوبی برای اضافه وزن نیست ، از دید من شاید خوردن خوراکیهای پرکالری ولی با حجم کم (هله هوله) این ذهنیت را برای ما بوجود میاره که ما چیزی نمیخوریم ولی چاق میشیم ، کلا در طول روز منهای آب و چای (بدون قند)که کالری صفر دارند، و بعضی مواد که کالری منفی هستند (بروکلی) ، سایر چیزهایی که میخوریم در صورت عدم کنترل منجر به اضافه وزن میشه.

یکی از راه های کنترل ، دانستن میزان کالری مواد غذایی است. در طول روز هر چیزی را که میخورید حدود کالری آن را بدانید و جمع کنید ، میبینید این آب نیست که باعث اضافه وزن شما میشود !


برای مثال خوردن 200 گرم تخمه در طول روز ، بیشتر از یک پرس چلوکباب  کالری دارد  !



کالری

آدامس

یک عدد

2

آلبالو (کمپوت)

100گرم

90

آلبالو با هسته

یک لیوان

60

آب جو (ماءالشعیر)

100گرم

40

آلوی زرد

100گرم

70

آلبالو تازه با هسته

100گرم

60

آلوی قرمز

100گرم

50

آناناس کمپوت با شربت

یک لیوان

200

انبه هندی

100 گرم

60

استیک کم چرب

100گرم

200

استیک پر چرب

100گرم

400

انار تازه دانه شده

100گرم

60

انار تازه کامل با پوست

100گرم

35

انجیر تازه

100گرم

60

انجیر خشک

100گرم

270

انجیر

یک عدد

25

انگور

100گرم

85

انگور (آب)

100گرم

90

آبغوره

یک قاشق

3

آجیل در هم

100گرم

650

بادام

100گرم

660

بادام (چغاله)

100گرم

30

بادام

یک عدد

10

بادام زمینی بدون پوست

100گرم

560

بستنی

100گرم

190

بستنی عروسکی

100گرم

260

بستنی سالار

100گرم

200

بستنی موزی

100گرم

300

بیسکویت بدون کرم

100گرم

350

بیسکویت ویفر کرم دار

100گرم

550

بیسکویت کرم دار

100گرم

500

برنج پخته

یک کفگیر

250

برنج پخته

100گرم

120

پیتزا

یک عدد

700

باقلوا

100گرم

550

برگ (کباب) وزن خام 100گرم

100گرم

200

باقلا ی سبز

100گرم

108

بامیه سبز

100گرم

40

بامیه شیرینی

100گرم

420

به

100گرم

30

برگ مو

100گرم

60

پرتقال

100گرم

35

پرتقال (آب)

یک لیوان

110

پسته با پوست

100گرم

340

پسته ( مغز شده)

100گرم

670

پنیر پاستوریزه

100گرم

210

پنیر محلی

100گرم

210

پنیر خامه ای

100گرم

380

پنیر پیتزا

100گرم

450

پیازچه

یک عدد

3

پیاز

یک عدد

5

پفک

100گرم

100

پوره سیب زمینی

یک لیوان

180

ترب

100گرم

25

ترخون

100گرم

45

تربچه

یک عدد

2

تخم مرغ متوسط

یک عدد

70

تخم مرغ فقط زرده

یک عدد

50

تخم مرغ فقط سفیده

یک عدد

20

تخم مرغ نیمرو

یک عدد

130

تخم آفتابگردان

100گرم

580

تخم کدو

100گرم

600

توت خشک

100گرم

360

تمبر هندی با دانه

100گرم

115

تمبر هندی بدون دانه

100گرم

250

تمشک

100گرم

80

توت تازه

یک لیوان

85

تن ماهی

180گرم

560

حلیم(بدون روغن)

یک لیوان

180

حلوا

100گرم

400

حلوا ارده

100گرم

500

جعفری

100گرم

25

جوانه گندم

100گرم

50

جگر یک سیخ

100گرم

80

جگر سفید

100گرم

160

جگر سرخ کرده

100گرم

350

چیپس سیب زمینی

100گرم

520

خامه

100گرم

300

خیار

100گرم

15

خیار قلمی

یک عدد

5

خیار شور

100گرم

12

خربزه

100گرم

23

خرمالو یک عدد درشت

120گرم

80

خرمای تازه رطب

100گرم

150

دلمه متوسط

یک عدد

150

دوغ

100گرم

15

ذرت بو داده با روغن

100گرم

375

ذرت بو داده بدون روغن

100گرم

100

روغن مایع

یک قاشق

120

ریواس

100گرم

15

رطب

100گرم

150

زالزالک

100گرم

70

زبان گوساله

100گرم

130

زبان گوسفند

100گرم

260

زردآلو (برگه خشک)

100گرم

270

زردآلو

100گرم

50

زردآلو

یک عدد

20

زردآلو ( کمپوت )

یک لیوان

250

زیتون خام سبز

100گرم

140

زیتون خام سبز

یک عدد

5

زیتون خام سیاه

100گرم

200

زیتون خام سیاه

یک عدد

7

ژله (پودر)

یک قاشق

55

ژله پودر

100گرم

370

ژله آماده شده

100گرم

60

سالاد بدون سس مایونز

یک ظرف

30

سنگدان مرغ

100گرم

140

سیب درختی

100گرم

55

سیب ( آب سیب )

یک لیوان

120

سیب متوسط

یک عدد

70

سیب زمینی

100گرم

75

سیب زمینی ( متوسط )

یک عدد

80

سیب زمینی ( چیپس )

100گرم

540

سیب زمینی کباب شده با پوست

100گرم

250

سمبوسه

یک عدد

380

سویا

100گرم

30

سوپ گوجه فرنگی

100گرم

100

سوپ مرغ با سبزیجات

100گرم

30

سیر

یک عدد

3

سو سیس کوچک

یک عدد

150

سو سیس

100گرم

300

ساندویچ همبرگر

یک عدد

350

سس مایونز

100گرم

720

سس مایونز

یک قاشق

110

سمنو

یک لیوان

180

سیرابی

100گرم

130

شاه توت

100گرم

60

شلیل

100گرم

60

شیر

یک لیوان

110

شیر خشک

100گرم

500

شیر خشک

یک پیمانه

35

شیرینی خشک

100گرم

500

شیرینی دانمارکی

100گرم

420

شکر

100گرم

400

شکر

یک پیمانه

30

شکلات

100گرم

500

شلغم

100گرم

25

عدس خام

یک لیوان

650

عدس پخته

یک لیوان

185

عناب

100گرم

100

عسل

100گرم

300

عسل یک قاشق غذا خوری

یک

50

عسل یک قاشق مربا خوری

یک

20

فلفل سبز یا قرمز دلمه ای

100گرم

22

فرنی

یک لیوان

200

فندق (مغز)

100گرم

640

فندق با پوست

100گرم

300

فندق

یک عدد

10

قارچ

100گرم

27

غوره

100گرم

30

قلوه

100گرم

105

قهوه نوشیدنی ( تلخ )

یک فنجان

2

قند

100گرم

400

قند

یک حبه

10

قره قوروت

100گرم

340

کارامل

100گرم

400

کاهو

100گرم

17

کاکائو یک قاشق چایخوری

یک

10

کدو خورشتی

100گرم

28

کدو حلوایی

100گرم

35

کرفس

100گرم

13

کره حیوانی

100گرم

700

کره

یک قاشق

100

کشمش

100گرم

290

کلم

100گرم

30

کلم قرمز

100گرم

22

کلم پخته

یک لیوان

40

کیک

100گرم

400

کیک یزدی

یک عدد

160

کالباس

100گرم

300

کله پاچه

100گرم

190

کشک

100گرم

380

کشک یک قاشق

یک

60

کتلت

یک عدد

150

کوفته

یک عدد

150

کباب کوبیده

یک سیخ

270

کباب برگ

یک سیخ

200

کلوچه

100گرم

500

کولا

100گرم

40

گردو با پوست

100گرم

140

گردو ( مغز )

