بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

آرزوها

سلامتی

شادی

خوشی

خوشبختی

شوهر یابی (اونایی که متوسطش را هم  دارن قدرشو بدونن)

زن یابی (اونایی که خوبشو دارن قدرشو بدونن!) لبخند

مسافرت با همسفر خوب (حداقل ماهی یه بار، بعد این قضایا)

مهربانی

هیکل مناسب !

پیدا کردن دوستای خوب

حفظ دوستای خوب قدیمی

ساختن خاطره های زیبا

فکر مثبت

پیدا کردن کار خوب ، پیشرفت در کاری که الان دارید

بغل و بوس بی دغدغه با کسایی که دوسشون دارید

سلامتی خانواده و دوستان و بقیه آدمهای دنیا 

صداقت و راستی و درستی

خوب بودن برای انسانها (حداقل ، بدی نکردن!)

مهربانی با طبیعت و محیط زیست و حیوانات

محبت به بچه ها و آرامش دادن بهشون

خوش اخلاقی و خنده رو بودن

تلاش برای بهتر شدن (مادی و معنوی)

تغییر دکوراسیون خونه !

روحیه بانشاط

تعادل مناسب بین احساس و منطق


آرزوهای خوب کم نیستند ، اگه بعدا بازم چیزی به ذهنم رسید ، براتون آرزو میکنم

http://s6.picofile.com/file/8391452300/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B3%DB%B1%DB%B9_%DB%B1%DB%B8%DB%B4%DB%B9%DB%B0%DB%B8.jpg

http://s6.picofile.com/file/8391452318/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B3%DB%B1%DB%B9_%DB%B1%DB%B8%DB%B4%DB%B9%DB%B2%DB%B0.jpg


طنز: فکر میکنم گوگل زن باشه !

گوگل یه قابلیتی داره بنام suggest یا پیشنهاد کردن ، وقتی شما شروع به نوشتن مطلبی برای جستجو میکنید ، اگر آن کلمات توسط تعداد زیادی از کاربران جستجو شده باشه ، گوگل یک سری پیشنهاد برای اینکه شما راحت تر کلمات مرتبط برای جستجوتون را پیدا کنید به شما میده.

شروع جستجوی من با میخوام شوهر .... و میخوام شوهرمو .... بود که گوگل موارد زیر را به من پیشنهاد داد و کمی ترسیدم !

فکر کنم گوگل خانم باشه و روابطشم با شوهرش زیاد خوب نباشه ، اینو امروز متوجه شدم و میبینم که بدجور همدست خانمها شده !

کلا خانمها خشن شدن و باید با احتیاط باهاشون برخورد کرد ، بقیه مطلب را نمیگم و بدون شرح شما را با این عکسهای وحشتناک تنها میذارم :

عکس اول شروع جستجو با میخوام شوهرمو:


http://s7.picofile.com/file/8391332642/mikham_shoharamo.jpg


عکس دوم : شروع جستجو با میخوام شوهر

http://s7.picofile.com/file/8391332684/mikham_shoharamo2.jpg


حالا با این اوصاف چرا فکر میکنین یه مرد آزاد باید بیاد و شوهر خانمهای مهربونی مثل این کاربرای محترم بشه؟ که ردیابی بشه؟ کشته بشه ؟ یا ذلیل بشه؟تعقیب بشه؟ یا کلا دمار از روزگارش دربیاد؟  بازم بگین شوهر نیست ، دیوانه نشدن که شوهر بشن و این بلاها سرشون بیاد !

داستان کوتاه : یه قاتل میون ماست

مادر بزرگ خوب و مهربونمو خیلی دوست داشتم ، وقتی سال تحویل میشد اولین جایی که میرفتم خونه قدیمی و بزرگ ماان جون بود ، همه به این اسم صدا میکردنش ، حتی اهل محل و همسایه ها ... ماان جون ! حدود 85 سالش بود ولی خیلی سرحال و قبراق ، کارهای خونش رو خودش انجام میداد و عزت نفس خاصی داشت ، صورت گرد و تپل و چروکهایی که چهرهشو مهربون تر کرده بود ، گاهی که دندوناشو در میاورد و میخندید ، همه میخندیدند ، امسال هر چی با خودم فکر کردم که بخاطر این مسائلی که پیش آمده نرم پیشش ،نشد ، صبح جمعه که سال تحویل شد ، رفتم خونش ، دیدم همه هم فکر منو کردم ، خونه شلوغ بود ، ماان جون هم هنوز کرسی رو جمع نکرده بود و بالای اون نشسته بود ، نوه ها رو یکی یکی بغل میکرد و میبوسید و از لای قران بهشون عیدی میداد. ناهار آبگوشت گذاشته بود ، زنهای خانواده هم داشتند کمک میکردن ، مردا هم از وضع پیش آمده حرف میزدن ، بعضی میگفتند که باید احتیاط کرد ، بعضی میگفتن مشیت هر چی باشه ، قرار باشه بگیریم ، تو اتاق هم حبس کنیم خودمونو باز میگیریم !

اون روز خیلی خوش گذشت، 3 روز بعد من به ماموریت رفتم ، سیستم نرم افزاری یکی از سیستمهای تولید دچار اختلال شده بود ، با اینکه تعطیلات عید بود ولی طبق تعهد میبایستی سرویس  را انجام میدادیم.شب دومی که آنجا بودم ، مادرم زنگ زد ، با صدای بغض گرفته گفت ماان جون رو بردن بیمارستان ، حالش بد شده ، گفتم چرا ، گفت تب شدید و تنگی نفس ...4-3 روز پیش حالش خوب بود که ! کارمو تا 2 روزه تموم کردم و به خونه برگشتم ...نزدیک خونه دیدم یه بنر جلوی خونه آویزون بود ، جلوتر رفتم ، دست و پام یخ زده بود بالای بنر خطاب به پدرم بود ،..همسایه گرامی درگذشت مادر همسر گرامیتان را از طرف همسایه ها و اهالی محل تسلیت میگوییم ، ما را در غم خود شریک بدانید.

ماان جون ، مگه میشه؟ چند روز پیش بغلم کرد و وقتی داشت 2 تا اسکناس ده تومنی بهم میداد ، زیر گوشم گفت  ، اگه خدا عمری بده آرزو دارم عروسیتو ببینم  !

حتی نمیشد سر خاکش رفت ، حتی نمیشد براش مجلس ختم گرفت ، اون لحظه یاد اون روز افتادم روز اول عید، اون به همه ما عیدی داد و ما به او مرگ ! یکی از ماها ، شایدم خودم ، قاتل بودیم ، یه قاتل بی رحم !

خجالت نکشید

به نظر من دختر یا پسر قبل از ازدواج میبایستی یک سری آزمایش و معاینه پزشکی بشن و بدون خجالت این مسئله را از هم درخواست کنند و حتی از نظر روحی و روانی نظر یک روانپزشک را نیز جویا شوند .

فردای زندگی شاید شما توان و تحمل زندگی با یک شخص که بیماری خاصی دارد و در ظاهر هیچگونه علامتی ندارد را نداشته باشید !

یا بسیاری از بیماریهایی که حتی خود شخص نمیداند و با یک سری آزمایش تشخیص طبی یا معاینه بالینی بسادگی مشخص خواهد شد. آیا مطمئن هستید همسر آینده شما بیماریهای جنسی قابل انتقال به شما را ندارد؟ آیا اصولا با روابط جنسی و مسائل آن آشنا هستید؟ آیا پس از عقد و عروسی و تحمل هزینه های مادی و معنوی بسیار، اگر متوجه بشوید مثلا همسر شما ناتوانی جنسی دارید و یا بیماری خاصی دارد که نمیتواند از عهده مسائل زناشویی برآید ، چه میکنید؟ احساساتی برخورد کردن در این زمینه مساوی خواهد بود با یک عمر زجر و ناراحتی شما.

خجالت نکشید و آینده و زندگی خود را در گرو رودرواسی قرار ندهید. حداقل این است که با انجام این موارد با چشم باز جلو خواهید رفت و اگر خدای نکرده مشکلی در سلامتی جسمی و روحی همسر آینده شما بود ، با علم به آن و آگاهی از مشکلات در پیش رو زندگی را آغاز میکنید.

شاید از نظر حسی این نوشته باعث آزار کسانی شود که مشکلی در سلامتی خود دارند ولی به کسی که میخواهد زندگی را با شما شریک شود این حق  را بدهید که اطلاعاتی از سلامتی شخصی که میخواهد در کنار روحش با فیزیک و جسم او عمری زندگی کند ، داشته باشد.

یادم تو را فرآموش

حس بدی که بعد از جدایی سراغ انسانها می آید ، همون چیزی که فراغ یار و دوری از عشق میپندارنش از دید من عشق و عاشقی و این حرفها  نیست ، این حال بد ، خماری ترک عادته !

به حضورش ، صدایش ، و کلا بودنش عادت کردید ، سالها در کنار هم زندگی و روزانه او را دیده اید ، با هم خاطرات ساختید ،حتی اگر  جدایی به درخواست شما هم بوده باشد ،  نمیشود یک شبه ترک عادت  و همه چیز را تمام شده فرض کنید.

حدودا برای فرآموش کردن یاد و ترک عادت  حضور او ،برای هر سال زندگی ،مردان به 1 ماه  و زنان به 3 تا 2 ماه زمان نیاز دارند تا عادت بودن با او را ترک کنند .

درک این قضیه که برای ترک عادت ، زمان لازم است و نمیشود یکباره انتظار داشته باشید که فردای جدایی همه چیز خوب و خوش شود،به شما کمک میکند که این دوران را راحت تر بگذرانید و بدانید این حال بد همیشگی نیست و تمام خواهد شد.

بعد از یک جدایی کامل ، معمولا امکان بازگشت به همان زندگی ،خصوصا" اگر دوره ترک آن نیز سپری شده باشد ،خیلی ناچیز است و اگر هم بشود ،مشکلات بیشتری پیش خواهد آمد.مگر اینکه مشکلاتی که قبلا داشتید و به جدایی منجر شده را بصورت ریشه ای حل نمایید.

