بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

دوستت دارم !


اگر این جمله را از کسی شنیدین ، دست و پاتون سست نشه !


بهترین جواب ، یک چرا هست !


جواب مناسب نگرفتین ، بدونید چیزی که بی پاسخ و دلیل باشه ، ارزش و استحکام لازم را برای تکیه کردن نداره !




در سنین مختلف ، نظر خانمها به آقایان !

بعضی از مواردی که از دید یک خانم صرفا" از نظر ظاهر و رفتار مهم است و در انتخاب شخص مقابلش برای او  جذابیت دارد ، این برداشت شخصی من و از روی تجربه میباشد، از دید من در مراحل مختلف سنی یک خانم ، نگاه و مِلاک او برای انتخاب و معیار گذاری یک آقا تغییر میکند:


1- تا سن 25 سالگی خانمها :

ظاهر 50%

مسائل مادی 30%

اخلاق خوب و رعایت شأن خانمها ،   سطح تحصیلات و معلومات ، کلام و بیان مناسب 20%


2- از 25 تا 30 سالگی خانمها :

ظاهر 30%

مسائل مادی 30%

اخلاق خوب و رعایت شأن خانمها ،   سطح تحصیلات و معلومات ، کلام و بیان مناسب 40%


3- از 30 به بالا در خانمها (که معمولا درصد ها ثابت میماند و کمتر تغییر میکند):

ظاهر 10%

مسائل مادی 40%

اخلاق خوب و رعایت شأن خانمها ،   سطح تحصیلات و معلومات ، کلام و بیان مناسب 50%

 

***

از نظر ، دیدگاه شخصی و تجربه من ، این موارد قسمتی از نگاه خانمها در سنین مختلف به آقایان میباشد ، قطعا در بعضی موارد و شخصیت های گوناگون ممکن است این درصدها هم تغییراتی داشته باشد .و البته موارد مهم دیگری بعلت بدیهی بودن و در نظر گرفتن آن در اقوام  مختلف مانند مسائل اعتقادی ، فرهنگ ، خانواده  و ... منظور نگردیده است.

قدیم یا جدید !

باز شروع شد ...

ساعت قدیم یا جدید؟

بهانه خوبی دست کسایی که خوش قول نیستند افتاد !

تا چند ماه این وضع ادامه داره و تا میایم عادت کنیم باز یه ساعت میره جلو.

مرد و زن رویایی !

وجود ندارد ! اسمش روشه ، رویا ، خیال ، وهم و هر چیزی که از واقعیت دوره.

از بچگی فیلمها ، کتاب های داستان ، قصه های زیبا ، ترانه های عاشقانه و خیلی چیزهای دیگه باعث شده که در ذهنمون از یه مرد یا زن رویایی چیزی درست کنیم که تا حالا کسی واقعیشو ندیده !

پس نیست ، پس توقع نداشته باشیم ، پس تو رفتار و اعمال و ظاهر کسی دنبال ان چیزی که تو ذهنمون ساختیم  نباشیم.

از دید من تفکیک رویا و واقعیت میتونه کمک بزرگی به ما و خصوصا کسانی که در دهه دوم و سوم زندگیشون هستند باشه تا بتونن بجای تصور و توهم از کسی که سوار اسب سفید خواهد آمد یا شاهزاده خانم گیسو کمند ، به پیشرفت و زندگی خود برسند.

از تک تک خواننده های این سطور میپرسم در دوران 20 و چندسالگی و اوج شکوفایی هوش و ذکاوتتان و توان و انرژی مناسب برای ساخت آینده ، چه روزها و فرصت هایی را در پی رویاهای عاشقانه از دست دادید؟ چقدر خود را فرسوده و افسرده کردید؟ شاید دورانی است که باید به این شکل بگذرد و قسمتی از تکامل روح ما باشد ولی ادامه دادن آن ، ماندن در رویای مرد و زن اسطوره ای ، عشق های بی سرانجام و تجربه های تلخ تکراری و... اشتباه محض است ، از نظر من هر چه از واقعیت دورتر شویم مسیر برگشت برایمان سخت تر و پر هزینه تر خواهد بود. واقعیت جایی است که در نهایت ناگزیر میبایستی به آن برگردیم !

داستان کوتاه : استقبال عاشقانه !

هنوز نیومده  ، دیر نکرده بود ولی مهتاب همیشه نگران بود و تا صدای زنگ در را نمیشنید آروم نمیگرفت ، به غذا سرزد ، عطر قورمه سبزی و برنج ایرانی توی خونه پیچیده بود ، انگشتشو خیس کرد و به کنار قابلمه برنج زد ، جییییز ، برنج هم دم کشیده بود و ته دیگش هم آماده بود !