100گرم

650

گردو

یک عدد

30

گریپ فروت

100گرم

30

گریپ فروت

یک عدد

57

طالبی

100گرم

23

گلابی

100گرم

55

گلابی

یک عدد

100

گوجه فرنگی

100گرم

15

گوجه فرنگی ( رب )

100گرم

80

گو جه فرنگی ( سس )

100گرم

110

گوجه فرنگی ( سس )

یک قاشق

18

گوشت ماهی

100گرم

100

گوشت مرغ ( بدون پوست )

100گرم

200

گوشت گاو

100گرم

240

گوشت گاو چرب

100گرم

350

گوشت گوسفند

100گرم

300

گیلاس

100گرم

60

گیلاس یک لیوان

یک

75

گز اصفهان

100گرم

500

گوجه سبز

100گرم

30

لبو

100گرم

44

لوبیا سبز

100گرم

30

لوبیا قرمز

100گرم

340

لوبیا قرمز پخته

یک لیوان

200

لوبیا چشم بلبلی خام

100گرم

130

لوبیا چشم بلبلی پخته

100گرم

80

لپه پخته

100گرم

115

لپه خام

100گرم

350

لیمو ترش

100گرم

26

لیمو شیرین

100گرم

40

ماست کم چرب

100گرم

55

ماست چکیده

100گرم

155

مارگارین ( کره نباتی )

100گرم

800

مارگارین ( کره نباتی )

یک قاشق

110

ماکارونی

100گرم

360

ماهی

100گرم

100

مربا

یک قاشق

55

مغز

100گرم

140

موز

100گرم

70

موسیر

100گرم

70

میگو

100گرم

100

نارنگی

100گرم

34

نارنگی

یک عدد

40

نارگیل مغز

100گرم

345

نان جو

100گرم

250

نان یک کف دست

30گرم

75

نان خشک

100گرم

355

نان سوخاری

یک عدد

35

نان روغنی

100گرم

450

نان کشمشی

100گرم

265

نخود خشک آجیلی

100گرم

360

نخود خشک آجیلی

یک عدد

1

گریپ فروت ( آب )

یک لیوان

80

نوشابه

یک لیوان

100

نوشابه

یک شیشه

120

نوشابه خانواده

5/1لیتر

600

نوشابه رژیمی

یک لیوان

5

هلوی تازه

100گرم

45

هلوی خشک

100گرم

330

هلو کمپوت

یک لیوان

200

هندوانه

100گرم

23

هویج

100گرم

35

زمان و تعادل !

از دید من با گذر عمر انسانها از افراط و تفریط دور میشن و به تعادل نزدیک !

کارهای هیجانی آنچنان نقشی در زندگیشون جایی نداره و بیشتر سعی بر حفظ وضع موجود دارن ، یه جورایی در مقابل تغییر های ناگهانی مقاومت میکنن ، شایددیگه از جهش های آنچنانی و پیشرفت های چشمگیر ، خبری نباشه.

کلسیم تا 30 سالگی بخوبی جذب استخوان میشه و بعد از آن این اتفاق نمیفته و لازم هست ذخیره این ماده در بدن تا قبل از این سن انجام بشه تا در آینده و سالهای بعد مشکلی برامون پیش نیاد ، در زندگی هم همینه ، ذخیره مادی و معنوی میبایستی در سن پایین انجام بشه یا حداقل بدرستی پایه گذاری بشه ، کسی برنده مسابقه زندگیه که زودتر شروع کنه !

کسانی که در سنین پایین هستند ، زمان را از دست ندهند ، درسته که با گذر عمر به تعادل میرسید و این خیلی هم خوبه ، ولی با چه پشتوانه و ذخیره ای ؟

داستان کوتاه : فقط از خون من !

سالها گذشته بود و هنوز مریم و منوچهر در آرزوی فرزند بودند ، حتی برای درمان به خارج از کشور هم رفتند ولی نتیجه ای نداشت ، همو دوست داشتند و نمیخواستند حتی به یه زندگی دیگه فکر کنن.

منوچهر تک فرزند حاج محمود از بازاریان قدیمی و خوش نام بود ، تجارتخانه ای داشت که از پدرش به ارث رسیده بود ، پدر و مادر او چند سال پیش  در یک تصادف رانندگی درگذشته بودند و او حالا مدیر و مالک شغل و کار پدر بود .

مریم زن زیبا و مهربونی بود خونه همیشه مثل دسته گل تمیز و مرتب بود ، وقتی منوچهر میومد خونه ، بوی غذاهایی که دوست داشت مشامش رو نوازش میداد ، و بهترین لباس و آرایش مریم هم برای او بود نه فقط برای مهمونی رفتن !

هیچکدام نمیخواستند این آرامش و نشاطی که داشتند بهم بخوره ، ولی همیشه اینجور موقع ها که همه چی خوبه ، یه اتفاقی میفته که ثابت کنه ، زیاد هم نباید خوش گذروند !

اشکال از منوچهر بود و پزشکان هم اینو بهشون گفته بودند ، پس دیگه راهی نمیموند ، مریم واقعیت را پذیرفته بود و با تمام خلوص و فداکاری به منوچهر گفت ، من با شما خوشم ، با شما زنده ام و با نفس شما زندگی میکنم ، حتما تقدیر ما این بوده ، ولی توی دلش همیشه دوست داشت حداقل حالا که خودشون نمیتونن بچه دار بشن ، یه نوزاد را به فرزندی قبول کنند  ، ولی اون یک باری که این حرفو به منوچهر زده بود با برخورد تند او مواجه شد ، نه ، مگه میشه؟ روح حاج محمود توی گور میلرزه ، هر کی هم باشه باید از خون من باشه ،مدیریت  این تجارتخونه چند نسل که از خانواده خارج نشده و من هرگز اینو نمیپذیرم ، دیگه هم راجبش بحث نکن !

عمه جان ، بزرگ خانواده منوچهر بود ، از اون کسایی که بعد از فوت پدر منوچهر ، همه اونو بزرگ خاندان میشناختند و برای هر کاری با او مشورت میکردند ، او هم مشکل منوچهر را میدانست و بهش فکر میکرد ، او جور مخصوصی منوچهر را دوست داشت ، جوری که بقیه بچه های فامیل حسادت میکردند ، شوهر عمه جان یه آدم معمولی بود و شاید اگر اصرار و عشق و علاقه  عمه جان بهش نبود، هرگز نمیتونست داماد این خانواده بشه ، ولی سال قبل  بر اثر سکته قلبی فوت کرده بود و منوچهر یادش میاد روز آخر توی بیمارستان ، با اینکه 2 تا بچه دیگه هم داشت ،  از منوچهر خواسته بود که شب را کنارش باشه و طرفهای صبح وقتی دست منوچهر تو دستش بود از این دنیا رفت.

عمه جان طاقت ناراحتی هیچکس از اعضای فامیل را نداشت ، مادی و معنوی به همه کمک میکرد و ناراحتی منوچهر هم او را شدیدا" آزرده کرده بود ، منوچهر توی دفترش بود که ، تلفن زنگ زد ، عمه جان بود ، گفت : منوچهر ، امروز بعد کار میای اینجا ، مریم را نیار خودت تنها بیا ، کارت دارم ! منوچهر هم یه چشم گفت و فکر کرد شاید باید کاری براش انجام بده یا برای یکی از فامیل.

بعد کار مقداری میوه و شیرینی گرفت و رفت به خونه عمه جان ، طبق معمول عمه یه بغل طولانی کرد و حسابی بوسیدش ، بعد رفت براش یه چایی بیاره ، نشستن و شروع کرد به صحبت ، تا رسید به اینکه چه اشکالی داره یه نوزاد بی سرپرست را به فرزندی قبول کنند؟

منوچهر کمی جابجا شد و گفت ، عمه جان میدونی که هر چی بگی من نه نمیگم و حرف شما مطاع است ، ولی در این مورد نمیتونم حرفتون را بپذیرم ، چند نسل است که تجارتخانه در خانواده ما فقط از پدر به پسر رسیده ، من نمیتونم این رسم را عوض کنم !