شخصیت انسانها تغییر ناپذیر است و زندگی مجدد با همان شخص ، همان مشکلات سابق را خواهد داشت،امیدوار نباشید بعد یکی دو ماه که فشار دوری زیاد شد و دلتان برای حضور او تنگ شد، چیزی تغییر کرده و اگر او برگردد مشکلات سابق ناپدید خواهد شد ، انگیزه قوی لازم است (وجود فرزند) که بتوانید بعد جدایی به همان زندگی برگردید و تازه درآن صورت هم میبایستی توقع آرامش و خوشبختی  در زندگی را برای خودتان و طرف مقابل فرآموش کنید.

اصل تقلبی

خیلی از وسایل یا خرید های ما ظاهرشون اصل هستن ولی در حقیقت بازار را جنسهای تقلبی گرفته ، از خودرو و لوازم خانگی تا عطر و ادکلن و لوازم آرایش، حتی به خیلی از برندهای اروپایی هم نمیشه اعتماد کرد که آیا واقعا اصل هستند یا نه.

گاهی که برای خرید میرید و خودتون هم میدونید که چیزی که دارید میخرید جنس اصل نیست زیاد به حرف فروشنده اعتماد نکنید ، هستن فروشندگان صادقی که اطلاعات درست به شما میدن ولی فروشندگانی هم هستن که  شما را بین 2 جنس تحت عنوان اصل و تقلبی دودل میکنن ، جهت اطلاع ، به احتمال زیاد هر دوی آنها تقلبی هستند و تنها تفاوتشون قیمتشونه !

بهتره وقتی برای خرید میرن خیال فروشنده را راحت کنید و از اول بگید که اصل تقلبی را میخواهید چون تضمینی برای اینکه جنس اصل را بگیرین وجود نداره ، با این کار حداقل تحت عنوان جنس اصل پول بیشتری پرداخت نخواهید کرد.

به فروشگاه عطر و ادکل رفتم و یه ادکلن که قیمت اصلش (بر مبنای سایت های فروش خارجی) حدود 1.5 میلیون بود را به 2 حالت به من معرفی کرد ، یکیش 400 تحت عنوان تقلبی و یکی 700 تحت عنوان اصل ! هیچکدام اصل نبودن و حتی نزدیک به بوی ادکلن واقعی هم نبودند یا ماندگاری مناسب نداشتند،یا نباید بخری یا اگر هم مجبور هستید و میبایستی خرید کنید ، ارزانتر را انتخاب نمایید ، مگر آنکه برای شما مسجل شود که جنس گرانتر واقعا متفاوت و با کیفیت بهتر میباشد.

حرف هایی به وقت احساس

گاهی که احساساتی میشی ، با هر کس، دوستت ، خانواده و فامیل، همکار ، همه چی خوبه ،بینتون کدورتی نیست و رابطه در بهترین وضعیت هست ، مواظب حرفات باش !

آدما تو یه موقعیتهایی خصوصا به وقت احساساتی شدن حرفهایی میزنن که اصولا گفتنش لزومی نداره و بعد میبینن برای خودشون دردسر درست کردن، چیزی را که لازم نیست بگی و به شنوده ارتباطی نداره و کمکی هم بهش نمیکنه ، مخصوصا" از حریم  شخصی و خصوصی خودتون یا شخص دیگه ای هست ، از گذشته یا برنامه های آیندت  ، نگفتنش بهتر از گفتنشه ، حتی در اوج احساسات .

قبل اینکه سر صحبت را باز کنی و همه چیز رو بریزی بیرون ، پیش خودت فکر کن همیشه همینجور نزدیک به هم میمونین؟ آیا اگر الان احساساتی شدی و حس صمیمیتت داری ، اگر در این حال نبودی هم بازم این حرفا را میزدی؟

توصیه میکنم وقتی احساساتی هستی کمتر حرف بزنی و وعده بدی ، اجازه بده بحران احساس بگذره ،اگر لازم بود که اون مطالب را بگی ،وقت بسیار است و بعدا میتونی این کارو بکنی .

تو این موقع ها جلوی خودتو بگیر و از چیزهایی که نباید بگی یا لزومی به گفتنش نیست خودداری کن ، مطمئن باش بعدا از نگفتنشون خیلی خیلی خوشحال میشی و نفس راحتی میکشی و به خودت میگی ، چه خوب کردم نگفتم !


پشت حرفهای مردانه ، پشت حرفهای زنانه

زن:  شوهر خالم خیلی دوست داره ، اتفاقا" گفت اگه بیای راجب اون پروژه هم میخواد باهات حرف بزنه.

مرد: حوصله مهمونی ندارم ، خسته هستم و میخوام خونه بمونم ، شما میخوای برو.


این یه مکالمه عادی بین زن و مرد میتونه باشه ولی یه نکته توش داره ، زن مستقیم نمیگه "من" دوست دارم برم مهمونی خاله و علاقه دارم  شما هم با من بیای  و سعی میکنه خواستشو پشت علاقه شوهر خاله و پروژه پنهان کنه ، مرد خیلی راحت و مستقیم حرف دلشو میزنه،  او واقعا خستس و میخواد استراحت کنه ولی ممکنه شما تصور کنین که او خستگی را بهانه کرده چون از خانواده خاله شما خوشش نمیاید ، چون شما گاهی برای نرفتن به میهمانیهای خانواده او بجای اینکه بگویید مثلا با فلان شخص مشکل دارم و نمیایم (ابراز مستقیم دلیل)  ، گفته اید خسته ام یا کسالت دارم و نمیایم !

این فرقی که من در حرفهای زن و مرد دیدم ، در پشت حرف مردها زیاد دنبال این نگردید که خواسته دیگه ای دارن و اونو به نحو دیگه بیان میکنن و قیاس به نفس نکنید، وقتی میگه نمیخوام و به فلان علت ، 90 درصد علت همان است و دنبال دلیل دیگری نباشید،  ولی اکثر خانمها معمولا در پشت حرف هاشون و میخوام و نمیخوام هاشون مسائلی پنهان دارن که گاهی برای مردی که زیاد به این مسائل وارد نیست و تجربه چندانی نداره قابل رمزگشایی نیست.(با قید استثنا)

در خیلی از موارد بخاطر همین تفاوت در بیان خواسته ها ، مرد و زن دچار شک و تردید نسبت به هم میشن ، زنها بدنبال علت دیگه ای در پشت حرف مردشون هستند و مردها هم به اشتباه علت اصلی خواسته زنشون را همان چیزی که میشنوند ، متوجه میشوند و این قضیه گاه باعث سوءتفاهم میشود.

به اینکه کدام نحوه بیان بهتر است کاری ندارم که عقیده دارم به ذات و فطرت مردانه و زنانه برمیگردد و شاید هیچ اشکالی در طرز بیان هر دو حالت نباشد.

درک تفاوتهای ذاتی زن و مرد به آرامش و تفاهم در زندگی کمک میکند

کرونا روی سطوح تا چه مدت زنده میماند؟


دوست نداشتم از این ویروس چیزی بنویسم  چون حس میکردم به اندازه کافی از طریق رسانه ها و خود مردم اطلاع رسانی صورت میگیرد.


ولی با توجه به کوید ۱۹ که سوش جدیدی از خانواده کرونا ویروسها میباشد و به تازکی همه گیر شده ،برای خودم علامت سوال بود که این ویروس خارج ااز بدن و در سطوح مختلف تا کی زنده و فعال باقی میماند ، در سایت عصر ایران این عکس را دیدم، نمیتونم از نظر علمی رد یا تاییدش کنم ،اختیار استفاده از آن با خود شما،






7 مردانه

شاید یکی از بزرگترین علامت های سوال بین جنس مذکر و مونث این باشه که طرف مقابل میخواد بدونه نگاه اون طرف بهش چه جوریه و چه چیزهایی براش مهمه.

با توجه به اینکه توضیح این وبلاگ "تجربه های مردانه زندگی" است و خلاصه نویسی را دوست دارم ، نظر شخصی خودم را با ذکر درصد و مواردی که در یک زن نظر منو جلب میکنه بدون حاشیه مینویسم :

1- حضور فعال در مشورت و پذیرش تصمیم نهایی در زندگی با مرد 20%

2- خانواده  سازگار و پیشینه مناسب  10%

3- عشق ،مهربانی ، صداقت ،وفاداری 20%

4- کدبانو گری ، آشپزی و خانه داری 5%

5- جاذبه های ظاهری 10%

6- جاذبه های پنهان ! 30%

7-حضور در جامعه و بروز بودن 5%


توضیح : قطعا این نظر شخصی است و قابل تعمیم به همه مردان نمیباشد و یک سری موارد را که بدیهی میباشد را ننوشتم ، این درصد ها به معنی این نیست که مثلا کسی بالای 50% را داشت نمره قبولی میگیرد ، از دید من داشتن تک تک این موارد لازم و در ادامه زندگی هم میبایستی محقق گردد. بدون در نظر گرفتن کم و زیاد درصد ها، قصد  این است که اهمیت داشته های یک زن از دیدگاه مردانه (شخصی) عنوان شود.

طنز: معامله زندگی

وقتی از این صحبت میکنیم که زندگی مشترک به نوعی معامله بین دو طرف هست ، بعضی صداشون در میاد که پس تکلیف عشق و احساس چی میشه؟

معمولا هم خانمها در ظاهر معترض این قضیه هستند و  احساساتشون این حرفا را برنمیتابه ، همون خانمها اگر بهشون پیشنهاد بدین که پس به نیت خدای احد و واحد ، یک سکه مهرشون کنید ، صداشون بلند میشه که این حق زنه ، یا آبروی ما جلوی فامیل میره یا دختر خالم 500 تا سکه مهرش کرده ، مال من باید 514 باشه ، انگار بازی انگری بردزه که باید امتیاز بیشتر جمع کنید !

اگه دست خانمها باشه نیتشون بیشتر بر مبنای  124 هزار پیامبره !

واقعیت اینه زندگی هم مثل بقیه معامله ها دو طرف داره ، گاهی این فروشنده است و اون خریدار و گاهی برعکس ، طول مدت این شراکت گاه تا آخر عمره و گاه قبل از شروع تموم میشه ، تو این معامله معمولا اگه یکی هم ورشکست بشه ، اون یکی هم به فنا رفته ، زیاد با چک نمیشه کار کرد ، بیشتر معاملات نقدی انجام میشه  ، نمیشه به یه خانم برای خرید لباس و طلا و لوازم آرایشش وعده سر خرمن داد ، اون لحظه که امکانات میخواد باید براش تهیه کنی وگرنه با خرمن کوب از روت رد میشه!