به سارا و سعید زنگ زده بود و حال خودشون و بچه هاشون  را پرسیده بود ، حس میکرد همه چیز خوبه و سر جاشه ، خیالش آروم بود.

رفت کنار پنجره ای که از سمت حال به سمت حیاط باز میشد نشست ، از آنجا میشد در خانه را دید ، میز ناهار خوری داشتند ، ولی بعضی عذاها را دوست داشتند روی زمین بخورند ، مثل آبگوشت و قورمه سبزی !

سبزی تازه ، پیازی که از چند ساعت پیش توی آب انداخته بود تا تندیش گرفته بشه ، یه پیاله کوچیک ماست ، ترشی با قورمه سبزی زیاد جور نبود و سر سفره نذاشته بود ، به سفره نگاه کرد و باز به سمت پنجره خیره شد ، یه نگاه به ساعت شماطه دار توی حال انداخت ، او همیشه بموقع میومد ، هنوز دیر نشده بود ، 5 دقیقه مونده بود ، باز بلند شد و رفت سر گاز ، نمیشه که برنج را خاموش کنه ، ته دیگش نرم میشه ، یکم دیگر زیرشو کم کرد.

توی دلش یه جوری بود ، یه چیزی مثل آشوب و میدونست وقتی صدای زنگ را بشنوه آروم میگیره ، رفت جلوی آینه ، دستی به سرش کشید و یکم ریمل که زیر چشم چپش مالیده شده بود را پاک کرد ، به لباسش نگاه کرد ، همه چیز مرتب بود ... صدای زنگ آمد ، مهتاب با خوشحالی سمت آیفون رفت و درو باز کرد ، در آپارتمان را هم باز کرد و منتظر موند تا به عزیزش خوش آمد بگه ، صدای ایستادن آسانسور تو اون طبقه اومد ، بوی قورمه سبزی راهرو را هم پر کرده بود ، در باز شد پیر مردی با موهای سفید و کت و شلواری سرمه ای در حالی که یک کیف توی دستش بود از آسانسور آمد بیرون ، نفس عمیقی کشید و حدس زد شام چی دارن ، مهتاب طاقت نیاورد و توی راهرو بغلش کرد و کیفو از دستش گرفت ، پیرمرد نگاهی به همسرش کرد و به خاطر آورد 40 ساله او همونجور ازش استقبال میکنه و او چقدر این استقبال را دوست داشت !

عشق یعنی رهایی!


کسی را دوست داری؟

تا آن حدی که آزاد میذاریش دوسش داری !




واقعا حق با مشتری است !

رفتی جایی حالا یا برای خرید کالا یا خدمات ، حس میکنی سرویس خوبی نگرفتی ، داری پول میدی و بعنوان مشتری حقی داری.

چرا خجالت میکشی که حق خودتونو درخواست کنید؟ چند روز پیش برای خرید به هایپر مارکتی رفتم ، جهت اطلاع شما ،  هر گونه ماده غذایی یا بهداشتی باید (الزام است) تاریخ مصرف  و تولید داشته باشد (حتی نمک !)، شاید بعضی صرفا به مواد غذایی مثل شیر یا گوشت و مرغ های بسته بندی دقت میکنند ، یه شامپو بدن بود ، که وقتی تاریخ مصرفش را نگاه کردم دیدم تا آخر ماه 8 سال 2020 نوشته ، حدود 10 روز از آن گذشته بود ، شاید هم مشکلی در مصرف آن بوجود نمیامد ولی از مسئول آن خط خواستم مدیر کل فروشگاه را صدا کنه ، گفت بالا در دفتر هستند ، به من بگید من بهشون میگم، گفتم  لطفا بگید ایشون بیاد پایین ، گفت شما؟ (فکر کرد بازرس هستم !) گفتم مشتری ! همونی که با خریدم درآمد فروشگاه و حقوق شما تامین میشه !

چند دقیقه بعد مدیر فروشگاه آمد ، نشونش دادم  ، گفتم شاید کسی دقت نکنه و به اعتبار اسم و رسم فروشگاه شما این کالای تاریخ گذشته را بخره ، از او توضیح خواستم ، عذرخواهی کرد و قول داد تکرار نشه و گفت حتما اشتباه شده (که باور نکردم !) و کل آن شامپو بدن ها را از قفسه جمع کردند.