عمه جان استکان چاییش را قدری نوشید و نگاهی به منوچهر کرد ، جلوتر رفت و دستش را گرفت ، گفت اینطور نیست ، کسی که با شما بزرگ میشود و بهش عشق و مهر میدی ،  فرزند شما میشه ، اون تو آغوش تو و مریم بزرگ خواهد شد ، بچه خودم و کس دیگه نداره ، منوچهر معذب بود ولی باز روی حرف خودش ایستاد و گفت نه عمه جان ، اینجا بحث روح پدرم هست و میدانم که با این کار آزرده میشه.

عمه گفت مطمئن باش که نمیشه ، من بهت قول میدم که اگه او هم بود همین کار را میکرد ، گفت میخوام یه داستان برات تعریف کنم ، اون سالی که مرتضی به خواستگاری من آمد ، بخاطر اینکه یه آدم معمولی و با درآمد کم بود ، هیچکس قبولش نکرد ، تا اینکه پدر شما پادرمیانی کرد و گفت من تحقیقات کردم و دیدم با اینکه پول زیادی نداره ولی غیرت و مردونگی داره ، با کمک پدرت من با شوهرم ازدواج کردم و زندگی خوبی هم داشتم ، 3 تا بچه به فاصله یک سال یک سال به دنیا اوردم ! منوچهر تعجب کرد ! 3 تا عمه جان ، شما که فقط 2 تا بچه داری ، یکیش فوت شده ؟ عمه جان اشک تو چشاش جمع شده بود ، گفت این راز بزرگ زندگی منه منوچهر ، من 3 تا بچه دارم و هر سه زنده هستن ! حاج محمود ، کسی را که پدرت میدونی بچه دار نمیشد ، من پسر سومم را به آنها دادم ، بخاطر عشقی که من و مرتضی به پدرت داشتیم !

منوچهر حس کرد داره خواب میبینه ، این یعنی چی ، عمه جان دچار هذیان گویی شده؟ یعنی او فرزند واقعی پدش نبود؟ گفت عمه جان این حرفا چیه میگی؟ حالت خوبه؟ گفت به بزرگان فامیل و دوستان گفتیم که این راز را نگهدارند و همه هم اینکارو کردند ، الان که میبینم زندگیت داره دچار مشکل میشه ، طاقت نیاوردم ، من مادرم ، نمیتونم ناراحتیتونو تحمل کنم ، نمیخوام زندگیتون خراب بشه و مریم هم زجر بکشه ، اون دختر خوبیه و خیلی دوسش دارم.

***

سه سال گذشته بود، منوچهر برای اینکه یه رسم دیگه را هم بشکنه ، یه نوزاد دختر را به فرزندی گرفته بود ، تا در آینده او تجارتخانه منوچهر را بگردونه ، دخترک شیرین زبانی بود ، اسمشو گذاشته بودند آرزو ، کفشای قرمزش را  که وقتی راه میرفت صدای گنجشک میدادخیلی دوست داشت  و یه پیرهن گلدار ، مریم سه سال بود مادر شده بود ، درسته از خون خودش نبود ولی یاد حرف منوچهر می افتاد که تو این سه سال همیشه میگه  :کسی که با شما بزرگ میشه و بهش عشق و مهر میدی ،  فرزند شما هم میشه !

شلختگی رفتاری !

از دید من وقتی کسی در رفتار و گفتار ثبات نداشته باشه ، دچار شلختگی شده ، زندگیش پر شده از کارهای نصفه نیمه ، تصمیم های آنی اقتصادی یا کاری ، حرفهای بدون پشتوانه و عمل ، بی برنامگی ، اختلافات های بی علت با نزدیکان ، درگیری های فکری بیهوده و خیلی چیزای دیگه که نظم و انظباط را ازش گرفته.

مثل اتاقی شده که وقتی واردش میشی ، هیچی سر جاش نیست و مشخصه که بهش رسیدگی نمیشه.

عقیده دارم بهترین راه برطرف کردن این نوع زندگی ، برای مدتی هیچ کاری نکردنه !

بخودتون زمان بدین ، هر چی تو ذهن و روح دارین پاک کنید و از اول با یک ایده درست و کار شده و نگاهی واقع بین شروع کنید.ممکنه این پروسه چند ماه هم طول بکشه ، از دید من اشکالی نداره ، هر وقت حس کردید که فکرتون نظمی گرفته و قادرید برنامه مرتب و مناسبی برای خودتون بچینید ، وقتشه که به زندگی برگردید !

فکرشم نکن !

دوستت نداره ، شاید اصلا از اول هم نداشته ،  بخاطر کسی که ترکت کرده و دوست نداشته و حالتو تا این حد خراب کرده ، میخوای چیکار کنی؟ یه بلایی سر خودت بیاری؟

فرضا آوردی ، فکر میکنی اون تا آخر عمر عذاب وجدان میگیره؟ دیگه شب و روز نداره و همش به فکر تو میمونه؟ هر شب جمعه با دسته گل میاد پیشت؟ همین الانشم شاید با کس دیگه ای باشه ، چه برسه به 2-1 ماه بعد! مطمئن باش الان هم داره  خوش و خرم زندگیشو میکنه .

اینکه حتی به این کار فکر میکنی هم نشون میده چقدر ساده ای و بی تجربه ، برو  از بزرگترها بپرس ، همه این روزای داغ جوانی را ، این فکرهای بیهوده را داشتند و ازش گذشتند ، الان یه عطسه میکنن ، میرن دکتر ، میخوان برن بیرون 2 تا ماسک رو هم میزنن ، از ترس جون عزیزشون !

بعضی ها تا 2 نفر از هم جدا میشن ، میخوان دلداری بدن ، میگن لیاقتت را نداشت ، از نظر من این حرف اشتباهه ، بحث لیاقت داشتن و نداشتن نیست ، رفتن کسی دلیل به بد بودنش نیست ، برای هم جذابیت نداشتید ، آدم درست همدیگه نبودید. بهش میرسیدی هم زندگی خوبی نداشتی ، بگرد شخصیت سازگارتو پیدا کن  که هر دو بخواهید با هم بمونید ، بدون اینکه یکی بخواد بمونه  و اون یکی دائم در حال گریز باشه و بخوای بزور نگهش داری.

دیگه حتی فکرکارهای دیوانه وار را هم  نکن ، حتی دلم نمیاد اسم اون کار را بگم یا تو نوشته ام بیارم ، خیلی بار منفی داره !


غیبت آرامش بخش !

یکم تنقلات و دیدن یه دوست یا فامیل ، همه چیز مهیاست تا شروع بشه ... فلانی اینطور کرده ، اون یکی اونطور کرده .... از دید من تا ضررش به کسی نرسیده ، یه جورایی برای بعضی ها آرامش بخشه و اشکالی هم نداره ، چی میشه صحبت از ما حتی غیر واقعی و حرفهای خلاف ، باعث و بانی آرامش کسی بشه؟ چرا بخوام حساس باشم؟ حتی مایل نیستم هم بدونم چی گفتن.

یه بار کسی بهم گفت میدونی فلانی چی راجبت میگه؟ گفتم نه و نمیخوام هم بدونم ، هر چی اصرار کرد ، نذاشتم به من بگه ، هر چی بود قطعا برای من مهم نبوده و واقعا هم نبوده.

وقتی جلسه غیبت تموم که میشه ، لبخند رضایتی به روی لبهاست و البته برنامه بعدی غیبت راجب همون دوست یا فامیلی است که اومده بوده پیشمون با یکی دیگر از دوستان ،کسی که پشت سر کس دیگه با ما حرف میزنه مطمئن باشید  پشت سر ما هم ، این کار را خواهد کرد.

من خودم این عادت را ندارم ولی از اینکه پشت سر من حرفی هم زده بشه ، ناراحت نمیشم  !