ظاهرا هر دو در شروع معامله صادقانه با هم دست میدن و برای هم خوشبختی و موفقیت میخوان ، ولی هر چی این شراکت ادامه پیدا میکنه نمیدونم چرا خیلی از کارا میره زیر میز و هر کی سعی میکنه بیشتر از اون چیزی که اول کار صحبت کردن ، از منفعت این شراکت برداشت کنه.

گاهی هم این بده بستون ها خنده دار میشه ، یکی کلا میزنه زیرش و میگه نه !، من؟ کی؟ کجا؟ توصیه میکنم توی خونه یه سیستم دوربین مداربسته با ظبط صدا بذارین ، تا کسی نتونه چیزی را حاشا کنه ، از بس که این دو شریک محترم بهم اعتماد دارن !

گاهی یکی میره دنبال یه شریک موقت دیگه یعنی میخواد 2 تا معامله را در کنار هم پیش ببره  که توصیه میکنم اینکارو نکنه ، ممکنه اتفاق ناگواری براش بیفته و شریک اول کلا معامله را بی خیال بشه و ببره و بندازه دور !

همیشه هم اینجور نیست ، گاهی 2 تا شریک با هم خوبن و صادق ، تا آخر راه هم سر قول قرار اولشون هستن و مرد و مردونه ، زن و زنونه ، پای حرفاشون میایستن و معامله شیرینی با هم دارن ، خوشابحال اونا.


گل محمد

سلام  ، عزیز جان
خوبی ؟ ملالی نیست جز کمی دلتنگی برای ساختن خاطرات خوب ، عمری که زود میگذره و بعدش تازه متوجه میشی ، آدمهایی که میرن و نمیان و میان و بودن و نبودنشون فرقی نداره ، اگر از احوالات ما بپرسید ، میگم ای ... تو برزخ خوب بودن و نبودن گیر کردیم و به آرزوهای سیاه و سپیدم نرسیدم ، چه برسه به رنگی ! کسالتت برطرف شد یا هنوز دلمرده تنهایی هستی و یار سازگار نیومده؟ زیاد منتظرش نباش ، یهو دیدی دری از سمتی باز شد و آمد که اصلا انتظارشو نداری ، شاید ارباب شدی و فرآموشمان کردی و از بالا به همه نگاه میکنی ، اینجوری بمونی اون بالا ، نه کسی میبیندت نه شما کسی رو !
اینجا همه خوبن ، دل میدن و پس نمیگیرن ! ، تکلیف دلا آنجا زیاد معلوم نیست ، رو هواست ، دلی میدن و پشیمون میشن، شنیدم آنجا دل رو با قرارداد میگیری، تازه میبینی اونی که گرفتی خودش پوسیدس و بدرد نمیخوره ،و هر چی دنبال تازش میگردی نیست ، دل خوب پیدا نکردی ، بیا اینجا ، زیاده !
گله هم خوبه ، امسال گرگ زیاد آمد ، آنها هم گناه ندارن زمستون سرد بود و غذا کم ، چند تا گوسفند را دریدن و بردن ، سهمشان بود ، شبان درست حسابی نداشتیم ، سگ گله هم یه جوری با گرگها همدست شده بود ، باید غذاشو بیشتر میدادیم ! باز هم ناشکر نیستیم ، همان که قوتمان برسد و محتاج نامرد نشویم خوب است.

زیاده عرضی نیست ،  سری به ما بزن ، حالی از ما بپرس ، به حق اون روزایی که قلمدوشم سوار بودی و از ته دل میخندیدی ، یا  اینجا را فرآموش کردی و دیگه یادت رفته که یه روزی بهترین رفیقت دشت بود و آبی آسمون؟

پدرت - گل محمد

آشپزی مردانه : لقمه مرغ

یک عدد سینه بدون استخوان مرغ ، فلفل سیاه پودری ، پیاز بزرگ 1 عدد ، نان تافتون 2 عدد ، خیارشور و گوجه فرنگی ،


سینه مرغ را نگینی خورد میکنیم و در ظرف نچسب جدا با حرارت بالا سرخ میکنیم تا برشته بشه

پیاز ها را با چاقو ریز خورد میکنیم (با بلندر خرد نکنید) ، در ظرف نچسب با حرارت کم سرخ میکنیم تا قهوه ای شود ، پس از آماده شدن پیاز،پودر فلفل سیاه را بهمراه کمی نمک اضافه میکنیم و بهم میزنیم و با حرارت کم میگذاریم کمی دیگر برشته شود .

مرغهای برشته را به پیاز و ادویه اضافه و بهم میزنیم و در ظرف را میگذاریم (حرارت کم)، بعد یک ربع ، نصف لیوان آب اضافه میکنیم و غذا را بهم زده و در ظرف را میگذاریم ، یک ربع بعد غذا آمادس.

در صورتی که اضافه وزن ندارید !  یک ورق پنیر گودا هم روی مواد میگذاریم یا کمی پنیر پیتزا رنده میکنیم.اگر ماکروفر دارید با  900 وات لقمه را  30 ثانیه (با 600 وات یک دقیقه ) میگذاریم که پنیر کمی آب شودو اگر ندارید لقمه را پیچیده و درون ظرف نچسب گذاشته در ظرف را میگذاریم و با حرارت خیلی کم روی گاز میذاریم ، سپس خیار شور و گوجه (یا بدون آن ،بستگی به ذائقه دارد)را گذاشته و لقمه آماده است .

فقط 5 دقیقه

تا حالا شده دارین از یه جا رد میشین و یکی رو ببینید و بگین این خودشه !

یه حسی بین شما و اون رد و بدل بشه و پاسخی هم با یک نگاه دریافت کنید ، جسارت ابراز حستنو نداشته باشین و همه چی تموم بشه ، "اون" بره و میون آدمهای دیگه گم بشه و دیگه هرگز نبینیدش .

حالا فکر کنین میتونستین و میرفتین جلو :

شما:سلام

اون : سلام!

شما: چند لحظه وقت دارین؟

اون : توقف و  گرفتن کیفش با دو دست جلوش و نگاه استفهامی !

شما: معذرت میخوام داشتین از کنار من که رد میشدین ، نمیدونم چرا  یه حس عجیبی داشتم ، اسمی برای این حس  ندارم ، و از من هم نپرسین چرا و چطور که حس قابل سوال کردن نیست ، منطق هم نیست که دلیل مشخص و واضحی داشته باشه و بشه جواب سوالاتشو داد.فقط اون نگاهی که به من کردید ، باعث شد من جسارت حرف زدن بگیرم.

اون : چند لحظه نگاه  ، من حس خاصی نداشتم ، سنگینی نگاه شما باعث شد که نگاهتون کنم  ، اینجور هم  که شما توضیح دادین ، حق سوال کردنو از من گرفتین ، متاسفانه من کلاس دارم و وقتی هم ندارم که بخوام بحث های فلسفی بکنم .

شما : من نه میخوام بهتون شماره بدم ، نه میخوام وقتتون را بگیرم ، فقط میخوام بدونم میون این همه آدم توی این خیابون شلوغ ،حس من چرا روی شما متوقف شد ، نمیخوام یه روزی پشیمون بشم از اینکه میشد اون باشه و رهاش کردم !

اون : با اینکه متوجه شد ، اون؟ اون کیه؟

شما: یه کوچه بالاتر یه جای کوچیک و محیط مناسب هست ، قهوشون هم همیشه آمادس ، فقط 5 دقیقه طول میکشه ، لطفا" دعوت منو بپذیرین  ، فقط 5 دقیقه به اندازه اینکه من به وجدان خودم بدهکار نشم و بگم سعی خودم را کردم.

اون: توی دلش  باشه میرم ، محیط عمومیه ، بد پسری به نظر نمیرسه ، حالا تا شروع کلاس 1 ساعت مونده ، میرسم ، حقیقتش همون اول که بهم نگاه کرد منم یه چیزی توی دلم تکون خورد ، نه آقای محترم ، گفتم که دیرم شده نمیتونم بیام.(مفهوم ، اگه دیرم نشده بود میومدم!)

شما: فکر کنین ترافیک بیشتر بود ، شما 5 دقیقه دیرتر میرسیدین ، لطفا" !

اون: با اینکه تو زندگیش هیچوقت ریسک نکرده بود و زندگی محتاطی داشت ، خودشم متوجه نشد که چرا از دهنش پرید ، باشه !

***

قطعا با باشه گفتن "اون" مسیر زندگی تغییر میکنه ، هم برای شما هم برای اون ، یه موقع شما توی زندگی سر دوراهی قرار میگیرین ، انتخاب بین حس و منطق ، یکی زیبا و یکی درست ، اینکه کی و کجا از کدومش استفاده کنید ، بهایی خواهد بود که برای خوشبخت شدن یا نشدن میدین !

شخصیت سازگار

گاهی یه زندگی به جایی میرسه که دیگه نه حرمتی مونده و نه حرف نزده ای ، موندن و ادامه دادن هم غیر از ، از دست دادن زمان و فرصت ها نیست.

همه راه ها رفته شده  و باز اتفاق خاصی نیفتاده ، زندگی به مدار تکرار ناخوشی و اصرار به غم رسیده ، عقیده دارم  از جمله " من دیگه بریدم" بالاخره باید یه جایی استفاده عملی کرد.

بهم نمیخورین ؟ مسئله پیچیده نیست ، گاهی یه پیچ را که به محلش نمیخوره میشه یکی دو دندونه پیچوند ولی بعدش هر چی تلاش کنی دیگه جلوتر نمیره، باید پیچ را عوض کرد ، آن پیچ به این رزوه نمیخوره، اگر ادامه بدین میبره.

چرا خشونت و در کمال تاسف دست بر روی هم بلند کردن؟

چرا توهین و افترا و تهمت؟

چرا آبروریزی و تهدید و فاش کردن اسرار هم؟

چرا حرف های نیشدار و لذت بردن از زجر همدیگه؟

و خیلی چراهای دیگه.

برای من پیش اومده که دو نفر (در دنیای واقعی) از من بخوان توی اختلافشون وارد بشم و نظر بدم ، با اینکه بچه هم داشتن ، بر عکس دیگران که میگفتن بخاطر بچه با هم زندگی کنید ، من گفتم بخاطر بچه زندگی نکنید ، بخاطر خودتون از زندگی لذت ببرین و با هم باشین ، فردا اون بچه میره سراغ زندگیش و آنوقت 2 تا آدم بازنده باقی میمونن ، ماشین زمان هم تا امروز که اخبار را مرورکردم هنوز اختراع نشده !


مطمئن باشین به هر دلیلی زندگی به بن بست رسیده باشه ، کسی که قصد شروع به زندگی  کرده آدم بدی نبوده ، هیچ مرد یا زنی با انگیزه جدایی ، ازدواج نمیکنه .این فقط نتیجه قرار گرفتن دو اشتباه در کنار هم بوده.تقریبا در اکثر موارد هیچکدام آدمهای بدی نبودند .(با قید استثنا)

عقیده دارم  شخصیت انسانها در مقابل هم ، فرم های متفاوتی از خودش نشون میده ، تغییر نمیکنه ولی میتونه با شخصیت طرف مقابل سازگاری نشون بده و یا نده .

مثال میزنم ، همون آدمی که میتونه بددهن باشه و بی ادب ، شاید اگر در مقابل شخصیت دیگری قرار بگیره ،به انسان محترمی تبدیل بشه ، یا کسی که به نظر رمانتیک برخورد نمیکنه ممکنه در مقابل شخصیت سازگارش بتونه رفتارهای عاشقانه از خودش نشون بده.

شخصیت آدمها در مقابل افراد مختلف مسیرهای مختلفی را انتخاب میکنه و تعجب نکنید اگر دیدید که او با شما رفتار ناشایستی داشت و با شخص دیگری برخورد مناسب ، آن شخص دیگر ، شخصیت سازگاری با او داشته.

به روزهای خوب و باقیمانده عمر کوتاهمون رحم کنیم ، اگه روزی به جایی رسیدین که دیدین بی احترامی  به یک تکرار در زندگی تبدیل شده ، همه راه ها را رفتین و به نتیجه نرسیدین ،بدونین ادامه آن زندگی نه عاقلانه است و نه عاشقانه .

ادای آدم بزرگا !

این زن ها یا مردهایی را دیدی که از پشت نگاشون میکنی فکر میکنی 18 سالشونه ، میری جلو میبینی 50 را هم رد کردن؟

میدونی اینا کی هستن؟ اونایی که مقاطع زندگیشون را طبیعی طی نکردن ، مثلا  خیلی زود رفتن سراغ کار یا ازدواج و دیگه درگیر بودن ، تو سنی که همه دنبال کارهایی بودن که به سنشون میخورده و از زندگیشون استفاده کردن،  اینا یا درگیر کار بودن یا بچه داشتن و وقتی دیگران بچه داشتن اینا نوه ! مشکلات زندگی  هم بوده و نذاشته مراحل عمرشون را به ترتیب طی کنن ، حالا تو 50 ازاد شدن ، همسرشون هم دیگه باهاشون کاری نداره و بچه ها هم رفتن سراغ زندگیشون ، یادش آمده اون دورانی را که نگذرونده ، الان باید بگذرونه ،مثل کسایی که یه شب خیلی کم میخوابن ، اگه فرداشم خوب بخوابن ، اون کم خوابی که پریشب داشتن را باید یه موقع جبران کنن .

عقیده دارم کار جالبی نیست و اصولا به درست و غلطش کاری ندارم، صرفا دارم علت نحوه پوشش یا رفتار غیرعادی بعضی آدمها را باز میکنم.

 تو جوانی ادای آدم بزرگا را در نیار تا مجبور نشی  تو سن بالا  ادای جوانترهارا دربیاری !


شرایط متفاوت و صبوری


در خانه مانده اید، مثل سابق به پارک و مراکز خرید و تفریحی و رستوران نمیشه رفت ، حتی به کسی نمیشه دست داد و بغل هم که فعلا ممنوعه ، چه برسه به بوس و روبوسی!

بعد چند روز و با این تغییراتی که قطعا همه برای اولین بار تجربه میکنیم روح و روان را تحت فشار میذاره و میزان صبر و آستانه تحریک پذیری را کاهش میدهد.شاید علم به این قضیه که عامل عصبانیت های سریعتر و تنش های بیشتر همین تغییر ناگهانی شرایط زندگی است، بتواند به شما کمک کند که آرامش خود را بیشتر حفظ کنید و میزان صبوری خود را در خانه و خیابان بیشتر کنید.اگر دیدید اطرافیانتان هم بهانه گیری میکنند،آن را بحساب شرایط خاص این روزها بگذارید و تحمل کنید.اگر ادعا دارید صبور و مهربان هستید میبایستی در موقعیتهای غیر عادی و خاص توان خودتون  را نشان دهید، در خوبی و خوشی همه صبورن !



ضمنا حس میکنم حالا که میگن دست به صورت خودتون نزنید، همش چشم و دماغ و صورتم میخاره، مخصوصا وقتی بیرون هستم ،بد شکنجه ایه.




اینوریا ، اونوریا

مادر شما : این چه وضع خونه داریه،شوهرت از دستت چی میکشه ، چقدر خونت کثیفه ، غذات شور شده بود ، بلد نیستی یه چیز درست بخری ، برو یه لیوان آب برام بیار و ...

جواب شما : چشم مامان ، ببخشید ، درستش میکنم ، شما خودتو ناراحت نکن ، واسه فشار خونتون خوب نیست .

حسی که میگیرین ، توی دلتون: مادرمه ، دلش بحالم میسوزه ، حق داره خوب ، حواسم رو باید خوب جمع کنم ، با تجربس دیگه ، یه چیزایی میدونه ، خیلی دوسش دارم ، یه لحظه هم غصه و غمشو نمیتونم تحمل کنم.

نتیجه: اصلا بهتون بر نمیخوره ، حتی اگه بدترشم بهتون بگه ، قهر نمیکنین ، نسبت بهش جبهه نمیگیرین و شب پشت سرش به همسرتون هیچی نمیگین و ...


مادر شوهر: دخترم یه خورده خونه رو تمیز میکنی ، پسرم وسواسیه ، بی زحمت یه لیوان آب میدی ، منو میرسونی خونه لطفا، غذاتو کم نمکت تر درست کن ، فشار خونم بالاست ، اون گلدونها رو گرون خریدی و...

جواب شما : خونه تمیزه که ، از این بیشتر نمیتونم والا ، پسرتون از اول باید چشاشو باز میکرد و با یه جاروبرقی ازدواج میکرد ! مامان جان آب تو یخچاله ، دستم بنده ،من برسونم ؟ یه آژانس برات میگیرم،،بهتر از این بلد نیستم، میخوای شما درست کن بفرست برا پسرت یا بگو پسرت از رستوران سفارش بده ، دلم خواست بخرم ، بخاطر یه قرون کمتر و بیشتر نمیتونم منتظر دستور باشم.


حسی که میگیرین ،توی دلتون : وای تورو خدا، چقدر میخوای دخالت کنی؟ چه گناهی کردم که باید این حرفارو بشنوم؟ مگه کلفت آوردین ؟ چه دشمنی با من دارین؟ مگه من دخالتی تو زندگیتون میکنم؟ و...

نتیجه: خیلی بهتون بر میخوره ، شب تا اونجایی که میتونین پشت سرش به همسرتون میگین ، چه بسا یه مدتی سرسنگین باشین و قهر کنین ، چند تا مطلب ریز را هم بزرگنمایی میکنین که خودتون مظلوم تر دیده بشین و ...


حرف من اینه که هر دو مادر هستن ، تقریبا هم حرفایی که زدن شبیه هم بود ، چه اشکالی داره که مادر خودتون نباشه ، مادر کسی که نیمه زندگیتونه ، مادر بزرگ بچه ها هست یا خواهد شد، این مطلب را بخاطر مادر ها ننوشتم ، بخاطر شما که در آینده یا حال حاضر با این قضیه مشکل دارید نوشتم ، اگر میخواهید خودتون اذیت نشین ، به کسای دیگه هم به چشم اینوریا ! نگاه کنید نه اونوریا.

مثلا با کوچکترین حرف خواهر همسرتون بهم میریزین،  ولی  اگر یه دوست معمولیتون همون حرف را بهتون میگفت ، بر نمیخورد و چیزی ازش بدل نمیگرفتین ، یعنی مادر یا خواهر همسر نزدیکیتر محسوب نمیشن؟ و ارتباطشون با شما کمتر از این حرفاس؟

توصیه میکنم اینبار که از اونوریا حرفی شنیدید ، به این فکر کنید که اگر اون حرف را اینوریا میزدن ، مثلا مادر یا خواهر خودتون ، آیا ناراحت میشدین؟ اگر نمیشدین اینجا هم نشین ، اونوریا اگر حرفی میزنن که گاهی هم میتونه اشتباه باشه ، آیا تا حالا اینوریا اشتباه نکردن؟ چرا اشتباه اونا رو بدل میگیرین و اینا را نه ؟! این موضوع دوطرفه است و پیشنهاد من اینه هم مرد هم زن  رعایت کنند.


طنز : خنزر پنزر !

شش ماه گذشته ، فصل اون لباس هم بوده، این وسط چند تا مهمونی هم رفتی که میشد اونو بپوشی ،ولی بازم نپوشیدیش ، چرا نگهش داشتی؟ نمیخوای بپذیری  سایزت عوض شده؟ هنوز امید داری لاغر شی و بپوشیش؟ ناامیدت نمیکنم ولی با نگه داشتن لباسهای قدیم یا سایز پایین تا حالا هیچکس لاغر نشده !

برو در کابینت ها را باز کن ، در کمد هاتو ، قفسه ها و کشو ها رو ، هر چیزی را که قاعدتا" باید مصرف روزانه یا هفتگی نهایتا ماهانه داره و یکساله ازش استفاده نکردی رو بریز دور.

هر چیز که خوار آید و چند سالی هم بکار نیاید، خونتونو تبدیل به سمساری میکنه!

جدا از مواد غذایی و دارو که قطعا" همگی یه مقداری تاریخ گذشتشو نمیدونم چرا نگه میداریم (شاید برای موقع هایی که قوم شوهر بیان خونتون) ، بعضا دیده شده ، شیشه های ادکلن خالی ،میز و صندلی شکسته ، دمپایی پاره و حتی جورابهای نخ کش شده زنانه و سوراخ مردانه بوفور در منازل یافت میشه (حالا دیگه زیرپوش و ش.. پاره را نمیگم !)، باور کنید اینجور چیزا رو تو سمساری هم نگه نمیدارن ، شاید ندونین ولی همه ما تا حدی سندرم و  اختلال نگهداری از زباله را داریم ولی یه روزی باید اراده کنیم و ازش رها بشیم.