جلوی حرف مردم را نمیشه گرفت ، ولی میشه بهش بی تفاوت بود و آزادشون گذاشت که کمی آروم بشن ، خوشحال میشم پشت سر من حرف بزنن، اگه باعث آرامش کسی میشه.(لبخند)


پنجشنبه های شاد !

حجم خوشحالی و شادی چقدر از زندگیتون را شامل میشه؟ بالاخره لحظاتی هست که شاد هستید و به چیزای دیگه فکر نمیکنین ، ببینید چی شده ؟ کی اومده؟ چکار میکنید ؟ تو حافظتون نگهش دارید ، اگه روزی لازمشون داشتید ، به اونی که خوشحالتون کرده بگید بیاد ، اون کاری که شادتون کرده را تکرار کنید ، خوشحالی را صدا کنید ، مطمئنم که میاد ،از دید من   اگه خوب بگردید دلیل شادی را توی وجود خودتون  پیدا خواهید کرد ، وقتی پیداش کردید ، بذارید آزاد بشه ، رهاش کنید ، تا سرشار از حس خوب بشید !

با پنجشنبه ها میونه خوبی دارم ، شاید برای من کافیه صبر کنم تا این روز برسه ،  روز خوبیه و سالهاست  از بچگی دوسش داشتم ، میدونم هر چی هم بشه ، طول هفته هر چقدر هم کار و گرفتاری باشه ، پنجشنبه ها خوبم و خوشحال.

کسی که میتونه نباشه !

از دید من اگر کسی نقشی تو زندگی شما بازی نمیکنه و میتونی از زندگیت حذفش بکنی ، چه لزومی داره برای حرفها یا رفتاری که شما نمیپسندی باهاش درگیر بشی؟ فرضا ثابت کردی آدم خوبی نیست یا رفتارش مناسب نبوده ، هزینه اش میدونی چیه؟ اعصاب و روانی که از دست دادی ! هر بار که تحت فشار روحی قرار میگیری ، عصبانیت و ناراحتی داره فضای شادی و خوشی را تنگ تر میکنه و جای خودشو بزرگتر !

بهترین و کم هزینه ترین راه ، تموم کردن هر گونه رابطه با اونه ، بی توجهی مطلق و پاک کردن حرفاش از دلتونه، شاید اصلا قصدش اینه که عصبیت کنه ، آرامش را ازت بگیره ، وادار به عکس العملت بکنه ، تو زمین اون بازی نکن !

دهن سوز !

میتونید یه غذا را از روی گاز بردارید و بلافاصله بخورید؟ قطعا نه ، باید زمان بدید تا کمی خنک شه که حرارت آن دهن شما را نسوزونه و به شما آسیب نزنه و تازه اون موقع است که طعم واقعی غذا را میتوانید بچشید .

از دید من ، اول هر آشنایی  یا شروع هر کاری  ، آدمها گاهی زیادی داغن ! اشکالات را ندیده یا کوچک میبینند ، بعد که حرارت افت کرد موارد مشکل زا خود را نشان میدهد.

دادن زمان در هر موردی ،مانند  پیدا کردن کار ، بستن یک قرارداد ، زندگی ، انتخاب رشته و... میتونه باعث بشه قبل از اینکه متعهد بشید و چیزی را امضا کنید ، حرارت اولیه کمی پایین بیاید ، همه چیز را ببینید ، بسنجید ، مزه کنید و بعد وارد ماجرا شوید.

روال زندگی !

دیگه همون آدم روزای اول نیست؟ رفتار و حرفاش خیلی عاشقانه نیست؟ سالگردها را فرآموش میکنه؟ گاهی میخواد با خودش یا دوستاش باشه و دیگه مثل اوایل همش بهت نمیچسبه؟ موقع درگیری و بحث دیگه کوتاه نمیاد؟ بجای از دلت درآوردن ، درو میکوبه و از خونه میره بیرون؟ نازتو کم میکشه؟ متوجه تغییر رنگ موهات و آرایشت نمیشه؟ از غذاهات ایراد میگیره و میگه مال مامانم بهتر بود؟! دیگه برای سوار ماشین شدن ، درو برات باز نمیکنه؟ گاهی تلویزیون را به همصحبتی باهات ترجیح میده؟ یادته هر جا میرفتین دستتو محکم میگرفت ، الان گاهی دستتون به دست هم میخوره ، اونم اتفاقی؟  برای بیرون رفتن و قدم زدن زیر نم بارون اشتیاقی نشون نمیده؟


داری روال عادی زندگی را طی میکنی ، نگران نباش ، به زندگی معمولی همه آدما خوش اومدی !

داستان کوتاه : آلزایمر عاشقانه !

شما؟

من پسرتم

آهان

امروز بریم ؟

نه پدر جان، کار دارم

آخه دلم تنگ شده، اقلا منو ببر پیشش

دوره بابا ، نمیشه ، صبر کن پنجشنبه میبرمت

چند روز مونده تا پنجشنبه؟

2 روز مونده بابا

باشه

من دارم میرم سر کار چیزی لازم نداری؟

مگه کار میکنی؟

بله بابا

باشه

امروز میریم پیش مامان ؟

نه بابا جون ،گفتم که 2 روز دیگه ،پنجشنبه

من خودم هم میتونم برم ، هنوز حواسم هست

نه ، میری گم میشی ، کار میدی دستمون

باشه ، ولی قول دادی 2 روز دیگه میریم؟

حتما بابا

باشه ، من دلم میخواد باهاش حرف بزنم

میدونم بابا ، منم دلم میخواد، عجیبه همه را یادت رفته غیر مامان

آخه دوسش دارم

میدونم بابا ، پنجشنبه میبرمت ، یه ظرف خرما هم خریدم ، آمادس

شما؟!

عتاب مردانه !

میخوای باهاش  باشی ؟ یه مدت خوش باشی و بعد بری سراغ یکی دیگه؟

پس :

نگو برای زندگی میخوامت

نگو میخوام چراغ خونم باشی

نگو بی تو هرگز

نگو همه چیز منی

نگو فقط تویی

نگو دوست دارم !


دختره ، احساساتیه ، زود دل میبنده ، باورش میشه ، با حرفای تو یه دنیا برای خودش میسازه ، بعد که میری ، میشکنه ، اشک میریزه ، غصه میخوره ، یه وقتی هم دیدی خودشو ... ، بالاخره اون هم عزیز پدر و مادرشه ، از همه مهمتر فقط بهش خلاف نگفتی ، مفهوم اعتماد و اطمینان را از بین بردی ! حتی اگر یه روز یه نفر واقعی هم این حرفا رو بهش بزنه ، نمیتونه بپذیره و باورش کنه .

مرد باش ، انسان باش ،  اقلا بهش بگو برای چی میخواهیش ، اون این حق رو داره که بدونه و خودش انتخاب کنه .

توری عقل !

نمیشه پنجره ها را بست ، انسان نیاز به هوای تازه داره ، نمیشه هم همینجوری بازش گذاشت ، حشرات موذی میان تو و مزاحم میشن ، میشه یه توری نصب کرد که هم هوا بیاد و هم جلوی ورود حشرات را بگیره.

پنجره دل هم همینه ، از دید من نمیشه بستش ولی نیاز به یک توری داره !

از دید من ، آن توری محافظ ،  عقل و منطق شماست.

حرف درست !

تا چه حد پذیرای حرف درست ، اصولی و منطقی هستید؟ الان که دارید این متون را میخوانید ، میگوئید 100 % !

ولی آیا وسط جر و بحث و درگیری هم همینطورید؟ اگر در میان یک دعوای خانوادگی ، حرف درستی بشنوید که منطق شما هم آن را میپذیرد و به آن باور دارد ولی ممکن است در آن لحظه پذیرفتنش به ضرر شما باشد ، آیا وسط ماجرا و بحث ، میتوانید بگویید ، حق با شماست ؟ حتی اگر به ضررتان باشد؟

از دید من اینکه در خوبی و خوشی و موقع صرف چای و شیرینی کسی به ما حرفی بزند که خلاف نظر ماست ، ولی حرف به حقی  است و آن را بپذیریم ، کار مهمی انجام ندادیم ، اینکه در حالت غیرطبیعی و عصبانیت بتوانیم حرف درست را قبول کنیم و بپذیریم که حق با طرف مقابل است ، کار بزرگ و ارزشمندی انجام دادیم و در عین حال احترام و اعتماد آن طرف را نیز جلب کردیم.این رفتار بسادگی میسر نیست ولی با تمرین و تفکر حول این قضیه ،  امکان پذیر خواهد شد.حین جر و بحث اگر حرف درستی شنیدید ،یکبار این قضیه را امتحان کنید و از دیدن چهره متعجب کسی که باورش نمیشود حتی وسط دعوا حق را به او میدهید ، لذت ببرید !

مرد !

پست صوتی همین نوشته

***

حرف که میزنند ، یعنی عمل ، یعنی اعتماد

کاری میکنند با فکر و منطق و عقل پیوسته

نگاه که میکنند ،حسشان را میخوانی

به غرورشان حساس

به امیدشان امیدوار

به وفایشان استوار

گذشته را به تجربه اندوختند

حال را زندگی میکنند

آینده را میسازند

حرمتی دارند ، نشکستنی

احساسی دارند بدون کلام

نوازشی دارند پر از دوستت دارم

آغوشی دارند محکم

بازوانی چون حلقه زندگی

قامتی به بلندای تحمل و صبر

لبخندی به وسعت گذشت و بخشش

بودنشان گرما

دلتنگیشان غمگین

اشکشان ندیدنی

محبتی همچو پدر

گاه عاشقند و هم سر

یا کوهی بنام برادر

در تابش سختی روزگار

مرد هستند و سایه ای بر سر

***

بدون عمل؟!

به نظر من ، در رابطه با کاری که توان انجامش را ندارید ، حرف هم نزنید !

اعتبار شما را کم میکند.

سفر یا عذاب؟

از دید من سفر رفتن در تعطیلات اشتباه محض هست !

آخه به چه درد میخوره 3 روز تعطیل باشی ، تقریبا 2 روزش را در ترافیک بگذرونی ، اینم با این فراگیری بیماری، امکان تصادف رانندگی یا مشکلات پیش بینی نشده و پیدا نکردن مکان اقامتی مناسب هم هست ، کسایی که کار متعلق به خودشونه ، میتونن وسط هفته برن و کسایی هم که در جایی مشغول هستن ، 2 روز مرخصی بگیرن ، وقتی تو شلوغی به سفر میری ، رستورانها و مراکز خرید در مقصد هم آنچنان که شایسته هست برای مشتری وقت نمیگذارند یا در مواردی گرانتر و با کیفیت پایین تر سرویس میدهند.

توصیه میکنم برای سفر ارزش قائل بشیم و در زمان مناسب اقدام کنید ، تا از لحظه به لحظه آن با اعصاب و روانی آرام ، لذت ببریم.

عشق ، همه زندگی؟!

از دید من همه زندگی عشق نیست ، میشه عاشق هم نبود و خوب زندگی کرد ، لزومی نداره حتما در تمام مقاطع زندگی کسی تو زندگیمون باشه.

خیلی چیزا هست که میتونه به ما لذت بده  و نبودنش ما را بهم بریزه ، بودن با یه دوست خوب ، یه سفر عالی ،  طبیعت ، کمک به کسی که واقعا نیازمنده و خیلی چیزای دیگه.

دست و پا زدن برای اینکه به هر شکلی حتما خونه دلمون از عشق یه شخص دیگه پر باشه و اصرار به اینکه یا به کسی فکر کنیم یا او به ما فکر کنه ، باعث میشه فیلتر ورود افراد به قلبمون خوب عمل نکنه و شایدبه  اشخاص اشتباهی اجازه ورود بدیم .

یا یه روزی خودش میاد و یا نمیاد ، زمان صبر نمیکنه و  زندگی ادامه داره ، ازش استفاده کنیم ، با یا بدون عشق و عاشقی !

زن قطبی ، مرد قطبی !

از دید من بیشتر از هر چیز زندگی به گرما ، هیجان و نشاط برای ادامه خود نیاز دارد ، بدون این ، هوای آن سرد و یخزده میشود ، نوشته بودم ذات و فطرت و شخصیت انسانها شاید بیش از نیمی از بودن ما را تشکیل میدهد که تغییر ناپذیر است و مابقی سهم رفتار های ماست که میتوانیم با آن به شخصیت خودمان مسیر بدهیم و قابل تغییر است.

اگر یکی از طرفین در زندگی مشترک شخصیت سرد ، منزوی و بی احساسی داشته باشد(بدون توجه به سن و سال) ، قطعا بر روی طرف مقابل اثر گذاشته و او را هم از حس و حال زندگی گرم و پرشور می اندازد.

اگر مایل هستین یخزدگی و انجماد از رابطه دور شود ، حداقل یکی از طرفین میبایستی آنقدر حرارت به این رابطه بدمد تا طرف مقابل هم از این حال خارج شود ، اگر حس کردید شریک زندگیتان شور و حالی ندارد ، آنقدر در کوره حرارت زندگی بدمید تا آتش او هم شعله ور گردد.هرکس یک نقطه اشتعالی دارد، به آن برسید!

انسان شناس !

انسان شناس هستید؟   این مهارت خیلی جاها بدرد خواهد خورد ، بعضی ها توانایی شناخت انسانها را ندارند و از همین نقطه ضربه میخورند.

قطعا نیاز به تجربه و استفاده درست از گوش ، چشم و فکر داره. حرفها را گوش کنید به اعمالی که میکنه دقت کنید و راجبش فکر کنید.میشه یه چیزایی متوجه شد !

نمیشه از صورت کسی متوجه شد که چطور انسانی هست ولی اگر کمی دقت کنید از روی کلماتی که میگه میشه به این رسید که پشتش فکری هست یا نه ، حتی از روی اندامش ! کسی که زیاده روی میکنه و اراده ضعیفی داره ، اندام مناسبی هم نداره ، و جالبه که معمولا هم میگن ، من آب هم میخورم چاق میشم ، میشه بهشون گفت خب آب هم کم بخور ! (کالری آب صفر هست)

در یکی از پست های قدیمی نوشته بودم کافیه 2 ساعت کنار کسی بشینید و به رانندگیش توجه کنید ، احترام به حق دیگران و رعایت قوانین اگر بود ، میشه حدس زد انسان منظمی باشه ، اگر با کسی قرار میگذارید و میبینید که دیر به قرار میرسه ، مطمئن باشید در زندگی هم  نامنظم و بد قول است.

به رفتار و گفتار دیگران توجه و دقت کنید ، بعد از مدتی میبینید که مهارت انسان شناسی ،  آنچنان هم دور از ذهن نیست!

تا پسر نشه... !

چهارمی هم دختر شد ، خیلی غمگین بود و کمی هم عصبانی ! مادرش دستی رو شونه پسرش زد و گفت ، اشکال نداره پنجمی پسر میشه !

برای من عجیبه که آدمها یی هستند که فرزند نمیخوان ، پسر میخوان ! هیچوقت درک نکردم پسر چه خدمت بزرگی میخواد به پدر و مادر بکنه؟ چون خودم مرد هستم و میبینم آنچنان مفید که نبودم هیچ ، دردسر هم زیاد داشتم.

وارد این بحث نمیخوام بشم که پسر بهتره یا دختر ، فقط میخوام بدونم اون میل و اشتیاق اینکه جنسیت بچه چی باشه ، از کدوم قسمت مغز میاد و واقعا چه فرقی میکنه چی باشه؟

جالبه مادرهایی را دیدم که از اینکه یه همجنس خودشون را بدنیا میارن هم ناراحتن ، اینو که اصلا درک نمیکنم !

شوهر خسیس !