یعنی چی که این قسمتی از خاطرات ماست و با اینکه لازم نداریم نمیتونم بندازمش دور؟مثلا شلوار لوله تفنگی 20 سال پیش شوهرت که یه زنجیر طلایی هم در قسمت جیبش آویزونه و  در قسمت میانی هم پوسیدگی  داره و الان یه پای شوهرت هم تو ش جا نمیشه، باهاش چه خاطره ای عزیزی داری که گرفتی تو دستات داری اشک میریزی؟ خیلی مهمه ؟ خاطراتی ازش داری که دیگه الان نمیشه تکرارش کنی؟! یه عکس ازش بگیر قاب کن بزن تو اتاق خواب ، که خاطراتت جاودانه بشن!

گفتم نزدیک عید و خونه تکونیه ، از خونه هم بیرون نمیشه رفت ، بجای اینکه به پر و پای هم بپیچین یخورده دور و ورتون را تمیز کنین.

تا سر ماه پس میدم !

یه حکایت قدیمی هست که میگه یه روز ملانصرالدین داشته به یه سفر دور و دراز میرفته ، همه دورش جمع میشن و هر کس درخواست یه چیزی را از ملا میکنه که از سفر براش بیاره ، ملا هم فقط یه بله میگفت و سری تکون میداده ، حسنک یه پسر بچه لاغر و کوچولو میاد جلو و به ملا میگه : این 2 زار را بگیر و برام یه سوت سوتک بیار ، ملا هم در جواب میگه ، تو از همین حالا برو سوتتو بزن !

از دیگران توقع بذل و بخشش بی جا نداشته باشید ، هر کس با توجه به مشکلات زندگی خود برنامه ریزی کرده ، اگر خواسته ای هم دارید به این فکر کنید که از نظر مالی میتوانید بدنبال آن بروید و یا با داشته های خودتان فاصله دارد.

حتی پدر و مادر یا برادر و خواهر هم ، زندگی خود را بر مبنای داشته های خودشان تنظیم کرده اند ، شاید وقتی از آنها هم درخواستی میکنید و حتی اگر بپذیرند ، زندگی خودشان دچار مشکل شود.

اگر هم با کسی صمیمی هستید ، قبل از آنکه درخواست مادی از او داشته باشید ، به موقعیت ، وضعیت و حساسیت های  او فکر کنید و بعد درخواست خود را مطرح کنید. در خیلی از موارد شما شخص مقابل را وادار میکنید به شما خلاف بگوید که مثلا  در حال حاضر پولی در دستم نیست ، در صورتی که خودتان خوب میدانید که دارد ولی نمیخواهد بدهد ، به نخواستن او احترام بگذارید و خودتان هم بی جهت از او دلگیر نشوید ، از آنطرف قضیه هم توصیه میکنم، اگر کسی پولی خواست و نمیخواهید بدهید و میدانید به شما برنمیگرداند ، بگویید دارم ولی نمیدهم  و بگویید وارد کردن مسائل مادی به رابطه دوستانه ما باعث بهم خوردن آن خواهد شد ، طرف  ممکن است یکی دو روز از این حرف شما ناراحت شود ولی دوستی او با شما بهم نخواهد خورد ، ولی اگر آن پول را به او بدهید و او بدقولی کند و حتی چند ماه بعد از موعد بازپرداخت ، طلب وامی که داده اید را نمایید ، تبدیل به آدم بده ، خسیس ، بیچاره و ... خواهید شد و اگر هم پول را به شما برگرداند با ناراحتی این کار را میکند . اگر پولی به کسی میخواهید بدهید که امید چندانی به بازپس گیری آن ندارید ، اگر در توانتان هست به آن مبلغ بعنوان بخشش نگاه کنید و قیدش را بزنید ، البته در خیلی از موارد مجبور به بخشش میشوید و وام گیرنده میرود و در افق ناپدید میشود !

اگر روزی هم انتظار مالی از کسی داشتید و برآورده شد ، خوش قول و متعهد باشید و وعده هایی را که تحت هر عنوان هنگام دریافت پول داده اید بموقع و درست بجا آورید.در این صورت است که شریک مال دیگران خواهید شد !

لطفا بوق نزنید !


عقیده دارم درستش اینه ،  وقتی کاری یا تصمیمی را اجرا کردم و مطمئن شدم که به هدف رسیدم ،آن موقع از آن برای دیگران حرف بزنم.هنوز در مصاحبه نهایی کار جدید قبول نشدید ، به کسی نگویید در فلان شرکت استخدام شدم ، میخواهید رژیم بگیرید ؟ هر وقت ترازو حرفتان را تایید کرد از آن صحبت کنید، با او دعوایتان شده و به همه میگویید دیگه تمومه و از زندگیم پرتش کردم بیرون ، هفته بعد تو رستوران در حال رد و بدل کردن دل و دلبر ،دیده میشوید و خیلی موارد دیگه.منظورم اینه بعد از مدتی کسی روی حرفای شما حساب نمیکنه و به شما بی اعتماد خواهند شد.

 ابتدا اجازه دهید کاری به سرانجام برسد بعد در بوق بدمیدش.



من هیچیم نمیشه !


اگرم بگیرم جزو اون ۹۸ درصدم که خوب میشم ، اتفاقا اون ۲ درصد هم اینجور فکر میکردن !


احتیاط را عقل میگه ، من نمیگم.

قلمبه نویسی !

به کسانی که فکر خود را مینویسند ، به هر منوالی احترام میگذارم و در عین حال بخاطر نوشتن در مکان عمومی مانند وبلاگ گلایه ای هم دارم.

گاه نوشته ها آنقدر سنگین (البته بنا به تصور نویسنده !) است که خواننده صرفا با تعدادی جملات سخت و پیچیده روبروست که از آن سر در نمی آورد و حتی اگر از خود نویسنده هم مفهوم دقیق یا هدف از نوشتن را جویا شوید ، خودش هم در بیان کامل آن در میماند.

اینکه کسی با نوشتن مفاهیم پیچیده (حتی درست) مایل است مطلبی را به مخاطب برساند ، اشتباه است . ندیده گرفتن اکثریتی که سر از آن نوشته در نمیآورند و پس از خواندن آن چیزی به درک و فهمشان افزوده نمیشود ، صرفا" هدر دادن وقت ایشان است.

در جایی خواندم که نوشته بود :او کجاست؟ و من را در سیاهچال برهوت به درون غار آبی هل داد ،  اثر آن بر من مانند زنجیری بود که کاهن بودایی به وقت نمازشان بر تارک دنیای سیاه کودکان آفریقایی میکشد !

من در نظرات ازش خواهش کردم به زبان ساده موضوع را به من بگوید ، امروز روز سوم بود که وبلاگ ایشان را نگاه کردم و هنوز جوابی ندیدم ،با اینکه نظر جدیدی هم از شخص دیگری تایید شده بود .

جالب است کسانی هم برای این مطلب تمجید و تعریف گذاشته بودند ، میدانید چرا؟ چون در این صورت به دیگران نشان میدادند که آنها مفهوم مطلب را گرفته اند و از قافله تجدد عقب نیستند ، در صورتی که احتمال میدهم حتی خود نویسنده هم دقیقا" نمیدانسته چه نوشته !

در کل ، شما با نوشتن میخواهید یک فکر را به کسی منتقل نمایید ، چه لزومی دارد کار را برای خودتان و خواننده سخت کنید؟ نظر من این است ،   تا جایی که میشود و به حس خودتان در نوشتن لطمه نمیخورد ، ساده بنویسید و به اکثریت مخاطبین خود احترام بگذارید.

یا هر طور دوست دارید بنویسید ولی منتظر باشید روزی ممکن است از شما سوالی پرسیده شود ، حداقل آمادگی  پاسخگویی را داشته باشید .


کسی با نوشتن کلمات نامفهوم و جملات بی ربط ، روشنفکر نمیشود !

طنز : تو چقدر خوبی !

امیدوارم منو چشم نزنید و بحالم غبطه نخورید ، اصولا نمیخوام زوج های دیگه و خصوصا" آدمهای مجرد را غمگین کنم ، ولی میخوام خوشبختیمو با شما هم قسمت کنم ، داشتن زن خوب ، بساز و از همه مهمتر مطیع، بزرگترین نعمت زندگیه و از اون بالاتر زنی داشته باشین که هیچوقت در مقابل خواسته های شما "نه" نگه !

من این نعمت را الان دارم و روزی هزار بار شایدم بیشتر شکر گذارم ، ما فقط نگرانیم که چشممون نزنن ، اسپند را ما با گونی میخریم و روزی یکی دو کیلو دود میکنیم ، اصلا یه اسپند دون داریم به این بزرگی  ، که یکی دو ساعت یه بار روشنش میکنیم  ، گاهی همو دیگه درست تو خونه نمیتونیم ببینیم از دود زیاد ، ولی چیکار داری مهم احساس خوشبختی کردن و مواظب خوشبختی بودنه ، حتی یه بار که یکی از فامیل تو مهمونی از رنگ دگمه پیرهن همسر مطیع من تعریف کرد ، برگشتیم که خونه اینقدر اسپند دود کردیم که دیگه چشم چشمو نمیدید و  نزدیک بود ، اشتباهی مادر زنم رو بجای زنم ببوسم  ، خدا بدور!

بگذریم ، میخوام چند تا نمونه از اطاعت محض بودن همسرم را براتون بگم  ، تا برای مجردها و مردهای ز. ذلیل درسی بشه که یه مرد چطور باید افسار زندگی دستش باشه و حکومت کنه و کاری کنه که فقط باشه و چشم از زنش بشنوه و هرگز گوشش با نه آشنا نشه :


- چند شب پیش مهمون داشتیم و کلی ظرف کثیف شده بود ، به همسر عزیزم گفتم ، میخوای من ظرفا رو  بشورم ، ایشون فرمودن باشه هر چی تو بگی عشقم !

- شب جمعه این هفته نوبت خونه مامان من بود که بریم ، دیدم همسر زیباروی من غمگینه ، گفتم چی شده  ژولی من (مخفف ژولیت) ؟ ، گفت حوصله ندارم ، نمیدونم چرا امشب حالم خوب نیست ، گفتم میخوای بجای خونه مامانم اینا ، بریم خونه مامانت اینا ، با اینکه حوصله نداشت ،لبخند زیبایی زد و از جاش پرید و گفت چشم مرد رویاهای من ، پس من برم حاضر شم !