از دید من دختری که میخواهد ازدواج کند همیشه نگران خسیس بودن همسر آینده اش است !

یکی از لذتهای بزرگ خانمها خرید کردن است که حتی گاهی در استرس و ناراحتی به کمکشان می آید و به آنها آرامش میدهد ، تصور زندگی با مردی که خرج کردن برایش سخت است ، کابوسی برای خانمها میباشد.

خبر خوب اینکه ، درصد بسیار کمی از آقایان به معنی واقعی کلمه خسیس هستند و اکثرا مقتصد میباشند ، به این مفهوم که بجا و درست و با آینده نگری خرج میکنند و خبر بد اینکه درصد کمی هم به معنی واقعی خسیس هستند و نه به خود نه به خانواده روا میدارند ! (لبخند)

تشخیص ایندو قبل از ازدواج سخت است ، چون مقتصد هم وقتی خرج میکند که مطمئن شود که شما قطعا شریک زندگیش خواهید شد.

مردی که بی رویه و بی هدف خرج میکند برای بعضی جذاب است ولی در نظر داشته باشید که مدیریت مالی زندگی در آینده بدست او خواهد بود ، همانقدر که خسیس بودن جالب نیست ، بیهوده  خرج کردن و در نظر نگرفتن مسائل مالی هم آسیب زا میباشد.

روابط عاطفی کوتاه مدت !

از دید من روابط عاطفی کوتاه مدت ضربه بزرگی خصوصا به خانم ها میزند ، شروع دلبستگی و وابستگی در ایشان قوی تر بوده و دل کندن سخت تر ! هر رابطه ای که شکل میگیرد و اگر به نتیجه نرسد مانند خراشی خواهد بود که به روح شما وارد میشود. و التیام آن شاید به آسانی میسر نشود.

معمولا هم اگر رابطه به ازدواج ختم نشه ، دچار افسردگی و آسیب های روحی شدیدتر به نسبت آقایان میشوند ، به عقیده من راه چاره دید کلی به یک رابطه قبل از شروع وابستگی است ، اگر میبینید شرایط اولیه در شخص مقابل احراز نشده ، قید آن رابطه را بزنید و خود را درگیر احساسی نکنید که کندن از آن و عوارضش  شاید ماه های طولانی زمان ببرد و روح و روان شما را آزار دهد و شاید موقعیتهای دیگر را هم از شما بگیرد!

هیجان سفر !

همسرتان از خواب بیدارتان کند و بگوید 2 ساعت وقت دارید که برای یک سفر هیجان انگیز داخلی یا خارجی آماده شوید!

حس خوبی دارین؟

اگر جوابتان مثبت است ، بدنبال هیجان هستید ، اگر کوچکترین غری زدید ، ظاهری جوان دارید و باطنی پیر !

مشکوک !

به عقیده من ، در مسیر زندگی به چیزی شک کردین ، حق دارین که بیشتر بدونید ، فکر نکنید بده و خجالت بکشید ، این همه مشکلات برای آدمها پیش میاد ، از همین شرم های بی جهت منشا میگیره.شاید چیز بی اهمیتی باشه و با یه پاسخ ساده حس بد ازتون دور بشه.

تو چشماش صاف نگاه کنید و سوال و مورد شکتون را مستقیم و رک و در عین حال محترمانه و با محبت بپرسید ، جواب منطقی داشت ازش معذرت بخواهین و اگر نداشت به این فکر کنید ، عذاب ندونستن و نپرسیدن و در برزخ بودن خیلی بیشتر از یک سوال ساده و صمیمانه است ، حتی اگر پاسخ تلخی هم داشته باشد!

تفسیر نظر سنجی برخورد اول !

از دید من کسانی که ظاهر را انتخاب کردند سنی زیر 27-28 سال  دارند ، دیدشان بیشتر از حالت عادی احساسی است و زیاد به آینده فکر نمیکنند.

کسانی که به امکانات رای دادند افراد با تجربه،  بیشتر منطقی و واقع بین هستند. میدانند که اگر امکانات نباشد ، چیزهای دیگر هم اگر باشد دوامی نخواهد .

کسانی که فکر را انتخاب کردند و برنده نظر سنجی میباشند ، در برخورد اول کسی که زیبایی و اهمیت  را در فکر میبیند ، میداند به چیزی خواهد رسید که ماندنی است ، تفکر خوب ،  برعکس ظاهر با گذر زمان و کسب تجربه بیشتر، بهتر و زیباتر هم میشود ولی ظاهر انسانها قطعا زائل شدنی و تکراری خواهد شد.

کسی که خوش فکر باشد ، قطعا از نظر امکانات هم کم نخواهد آورد، او توانایی مدیریت مادی و معنوی زندگی را خواهد داشت چه بعنوان زن در خانه و اجتماع و چه بعنوان مرد در مسئولیتهای خودش ، همه چیز را در فکر باز و اندیشه درست میبینم ، با انتخاب فکر روشن ، حتی میشود دل باخت ، دوست داشت ، منطق داشت ، احساس داشت و در کنارش از تمام لحظات بودن ،  گفتگو و همنشینی با او لذت برد و خسته نشد.

دیده و دل!


آنکه از دیده رود از دل هم میرود ، آنقدر پیش آمده که براش ضرب المثل ساختن و واقعی هم هست ، اگه از هم دورین یا قهر طولانی دارید و همو تنها میذارین ، تا یه حدی دل تحمل میکنه و مشتاق میمونه ، بعدش جای خالی را پر میکنه ، جایگزین میاره.


از نظر من ، اگه به هر نحوی، تاکید میکنم به هر نحوی از هم دور شدین ، یجوری در دیده هم بمونین وگرنه منتظر از دل رفتن باشید !

زندگی دیگران از بیرون !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فکر روان !

عقیده دارم به اندازه تمام نظرهای دنیا نظر مخالف یا موافق وجود داره و طبیعی هست که من با کلیه آرا و نظرات مخالف خودم مخالف باشم ! چه اشکالی داره؟  آنها هم با نظرات من مخالف هستند ! حتی اگر الان من بگم روز هستش ، نصف آدمهای زمین  که در قسمت پشت به خورشید هستند با نظر من مخالف هستند ! (بنا به موقعیت و دیدگاهی که دارند)

از این نگران نباشید که تعداد نظرات مخالف شما زیاد باشد ، این نکته بد ماجرا نیست که شاید خوب هم باشد ، نحوه زندگی ، شخصیت ، امکانات و خیلی چیزهای دیگر ، از شما یک انسان خاص ساخته و در جمع به یک نظر خاص هم میرسید ، کسی که با نظر شما مخالف است از دیدگاه و جمیع شرایط زندگی خودش به آن موضوع نگاه میکند و شاید اگر در موقعیت شما بود ، جور دیگر فکر میکرد و با نظر شما موافق هم میشد.

نکته بد ماجرا این است  که دریچه های فکر خود را بر روی نظرات مخالف ببندید و نشنوید و نبینید ، و به آنها فکر نکنید ! خصوصا در زندگی مشترک و در زیر یک سقف  ، آخر تفکر و اندیشه که باشید و فکر خود را بالاتر از همه هم ببینید ، با سکون نظری مواجه خواهید شد و جویبار روان فکر شما به مردابی بدون تحرک تبدیل خواهد شد.

اجازه روان شدن افکار دیگران  ، خصوصا شخصی که در کنار شما مشغول  زندگیست را هر چند نظراتش مخالف شماست را بدهید و شما هم فکر خود را بسوی او روانه کنید ، عقیده دارم در این تبادل پر هیجان ، ذهن ها ، زیباتر ، باطراوت تر و شکوفاتر خواهند شد .

اندیشه ام !

پست صوتی همین نوشته

***

مرا هر آنچه دوست داری صدا کن

حتی بی نام !

به من هر صورتی که میخواهی بده

حتی بی چهره !

دارایی من را هیچ فرض کن

حتی بی چیز !

من را سنگ تر از سنگ بخوان

حتی بی احساس !