- میخواستم یه گوشی جدید موبایل برای خودم بگیرم ، گوشی من از این مدل گوشکوبیای قدیمیه ، که یه ترک هم رو صفحه کوچولوش داره ،

بعنوان شریک زندگیم با همسر دانا و عاقلم مشورت کردم  و چون او سالهاست چند مدل از این گوشی جدید ها عوض کرده ، شروع کرد از یه مدل جدید گوشی تعریف کردن ، فکر کردم برای من میگه ، ولی متوجه شدم داره با حسرت ازش صحبت میکنه ، اصولا مردها اینجور موقع ها اسمشون میشه "فردین"  ، گفتم میخوای یه کاری بکنیم ، با چشمایی که قوربونش برم یخورده هم نمناک بود ، گفت چی ، گفتم من گوشی قدیمی شما را برمیدارم ، اون گوشی جدیده را برای شما میگیریم ، باورتون نمیشه ، باز گفت چشم ، خدایا شکرت !

- یه جاهایی که دیگه منو چشم بارون میکنه ،مثلا : ملوسک من مثل اینکه امشبم شام درست نکردی ، بریم رستوران شام بخوریم؟ ، چشم ، میخوای برات سرویس طلا بخرم؟ ، چشم ، میخوای تابستون یه سفر بریم سواحل مدیترانه ؟، چشم ،هفته دیگه بگیم مامانت اینا با عمه جانت شام بیان اینجا ؟ چشم ، یعنی این بشر جوری با هر چی من میگم موافقه و مطیع حرفای من ، دارم یواش یواش فکر میکنم حتما یه فرشته است ! البته منشا تمام اینها از قدرت  جذبه مردانه منه ،   البته شده تا حالا هم نه بگه ولی نه گفتناشم شیرینه ، مثلا یه بار بهش گفتم  خیلی خستم ، میشه امشب آشغالا را نذارم دم در؟ گفت  نه ، عزیزم نرو ،نمیخواد بری ، فردا یه دفعه مال امروزم ببر !

بعنوان تجربه اینا نمونه هایی بود برای مردای دیگه که همش از همسرشون گله میکنن که مطیع نیستن ، امیدوارم مجردهای عزیز خوب چشم و گوششون را باز کنن و بگردن مشابه جواهری که من دارم ، پیدا کنن .

در نهایت میخواستم به همسر خوبم بگم ، تو خیلی خوبی  ،  بابت محبت هایی که بهم داشتی ازت ممنونم ، بابت اون یکی دو باری  هم که خواستم با دوستام برم بیرون و نذاشتی و گفتی بدآموزی دارن  و تولد خواهرم بجای اون پیرهن قشنگه که مارکدار بود یه شال از حراجی براش خریدی و اصرار داشتی خواهرم شال لازم داره ،یا وقتی با دوستات دوره داری و به من یادآوری میکنی که یه پدر خوب باید با بچه هاش وقت بگذرونه و اونا رو میذاری پیش من ،  یا نمیذاری برم خونه مامانم اینا براشون خرید کنم ، میگی به کمرت فشار میاد و نگران سلامتی منی یا اینکه گاهی ماشین را میدی من هم سوار شم  تا برم برای سرویس و تعویض روغنش ، ازت ممنونم که اینقدر به فکر منی و کامبیز! رو دوست داری.

آخرین دیدار !

امروز اینجا یه برف سنگین اومد ، جوری که دیگه رنگ ماشین را نمیشه تشخیص داد ! از پشت شیشه داشتم نگاه میکردم ، دونه های سپید و کپل و پنبه ای رو ، یه جوری دلم گرفت ، میدونم داره تلاش آخرشو میکنه و رفتنیه !

حس آخرین دیدارو باهاش دارم ،مثل سالن فرودگاه ، شده تا حالا بخواهید برف رو بغل کنید و بگید ، ممنون که میای ، مرسی که مهربونی و سپیدیت آدم رو یاد صداقت میندازه ، من دوست دارم ، مخصوصا که وقتی رو کاج بلند جلوی خونمون میشینی و اون با دستای بازش بغلت میکنه ، بچه ها که عاشقتن و باهات کلی خاطره های قشنگ دارن ، هم بخاطر اینکه وقتی زیاد میای مدرسه تعطیله هم بخاطر اون آدم برفیای دماغ هویجی و شالگردنایی که چون گردن نداری، دور کله گرد و تپلیت میندازن !

داری میری دیگه؟ دلمون حسابی برات تنگ میشه و میدونم تو  تابستون داغ خیلیا یادت میکنن ، میگن برف خوب بود ، آدم سردش که میشد نهایت لباس بیشتر میپوشید ، تو گرما که نمیشه پوست تنتو بکنی !

الان که هنوز هستی ، خواستم اینا را بهت بگم که فکر نکنی فرآموش میشی و برای کسی مهم نیستی  ، شاید فقط تو باشی که تا زندس و آب نشده رد پای منو تو دل خودش نگه میداره !

برف عزیزم ، میبوسمت ، سفرت خوش ، بسلامت ، هر جا که میری تا سال آینده مواظب خودت باش ، منتظر برگشتنت هستیم و دلتنگ خوبیات.


http://s7.picofile.com/file/8389325718/IMGsdfsdf3465jpg.jpg

ایمینیولوژی (ایمنی شناسی) و زندگی !

گلبولهای سفید روی خودشون یه برآمدگیهایی دارن که درست در نقطه مقابلشون روی سلولهای دیگه بدن و کاملا برعکس یه فرورفتگیهایی هست ، اونا مدام در حال چک کردن سلولها هستن و برآمدگیها را در فرورفتگیهای سلولهای خودی چک میکنن و  مطابقت میدن ، حالا یه وقت سلول بیگانه ای ببینن که فرورفتگی روی آنها با برآمدگی خودشون تطابق نداشت ، بهش حمله میکنن و از بین میبرنش.در حقیقت با بیشترین اختلاف ممکن در سطح اون سلولها(برآمدگی در مقابل فرورفتگی) آنها را خودی تشخیص میدن و باهاشون مهربونن.
میدونستی صمیمی ترین و نزدیکترین دوستت ، بیشترین اختلاف را باهات داره؟ میدونستی یکسان بودن نه تنها باعث نزدیکی نمیشه که باعث اختلافه؟ آدما تحمل افراد خیلی شبیه خودشون را از نظر رفتاری ندارن  ، چه بسا باهاشون میجنگن . توصیه میکنم اگر روزی خواستی کسی را برای زندگی انتخاب کنی ، نقاط ضعف خودتو بنویسی و دنبال کسی بگردی که در آن موارد قوی باشه و برعکس.
آدما وقتی حس خوبی دارن که فرد نزدیک بهشون بتونه اونا را تکمیل کنه ، چیزایی که دارن و ندارن را از هم بگیرن.
آدمای نزدیک به شخصیت شما ممکنه برای یه روابطی خوب باشن (خانوادگی)  ولی یادت باشه برای زندگی اصلا خوب نیستن،غیر این باشه  و یه آدم شبیه به خودت را انتخاب کنی ، بازم تنهایی و حس میکنی هنوز داری با خودت زندگی میکنی !

داستان کوتاه : نامه

پستچی پیر ، دوچرخه قدیمیشو به دیوار آجری - گلی خونه تکیه داد ، دستش کلون بزرگه (مردونه) در رو گرفت و دو بار کوبید ، صدای تیلیک تیلیک دمپایی پلاستیکی که داشت دوان دوان میومد شنیده میشد ، لای در باز شد ، مهناز چادرشو گرفت لای دندونش و دستشو سمت پستچی دراز کرد ، مشتلق ( هدیه کوچکی که قدیما برای خبر خوب میدادند) چی شد؟ دل تو سینه مهناز لرزید ، پس دستخطش اومده ، چشاش یکم تر شد ف لباش کمی لرزید و گفت چشم عباس اقا حالا اول کاغذشو بده ، دست چروک خورده عباس آقا که معلوم نیست تا حالا چند تا عاشقانه رو رسونده ، یه نامه را از لای در گذاشت تو دستای لرزون مهناز ، مهناز در و بست و دوید به سمت زیر زمین ، رو صندوقچه قدیمیشون نشست ، عباس اقا هم آهی کشید و گفت بازم مشتلق ما یادش رفت و سوار دوچرخه شد و با صدای آهسته میخوند و میرفت ، نامه رسان ، نامه من دیر شد ...

با احتیاط گوشه نامه را پاره کرد ، کاغذ رو که درآورد ، اول بو کرد ، آره بوی ژان پائول (ادکلن  دهه 50 میلادی) میداد، آب دهنش رو قورت داد و شروع به خواندن کرد :

سلام قوربانت بگردم ، عروس گل من ، سلام به روی ماهت مهناز عزیز تر از جانم، اگر جویای احوالات ما باشی ، ملالی نیست جز دلتنگی و دوری از شما و چشمای نازتان ، امروز لابراتوار شناسایی خون داشتیم ، اینبار که آمدم برایت میگویم که خون من چه ها که ندارد و زیر میکروسکوپ پر است از سلولهای ریز و درشت ، اما چه میدانی که حاضرم قطره قطره آن را فدای شما بکنم و به پایتان بریزم.طهران خیلی بزرگه از شهرمون  خیلی بزرگتر ، با چند تا دیگر از دانش آموزان دکترا رفتیم کمی گشتیم ، جای شما خالی بود ، بستنی هم سر پل تجریش خوردیم ، اونجایی که دفعه قبل نوشتم آمدیم و کباب خوردیم ، درسها تا عید نوروز ادامه داره و بعدش تعطیل میشیم و چند روزی به ولایت برمیگردیم ، گاهی که کتابهای اینگلیش را میخوانم سخت است اما استاد هندی انگلیش ما را کمک میکند ، بهادر خان مرد خوبی است و فارسی را خنده دار حرف میزند ، سلام ، حال شما هست چطور ! به یاری خدا چند سال دیگه دکتر میشم و میام تو شهرمون یه حکیمخانه میسازم و خودتم باید بیایی و برای مردم نمره بدی و نوبت نگه داری ، اینجا دکترها سکرتر دارند و کارهایشان را انجام میدهد.محبوب عزیز تر از جانم ، میدانم دل شما هم تنگ شده ، بزودی دیدارمان تازه میشه و دلتنگی ها میره ، به آقا جان و شهربانو سلام برسان و دستشان را از طرف من ببوس  ، جویای احوالشان هستم ، درست است طبابت میخوانم ولی همیشه طبیب دل من شما هستی و بس ، روی ماهت را میبوسم ، زیاده عرضی نیست  ، فقط فراق یار ، فدایی شما- کمال

مهناز قطره اشکی که کمی غم و کمی شادی داخلش بود را با پشت دستش پاک کرد ، به حیاط دوید و دور خود چرخید ، شهربانو که داشت پرده های مهمانخانه را برای عید در میاورد که بشورد ،از پشت پنجره های رنگی ،  نگاهی به مهناز کرد و لبخندی زد و گفت ، پس کاغذش اومد ، دخترکم چقدر منتظر بود !