فقط اندیشه ام را ببین

حتی بی چشم !

برخورد احساسی با مسائل مالی؟!

هر جا احساسی برخورد میکنید در رابطه با مسائل مالی اینگونه نباشید ، از دید من  در رابطه با اینگونه موارد، کاملا منطقی باشید و اوضاع مالی خود را در اولویت در نظر بگیرید، حتی با نزدیکان خود مانند برادر و خواهر خصوصا اگر متاهل هم باشند ، با احساس برخورد نکنید ، یه زمان میخواهید ، میتوانید و میبخشید ، بحث آن جداست ،ولی اگر اینگونه نیست ، با همه حساب و کتاب دقیق ، شفاف و خصوصا مکتوب داشته باشید( از قول و قرارهای شفاهی بپرهیزید) . مطمئن باشید خجالت کشیدن امروز شما از مطرح کردن این مسئله باعث پشیمانی و مغبون شدن شما در آینده خواهد شد.

گذر از خواسته ها ؟!

از دید من خواسته های ذاتی هر انسان را نمیشود تحت هیچ شرایطی سرکوب کرد یا تغییر داد ، کسی را نمیشود سفارشی ساخت و یا وادارش کرد شخصیت خود را عوض کند.اگر فکر میکنید که عشق و احساس هم چنین قدرتی دارد که ذات کسی را تغییر دهد ، از نظر من امکان پذیر نخواهد بود و عمری را در مبارزه بیهوده و صرف انرژی بهدر خواهید داد و درنهایت هم او به آنچه شما میخواهید تبدیل نخواهد شد.

سعی کنید به کسی نزدیک شوید که بدون نیاز به تغییر خودتان  یا او ، همانی باشد که میخواهید !

پنهان کردن حس!


از دید من احساس محض اشتباهه ، چون مرد هستم ، ولی اگر کسی  را دوست دارید پنهانش نکنید، شاید او منتظر علامت و نشانه ای از طرف شماست !

آستانه تحمل !

از دید من هر کس در مقابل تحریک پذیری و فشار روحی آستانه تحملی دارد ، 2 نفر بعد از مدتی زندگی با هم تقریبا میدانند هر کس تا کجا میتواند تحمل کند و اگر از آن مرز بگذرد چه پیش میاید ، یکی فریاد میکشد ، یکی قهر میکند ، یکی پا را از دایره ادب خارج میگذارد و معمولا در هنگام اختلاف متاسفانه گاهی طرفین از این مسئله سوء استفاده میکند و انگشت بر روی نقاطی میگذارند که میدانند شما پس از شنیدن آن مرز تحملتان شکسته میشود و رفتار نامعقولی از خود نشان میدهید ، وقتی اینگونه میشود ، حتی اگر در آن زمینه اختلاف محق هم باشید ، حق شما در میان رفتار نامناسبی که نشان دادید به فراموشی سپرده خواهد شد !

آیا به این فکر کردید آستانه تحمل شما کجاست؟ در زمینه شنیدن چه کلماتی ضعیف هستید و بلافاصله عکس العمل نشان میدهید؟ نقاط ضعف خود را در این زمینه پیدا کنید و با تمرین این آستانه را افزایش دهید. این بدان معنی نیست که در مقابل حرفها یا اعمالی که روح شما را تحت فشار قرار میدهد، سکوت کنید یا منفعل باشید ، بدان معنی است که بتوانید رفتار مناسب و برخورد متناسب را از خود نشان دهید، به نحوی که بشودهم فشار روحی را تخلیه کرد و هم با برخورد عاقلانه در نهایت شما محکوم و مقصر دیده نشوید.

دریا !

دلم برای دریا تنگ شده !

جاده سبز و زیباش

صدای موجش

بوی مخصوصش

غروب خورشیدش

افق بازش

شنهای ساحلش

حس خاصش

دلم برای دریا تنگ شده !

طنز : تصمیم راسخ رژیمی !

با آنکه ورزش را به ابتدای سال 1400 موکول کرده بودم که هم عدد رندی بود هم شیک و باکلاس ، ولی دیدم اینجور نمیشه ، باید وزنمو کم کنم ، تصمیم گرفتم با توجه به اراده قوی و محکمی که داشتم یه رژیم سخت را شروع کنم ، باز طبق معمول تقویم را نگاه کردم ، امروز 5 شنبه بود و فردا هم که تعطیل ، از شنبه میتونستم شروع کنم ، امروز چندم بود؟ 9 مرداد 99 ، شنبه میشه 11 مرداد 99 تاریخش خوب نیست ، یعنی رند  نیست ، یعنی بذارم حداقل سر ماه؟ بخودم گفتم این بازیها چیه ؟ ارادت کجاست؟ تا کی تن پروری ؟ دیگه تصمیمم راسخم را گرفتم،  از 15 مرداد شروع میکنم ! حداقل وسط ماهه !

سعی کردم در این چند روز باقی مانده اصلا به رژیم فکر نکنم ، گفتم من که میخوام از پانزدهم سرسختانه رژیم را رعایت کنم، پس بذار این چند روزه حسرت به دل نمونم ، دوست نداشتم بخاطر یه رژیم روحم دچار مشکل بشه و تبدیل به یک انسان عقده ای بشم و ... بگذریم دارم از اصل ماجرا دور میشم ، یه لیست از غذاهایی که تازگیا کم خورده بودم تهیه کردم که تو این چند روزه بخورم و ازشون زده بشم ، دیدم 34 تا غذا شد ، البته قورمه سبزی تازه خورده بودم ولی خب دوستش داشتم ، لازانیا را یه ماهی میشد نخورده بودم ، از لوبیا پلو و باقالی پلو با ماهیچه تا رست بیف و پیتزا در لیستم بود !

یه مشکل داشتم من کلا تا پانزدهم نهایت 14 وعده غذایی ناهار و شام داشتم ، 34 تا غذا را چطور میخوردم؟ گفتم میشه که صبحانه هم چلو خورشت بخورم ولی بازم کم میومد ، گفتم خب عصرونه ها را هم بجای نون پنیر گردو یا نون خامه ای و پسته و بادوم ، که معمولا ساعت 5-4 میخوردم میشه که غذاهای تو لیست را بخورم ، وقتی اراده و علاقه باشه ، هیچ مشکلی جلوی انسان تاب نمیاره ، بعد از حل کردن این مسئله بغرنج ، منتظر پانزدهم ماه و شروع اون تصمیم بزرگ موندم !

صبح روز پانزدهم ، از خواب بیدار شدم ، با اینکه دیشب حتی بیشتر از معمول هم شام خورده بودم ولی چون توی ذهنم میدونستم رژیم سرسخت دارم ، صبح احساس گرسنگی غیرعادی میکردم ، بلند شدم و در یخچال را باز کردم ،مغز گردو ، پنیر لیقوان پر چرب ،  ظرف عسل و کره و حلواارده و چند تا تخم مرغ درشت هم بود که همگی داشتند بهم چشمک میزدند و میگفتند بیا ما رو بخور !  بهر حال فقط بسته پنیر کم چربی را که دیروز خریده بودم را برداشتم  و آخرین نگاه را به سایر موادی که معمولا برای صبحانه میخوردم کردم و با اراده ای که فقط مخصوص خودمه در یخچال را بستم. یه نون تست خشک از مدل های دهن زخم کن(بجای نون بربری کنجدی ) برداشتم و کمی پنیر روش مالیدم و چای را هم با یک قاشق بجای 5 قاشق شکر شیرین کردم و صبحانه رژیمیم را خوردم.یادتون باشه همه چیز به اراده خودتون برمیگرده ، حدودا 1 ساعت از شروع رژیمم گذشته بود ، بلند شدم مسواک زدم ، تو آینه یه نگاهی کردم ، یعنی از  دیروز لاغرتر شده بودم؟ خودم که چیزی حس نکردم !!

رفتم تلویزیون را روشن کردم و یکم نگاه کردم ، یه خانم داشت با اشتها طرز پخت فسنجون با بوقلمون را آموزش میداد !! خاموش کردم ، انگار یه گمشده داشتم ، انگار با عشقم بهم زده بودم ، هنوز 2 ساعت نشده بود و به این فکر میکردم که افسردگی قطعا یکی از عوارض جانبی رژیم های سختی مثل همینی است که من گرفتم !

ساعت 11 شده بود ، حس کردم شکمم به التماس افتاده ! همش غر میزد ، هه هه فکر کرده من از اوناش هستم که با غر غر او اراده ام ترک برداره ، یه مشت محکم بهش زدم که دردم هم گرفت ، گوشیمو برداشتم و پیامهام را چک کردم ،تا حالا ندیده بودم رستورانها با منو پیام تبلیغاتی بفرستند ! جالبه آدم میخواد یه کاری میخواد بکنه کائنات و زمین و زمان دست به دست هم میدن که کارشو خراب کنن ، رفتم تو اینستا که یکم زمان بگذره ، همه پیج ها که میومد جلوم مال رستورانها یا کباب و جوجه و ... بود ، شک کردم که نکنه اینستا متوجه شده من رژیم گرفتم و مخصوصا این پستها را ردیف کرده جلوم ! خصوصا یه آقایی بود که یه شقه گوسفند را داشت بریون میکرد و موقع آماده کردن غذا فقط به دوربین نگاه میکرد ، عجب برشته شده بود ، یه لحظه به خودم آمدم و چشمامو بستم ، ولی بدتر شد ، توی فکرم یه چیزی مثل قطار آمد که انواع غذا ها روش بود و داشت از جلوم  رد میشد.برای ناهار باید 100 گرم سینه مرغ پخته با 4 قاشق برنج میخوردم ، مرغ پخته بود و از دیروز برنج تو یخچال داشتم ، وقتی 4 تا قاشق را تو بشقاب کشیدم ، خندم گرفت ، مگه من گنجشکم؟

ساعت نزدیک 1 شده بود ، سرم گیج میرفت ، شکمم غر میزد ،اولین قاشق را که گذاشتم دهنم ، حالم بد شد ، بیخود نبود همیشه من ران مرغ میخوردم ، سینه آب پز مرغ مزه کاه میداد ! انگار داشتی مقوای پخته میخوردی ، آخه این چه زندگییه ، اشک تو چشام جمع شد ، به خودم گفتم دارم با خودم چکار میکنم؟ حالا یخورده شکم داری ، اصلا مرد بدون شکم ، مرد نیست که !

یکم فکر کردم ، این کارا چیه من میکنم ؟ رژیم بدون ورزش که اثری نداره ، ورزش را که گذاشتم برای سال 1400 ، خب همون موقع رژیم را هم باهاش شروع میکنم !

شما قضاوت کنید ، رژیم بدون ورزش شدنی هست؟ مشغول الذمه هستید فکر کنید  اینا را بخاطر این میگم که ارادم سست شده یا گرسنگی بهم فشار آورده ، بحث عاقلانه تصمیم گرفتنه ، اصلا سال 99 برای رژیم و ورزش رند نیست !

غریبه یا آشنا !

همش در حال بحث هستید ، سر هر موضوعی با همدیگه حرف میزنید و اختلاف نظر دارید ، هر کدوم سعی میکنید بگید حرفتون درست تره ، نگران نباشید ، شما همو دوست دارید و با هم آشنا هستید و سرنوشت شما بهم گره خورده ، برای هم مهم هستید و به همدیگر فکر میکنید !

بحث خوب و مفید یکی از نشانه های مهر و علاقه است ، با دید منفی به آن نگاه نکنید ، آیا همسر شما به کار شخصی که در کوچه و خیابان راه میرود و غریبه است هم کار دارد؟

او با صحبت و ابراز عقیده میخواهد فکر و اندیشه و عقیده اش را برای شما توضیح دهد ، پای حرف هم بشینید و اجازه دهید که ذهنتان برای هم باز شود ، شاید هم حق با او باشد و در پایان صحبت ببینید که زندگی با ایده او حرکت بهتری رو به جلو خواهد داشت.

از آن روزی نگران باشید که دریچه های سخن بسته شود و دنیای سکوت و بی تفاوتی یا توهین و کم تحملی آغاز ! 

از نظر من ، هر وقت دیدید که صحبتها کم شده ، بحثی نیست و برای شما یا او تفاوتی ندارد که به چه فکر میکنید و عقیده شما چیست ، اینجا شما هم مثل آن غریبه کوچه و خیابان شدید که برای شخص مقابل چندان مهم نیستید!


جاده یکطرفه !

دوستت نداره و بزور نگهش داشتی ؟

راضی هستی از کاری که میکنی؟

احساس خوشایندی داری؟

خب برای چی رهاش نمیکنی؟

اونو نمیگم !

خودتو میگم

ازبند چیزی که حتی براش نمیتونی یه اسم بذاری !

جاده یکطرفه؟

اون نمیخواد و تو میخوای؟

حتی یک بچه هم غرور داره !

انسان هستی و با هزاران توانایی !

متاسفم  ، ولی نشد دیگه ،

شاید اشتباه کردی

شاید هم اشتباه او بود

اشتباه ، تاوان  داره

عیب نداره ، غصه نخور

سرتو بالا بگیر

عزتت را حفظ کن

دلت را بزرگ کن

یه لقمه نون بی منت

بالاخره پیدا میشه !

مجازی هستم؟ واقعی هستم؟

در این دنیا مینویسیم ، همو نمیبینیم ، ولی با فکر هم آشنا میشیم ، گاهی آن چیزی که شما از من یا من از شما میدونم ، حتی نزدیکان شما نمیدونه ، اینجا فکر همو میخوانیم ، حتی اون وبلاگهایی که  روزمرگی نویسی میکنن هم یه جوری نحوه زندگی خودشونو مینویسن ، دقت کردید هر روز منو و فکرمو میبینید، فکر برادر یا خواهرتون را چند وقته ندیدید؟از اونا بهم نزدیکتریم؟ هستیم و واقعی هم هستیم ، دنیای مجازی وجود داره با آدمهای واقعی ، با اندیشه های متنوع و گوناگون ، گاهی نزدیکتر از یه قطره اشک ، گاهی به اندازه شونه ای برای خالی کردن دلتنگیها و گاه سنگی هستیم  بنام صبوری !

هستیم و زنده ایم چون فکر میکنیم و این بودن ما ،  افکار زیبا و گاه متناقض ما ،  در میان این صفر و یک ها بهم میپیوندد !

عقل یه طرف ، دل یه طرف !

یه روزی اگر دلتون به یه سمت رفت و عقلتون به یه سمت دیگه، کدوم طرف میرید؟

گزینه هر دو باهم و یکم اینور یکم اونور و  این چیزا هم نداریم ، فقط باید یکیش را انتخاب کنید و بدونید که یا این امتحان را قبلا دادید و یا خواهید داد ، برای اونایی که هنوز این امتحان را نگذروندن ، بهتره از قبل روش تمرین و فکر کنند !

دکلمه : با تو بودن !

دانلود دکلمه (متن و اجرا از بلاگر)

***

من برای با تو بودن

جون به دستات میسپردم

نفسم عمرم تو بودی

وقتی از تو میسرودم

رفتی و به هر بهونه

منو باز تنها گذاشتی

من هنوز به پات نشستم

همونمم که جام گذاشتی

پشت پنجره میمونم

حتی تا آخر دنیا

تا که باز بشه یه روزی

با تلنگر یه رویا

میدونم نمیشه هرکس

واسه تو مثل دل من

که واسه اشکات بمیره

برا خنده هات اسیره

برو تا اوج سپیدار

برو تا  لحظه دیدار

با رقیب مردم آزار !

هر جا باشی برمیگردی

نمیشه همچو منی ، یار

کسی که برات بمیره

اشکو از چشات بگیره

واسه برگشتنت هم 

سر راهت گل بچینه