عاشقانه ها یادت نره !

بعضی روزا زندگی دور تند داره و پر مشغله، بعضی وقتا آروم و کسالت بار، این وسطا یه وقتی هم بذارید برا همدیگه، شده 10 دقیقه ، روبروی کسی که دوسش داری بشین ، دستاشو بگیر ، تو چشاش نگاه کن و بگو :سلام ، خوبی عزیزم ، امروز یه کم بیشتر از دیروز دوست دارم ، اگرهم میکم کم ، میخوام تا همیشه بهت بگم و تموم نشه ! فکر نکنی گرفتارم شما را فرآموش کردم ، هر کاری که میکنم گوشه قلب و ذهنم میبینمت و یادت هستم ....


دیدم بعضی ها از گفتن بعضی کلمات خجالت میکشن ، مثلا یه مادر به بچش راحت میگه عزیزم ولی به همسرش نمیتونه بگه عزیز منی ، یا اینکه بشمرین در طول روز به کسی که دوسش دارین حالا هر کی میخواد باشه ، چند دفعه از ته دل میگین ، دوست دارم ، مگه ندارین؟ خوب اینو بهش بگین ، همه که جادوگر نیستن از تو نگاهتون بخونن !


این 10 دقیقه ها نقش خوبی تو تحکیم پیونداتون خواهد داشت و یه جورایی تمرکز (مدیتیشن) روزانتون باشه، بجای تمرکز روی  یک کلمه روی هم تمرکز کنید ، جدی بگیریدش و روزانه تکرارش کنید وگرنه بعد یه مدت میبینید گرفتاریهای زندگی ماشینی کاری میکنه که دیگه عاشقانه ها  از یادتون رفته.

چرا مینویسم؟

عقیده دارم ذهن و فکر ما یک جریان است ، سیال است و اگر حرکت نداشته باشد از رودی زیبا و پر پیچ و خم به مردابی تبدیل خواهد شد.حتی داشتن افکاری زیبا هم به تنهایی کافی نیست،باید این ذهن زیبا را به دیگران هم برسانی،تا حرکت ذهن ها در مسیر پیوستن به هم و جاری شدن در روح و بطن دیگر انسانها نباشد ،همچنان سکون با شما خواهد بود.


نقاشی که میکشد،شاعری که میسراید،نویسنده ای که مینویسد و تمام کسانی که به نحوی فکر خود را به جریان افکار دیگران میرسانند، در حقیقت به خودشان کمک میکنند که روح و ذهنی پویا ، زنده و تازه داشته باشند .


خانه ای که در آن بسته باشد و رفت و آمدی در جریان نباشد،پر ازتار عنکبوت  و متروکه خواهد شد.وقتی مینویسم خانه فکرم تمیز و مرتب ، پر از نور و روشنی است ،حس میکنم درختان و گلهای زیبا در حیاط منزل دارم و زندگی در آن جاریست.

افکار شما لزوما" شاید مورد تایید افکار دیگر نباشد و قطعا هم همین است ، ولی همین تضارب آرا و عقاید باعث جوش و خروش رودخانه ذهن شما و دیگران خواهد شد و افکاری جدید را به جریان ذهن ها اضافه خواهد نمود.


افکاری که به رودخانه فکر آدمها میپیوندد، نشانه زندگی و زنده بودن من است.

داستان کوتاه : بالن رنگی

من یه بالن بزرگ رنگی دارم ، رنگای قرمز و آبی و سبز و بنفش، یکی دو تا هم سیاه و سفید ! از وسایل دیگه پروازی خوشم نمیاد ، همشون یه جوری سر و صدا دارن ، ولی بالن آرومه ، فقط میبردت بالا ،بهترینشم  از اونایی که رنگی رنگی هستن و گاهی صدای شعله گرمکنش میاد ، مثل همینی که خودم دارم ،حس آرامش و دیدن زمین و لای ابرا بودن.
بچه که بودم همش فکر میکردم میشه رو ابرا راه رفت ، گاهی خوابشو میدیدم که دارم اینکارو میکنم ، خواب پرواز را هم میدیدم ، خیلی وقته از اینجور خوابها نمیبینم ، نه خواب پرواز ، نه راه رفتن روی ابرا !
گاهی یه پرنده میاد و واسه خستگیاش رو لبه سبد بالن میشینه و منم کیشش نمیکنم ، با هم دوست شدیم !
از او بالا یه نامه نوشتم، فرستادمش میون ابرا ، شاید رو زمین اون پایینی ها ، یکیشون اون نامه رو پیدا کنه ،به نظر شما ، باورش میشه که اینو یکی از یه بالن رنگی براش فرستاده؟
توش نوشتم:

سلام !

من یه بالن رنگی دارم ،یه دوست پرنده هم دارم ، گاهی میاد پیشم ولی هر چی باهاش حرف میزنم فقط تو چشام زل میزنه و نوکشو تکون میده  ،  دوست داری باهام دوست بشی؟ اسمتو بهم نگو ، خوشم میاد "دوستم" صدات کنم ،شما هم میتونی منو "دوستم" صدا کنی ! ،بعضی وقتا هم میتونم سوارت کنم با هم بریم بالا ، اون بالا خیلی قشنگه ، اوایلش منم کمی میترسیدم ، ولی الان عادت کردم ، فقط اگرم ترسیدی گریه نکن ، طاقت اشکای دوستم را ندارم ، وقتی با هم باشیم ، میتونیم گاهی که از حرف نزدن خسته شدیم ، با هم صحبت کنیم ، اون بالا  سرد هم میشه ، لباس گرم هم تو چمدون کوچیکت با خودت بیار ، یه روزی یه ساعتی  میام پشت خونتون میشینم ، پدر و مادرت اجازه میدن با من بیای؟ بهشون قول میدم اتفاقی برات نیفته ، به من اعتماد کن ، منتظر من باش ، یادت نره قرارمون ، پشت خونتون .


خیلی وقته اینجا منتظرم،پشت خونه ، امروز همون یه روزیه ، اینجام که همون یه جاییه ، هنوز دوستم نیومده ، نمیدونم شاید نامه رو نخونده ،شاید باد اونو برده یه جای دیگه ، شاید  اون نامه اصلا بدستش نرسیده ، شایدم هیچوقت همو پیدا نکنیم  !


مچ گیری ، خوب یا بد؟

در زندگی زیاد اتفاق میافته که تو موقعیتی قرار بگیری که بتونی خطای کسی را برویش بیاورید ،  بتونی ثابت کنی حرف یا کار خلافی کرده  یا کاری را که پنهان کرده عیان کنی.

 کسی که مچی را میگیرد به خودش بیشتر فشار میاد و  لطمه میخوره تا به کسی که آن اشتباه را مرتکب شده  .

وقتی بروش میاری که اشتباه کرده و دلایلی هم برای اثبات حرفهایتان دارید ، پرده ای را پاره کردی که بهتر بود نمیکردی ، خودت را سر دوراهی انتخاب گذاشتی ، اگر مسئله مهم و غیر قابل گذشت باشه مانند خیانت یا اعتیاد  ، حالا که قضیه علنی شده باید تصمیم های سخت بگیری ، مثلا بری یا بمونی :

-اگر بری میبایستی نتیجه یه عمر تلاشتو برای ساختن یک زندگی جا بذاری 

-اگر بمونی با کسی طرف هستی که خطاشو به روش آوردی و باز هم  در آن زندگی موندی و این او را در کارهای آیندش جسورتر میکنه و همان کارها را اینبار علنی انجام میدهد.

در موارد کوچیک و بی اهمیت به نظر من اصلا نباید بروتون بیارید و غیر مستقیم و شاید با کارهای مشابه به طرف این مطلب را برسونید که چه کرده و مواظب رفتارش باشه ، بدون اینکه حریم ها را بشکنید . در مسائل مهم و غیر قابل بخشش ، پیشنهاد میکنم قبل از اینکه چیزی بگید خوب فکر کنید ، آیا برای یک تغییر بزرگ آماده هستید؟ یا بهتره سعی کنید با پیدا کردن اشکال در او یا حتی خودتان آن را برطرف و زندگی را به روال سابق برگردانید. حتی اگر هم دیدید شدنی نبود ، حداقل با نگفتن و باز نکردن موضوع زمان کافی خواهید داشت تا به فکر اینده خودتان و کارهایی که قرار است در پسا زندگی با او بکنید، باشید. او اگر بداند که شما راز پنهانش را میدانی شاید موقعیت هایی را از دست بدهید.

توصیه میکنم اگر به موضوعی هم پی بردید و برایتان ثابت شد که طرف مقابلتان پنهان کاری بزرگی  کرده ، عکس العمل های آنی ، عصبی و هیجانی با منشا احساس ، قطعا به ضرر شما خواهد بود ، قبل اینکه مطلب را باز کنید ،صبور باشید و خوب فکر کنید  و عواقب تصمیمتان را در نظر بگیرید.

تخفیف های الکی !

چند وقت پیش از یه سایت خرید اینترنتی قصد خرید داشتم ، یک محصول را صبح زده بود 585 هزار تومان ، بعدازظهر کرد 688 تومان و فردا همان را در فروش ویژه گذاشته بود 599 هزار تومان ! یعنی گرانتر از فروش معمولی .

ماه اسفند معمولا بسیاری از فروشگاه ها و مراکز خرید دست به اقدام های نمایشی برای فروش میزنند ، از جمله اعلام تخفیف های جذاب تا 70-80 درصد ، ولی باور داشته باشید ، آنها ابتدا قیمت های نجومی بر روی مشخصات کالا درج میکنند و و بعد با دادن تخفیف های غیر واقعی آنها را به قیمت فروش معمولی و گاه بیشتر از آن میرسانند.  اگر هم خریدی انجام میدهید از مراکزی باشد که به تخفیف ها و حراج آنها اعتماد داشته باشید و بتوانید با قیمتهای پیشین که از آنها اطلاع دارید، مقایسه نمایید.

توصیه میکنم خرید های غیر خوراکی  عید را در آبان و آذر انجام دهید و یا بعد از عید، لزومی ندارد برای عید که به دید و بازدید میروید مثل بچه های 6-5 ساله لباس نو تنتان باشد ! من از بچگی با این قضیه و پوشیدن لباس نو در مناسبت ها مشکل داشته و دارم ، حتی اگر لباس یا کفش جدیدی هم داشته باشم ، مواظبم که در عید آنها را نپوشم .

در خود عید هم اگر شیرینی و آجیل و خصوصا" میوه میخواهید تهیه نمایید و  از بزرگان فامیل محسوب نمیشوید ، خرید خود را به روزهای 5-4 عید موکول کنید که فروشگاه ها خلوت  و خرید های شما نیز تازه تر باشد ، فکر نکنید همه بستگان از نیمه شب تحویل سال برای دید و بازدید با شما در جلوی منزل صف کشیده اند و یا چادر زده اند.

دقت کنید، شما با هر درصدی تخفیف هم اگر خرید نمایید ، مطمئن باشید که خرید  از مراکزی که با تبلیغات غیر واقعی و اس ام اس های تبلیغاتی شما را تحریک به خرید کالاهی روی دست مانده اشان میکنند، مغبونتان خواهد کرد.

یادم تو را فرآموش

بعضی ها را دیدید که عینک تو چشمشونه و دنبالش میگردن؟ شاید برای شما هم پیش آمده باشه که یه چیزی کاملا جلوی چشمتون باشه و نبینیدش.

میدونین چرا ؟ چون انسان هم باید روحش ببینه هم جسمش ، اگر اینها با هم کار نکنند آدم نمیتونه ببینه و درک درستی از واقعیت های اطرافش نداره.

توی زندگی هم همینه ، از هم انتظار محبت و عشق داریم ، جلومونه و لبریزیم و نمیبینیم ،  مثل یه ماهی که بدنبال دیدن آب باشه !

شاید اشکال اینجاست که وقتی نداشته باشیمشون میتونم داشتنشونو حس کنیم و اونا رو ببینیم و اون موقع میتونه دیگه خیلی دیر باشه.

سعی کنید به دور و ورتون به آدمهایی که نزدیکتون هستن و به داشته هاتون دقیق تر نگاه کنید و انقدر گله نکید ، شاید همین الان هم همون چیزایی که آرزوشو دارین ، داشته باشین و نمیبیندشون .

این موضوع به اینکه سعی کنید زندگی بهتری برای خودتون درست کنید ربطی نداره ، تلاشتون را مضاعف کنید و سراغ آرزوهایی که دارین برین ولی این باعث نشه خوشبختی های خودتون را فرآموش کنید و یا اونا رو با چیزهایی که ظاهرا" خوشبختی هستن عوض کنید و به آرزوهایی که بهشون رسیدن بی توجه باشین، نشه که شرایط زندگیتون که عوض شد و مثلا وضع مادی خوب شد ، نبینید اونایی که همراهتون بودن و یه زمان براتون آرزو بودن و توهم اینو داشته باشین که خودتون بودید که همه این کارا رو کردید.

نشه که آدمهایی را که تو مسیر زندگی همراهتون بودن و در کنارتون را شاید آنقدر زیاد میبینید که براتون عادی بشن ، آنقدر بی توقع و با گذشت بودن که گاهی دیگه دیده نمیشن و فکر میکنید از اول هم نبودن ، اگر محبتی هم کردن وظیفه بوده  یا بودن و نبودنشون نقشی در موفقیت شما نداشته.

طنز : شب جمعه

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت اهالی مجرد وبلاگ خوان ، بدون ناراحتی و عذاب وجدان این شب را سپری کنید بدلایل زیراگر متاهل بودید :


- الان در حال آماده شدن برای عرض دستبوس مادرزن یا شوهر بودید و در درون دلتان از شادی در حال پر پر زدن بودید !

- مرد بودید میبایست ساعتی چند منتظر آماده شدن همسر گرامی دم در این پا و اون پا میکردید و هرنیم ساعت یکبار فریادی میکشیدید که کجایی پس، و دقیقا  میشنیدید که :الان میام !

- زن که بودید از لباسهای خز همسر ایراد میگرفتید و دقیقا میگفتید : میخوای آبروی منو جلو عمه زری ببری! این کت دیگه برات کوچیک شده ، شکمت چقدر گنده شده!

- خانه که بودید و میخواستید چندی را با آرامش از هیاهوی بیرون و ترافیک بگذرانید ، یا اهل و عیال گیر میدادند که دلمون ترکید و نمیریم بیرون؟ انگار در طول هفته پایشان در غل و زنجیر بوده ! یا کنترل تلویزیون را با حسرت نگاه میکردید که در دستان همسر زیبارویتان است یا در دستان فرزندان نمک شناستان !

- مرد خونه ، آقاتون ، تاج سرتون ، پاهاشو انداخته روی مبل زیرپایی و داره اخبار گوش میده یا مسابقه فوتبال میبینه و اصلا متوجه تغییر رنگ موتون یا تمیزکاری خونه برای عید نشده ، انگار اصلا نیستید و وجود ندارید فقط گاهی که دلتون داره میترکه و یه چیزی میگین دقیقا این صدا را میشنوین : سیس ، دارم تلویزیون نگاه میکنم !

- شب دیر تر میشه و وقت خواب ، زن که باشین ظرفا رو میشورین و جمع جور میکنین و میرین به خودتون میرسین که دیگه برین بخوابین ، در اتاق را که باز میکنید ، میبینید الهه عشق شما ، شاهزاده قصه هاتون ، رو تخت افتاده و دقیقا داره میگه : خر و پوف ! نصف شکم گندش هم از زیر رکابیش زده بیرون و دستاشو معصومانه رو سینش گذاشته ، دلتون نمیاد بیدارش کنید و یه گوشه کز میکنید و میخوابید ، مرد هم که باشید و دیگه میخواهید برید بخوابید و شب جمعه خوبی داشته باشین ، درست همون موقع میبینین زیباروی دوست داشتنیتون ، عشق و امید زندگیتون ، همونی که گنجیشک کوجولوی من یا عجقم و علوسکم ! صداش میکردید طی یه اس ام اس از آشپزخونه بهتون اطلاع میده امشب ناگهانی زودتر از موقع... شدم ،پس من میرم پیش بچه ها بخوابم ! البته فراموش نکرده بود براتون چند تا استیکر قلب و ماچ و عرض شرمندگی  بفرسته ،دست از پا درازتر با قلبی آکنده از ناکامی بخواب کپه میشوید.

****

مجردان محترم این شمه ای بود از آنچه در شب جمعه ها در خانه متاهلین گرامی اتفاق میفتید ، زیاد دچار خسران نشدید.


شام شب جمعه بلاگر ، پیتزای خونگی دستپخت خودم ، بدون اینکه بخوام حتی یه تیکش را هم به کسی بدم و شریک شم :



,وبلاگ نویسی ، سخت یا آسان؟


وبلاگ نویسی و اصولا نوشتنی که مخاطب های متنوع دارد مثل راه رفتن روی لبه باریک یه دیواره تو ارتفاع بالاست ، به دلایلش اشاره میکنم :

1- نوشتار لحن نداره !

شما وقتی رودررو با کسی حرف میزنید ، میتونید با لحن صداتون اون جمله را سوالی ، اطلاع رسانی یا با تعجب به شنونده برسونید ، گاهی جمله را با لحن طنز آمیز میگید و گاه جدی ، توی نوشتار این مهارت ها را نمیشه مانند گفتار وارد کرد ، خصوصا برای نویسنده ای که از استیکر و ایموجی هم خوشش نیاد !

2- هر مخاطب یک خواسته و دیدگاه از نوشته شما خواهد داشت ، همونجور که در بعضی پست های قدیمی هم اشاره کردم ، شخصیت هر انسان مثل اثر انگشتش منحصر بفرد و خاص هست ، با این تعداد تنوع در هر نگاه ، نوشتن چیزی که باب طبع همه باشه اصولا شدنی نیست ، ولی عقیده دارم خوانندگان با تفاوت دیدگاه جذاب تر هستند.

3- نظرات مخالف و گاه با قلم های نه چندان مودبانه و انتقاد های تند و تیز درست یا غلط ، نیاز به روحیه قوی و صبوری دارد که کار هر کس نیست ، اگر در این زمینه ضعیف و آسیب پذیر باشید ، قطعا با وبلاگ نویسی دچار مشکل میشوید.

4- هر چیز را نمیشه نوشت ، عرف و ساختار جامعه ما جوری است که خیلی مسائل در آن تابو است و اشاره کردن به آن صدای خیلی ها را در میآورد ، در لفافه نوشتن و بصورت حاشیه و با اشاره میشود کار را پیش برد که این هم سخت و گاه ناشدنی است.

5- وبلاگ نویس حرفه ای در فضای مجازی برای خود دوست صمیمی انتخاب نمیکند !  شما میبایستی برای نوشتن آزادانه و صرفا از ذهنت بنویسی ، اینکه ذهنیت شما ممکن است دوستی را غمگین و یا خوشحال بکنه ، نباید مانعی برای نوشتنت باشه.برای همین من همیشه از لفظ "همنشین های مجازی " برای اشاره به خواننده های بلاگ استفاده میکنم.

6- ذهن شما باید آمادگی این را داشته باشد تا بتوانید از موضوعات متنوع و بروز که در حال حاضر در جامعه وجود دارد بنویسد ، گاه حتی موضوع در ذهن شما هست ، ولی پیدا کردن قالب مناسب کلمات برای انتقال صحیح مفهوم سخت خواهد بود ، گاه یه  غلط املایی یا اشتباه در تایپ کلمه ای ممکن است مفهوم کلی نوشته شما را زیر سوال ببرد.


قطعا موارد دیگری نیز برای چالش های وبلاگ نویسی وجود دارد ، تا اینجا ذهنیت حال حاضر من بود.