اگر همه ما مشابه این رفتار را داشته باشیم ، به نظر شما ، کیفیت سرویس دهی مراکزی که مستقیما با خرید مشتری در ارتباط هستند ،ارتقا پیدا نمیکنه؟ وقتی ببینند که شما برای خودتان چقدر مهم هستید و هر کالای بی کیفیت یا مورد داری  را نمیخرید ، فروشندگان هم بیشتر به حق شما احترام خواهند گذاشت.

چت نوشتاری !

نوشتار لحن نداره و کسره و ضمه هم معمولا گذاشته نمیشه ، پس توصیه میکنم مواظب نوشتن هاتون باشید که طرف مقابل اشتباه برداشت نکنه و براتون مسئولیت اخلاقی بوجود نیاد.

مهمترین جمله ای که باعث میشه تصور اشتباه بوجود بیاد اینه:

دوسِت دارم با دوست دارم ( یه چیزی را دوست دارم)

برداشت اشتباه از این جمله میتونه عواقب جبران ناپذیری براتون داشته باشه ، مخصوصا اگر بعدش تو رودرواسی گیر کنید ! (لبخند)

طنز : فقط یک بار در زندگی !

یکی از برگزار کنندگان مراسم عروسی داشت به زوجی که برای انعقاد قرارداد برگزاری مراسمشان به او مراجعه کرده بودن توضیح میداد،  سرویس طلایی ما را بگیرید ، این اتفاقیه که فقط یک بار در زندگی میفته !

عروس و داماد به هم نگاهی کردند و لبخندی زدند !

داماد بار سومش بود و عروس بار دومش !

تخیل !

از دید من ، خوبه که برای هر چیزی تصوری از خوب و بدش داشته باشیم ولی اینکه صرفا آن چیزی که میل ماست را تخیل کنیم و با این تخیل غیر واقعی زندگی کنیم و مواردی را روی آن وضعیت موهوم پایه بذاریم اشتباهه !

کسی را دوست داریم و احساس خاصی نسبت به او داریم ، اینکه تخیل کنیم او هم در همین وضع است و همانجور که ما او را میخواهیم او هم نسبت به ما احساسی دارد ، پذیرفتنی نیست و تخیلی است بی پایه !

اینکه هر رفتار او را با تخیل و توهم خود بسنجیم و تفسیر کنیم ، ما را از دنیای واقعی دور کرده و به روح ما شدیدا آسیب میزند.

اگر روزی هم تصوری از روابط عاطفی  راجب شخصی داشتید ، توصیه میکنم مستقیم و رک از خود او بپرسید و تکلیف خود را روشن کنید ، از چیزی که وجود ندارد ، نمیشود چیزی ساخت !

خودستایی و بازنشر خوبی !

به خودستایی  در مورد مسائل مادی اعتقاد ندارم و اونو کار جالبی نمیبینم ولی اگر در مفاهیم خوب انسانی این اتفاق بیفته عقیده دارم که حتی نکته مثبتی است و باعث اشاعه آن در جامعه میشه.

از نظر من اگر کسی کار خوبی کرده باشه و راجب آن صحبت کنه و  حتی  خودستایی کنه ، نباید بهش منفی نگاه کرد ، اجازه بدیم که بگه تا این کار خوب توسط دیگران هم تکرار بشه.

مصداق : به پیدا کردن کار برای کسی کمک میکنید ، راجب این کار خوب خودستایی میکنید ، شاید بعضی حس کنند بابت کار خوبی که کردین دیگه نباید حرف بزنید ، از دید من میبایستی گفته بشه تا بازنشر شده و دیگران هم تشویق به انجامش بشن،  حتی اگر کمی افاده هم همراهش باشه !

آخرین پنجشنبه تابستانی !

آخرین پنجشنبه تابستونی این قرن هم گذشت ! 

پنجشنبه دوست داشتنی بعدی را تو پاییز کنار هم هستیم ، منتظر پاییز هستم ، با بارانهای بی اطلاعش ، هوای عالی برای قدم زدن ، رنگهای زیبایی که درختان نقش میزنند و بسیار زیباتر از بهترین نقاش ها ، بد نیست کسایی که اهل دل بستن هستن ، تو این فصل دلداری پیدا کنند !  فقط وقتی رو برگای پاییز قدم میزنید و از صدای خش خش اونا لذت میبرین ، یادتون باشه که یه روزی اونا سبز بودن و اون بالاها ، حتی دست هم بهشون نمیرسید ، الان که زرد شدن و از شاخه جدا ، بزیر پا افتادن ،یه روزی برای همه ما همین اتفاق میفته !

یاد شعری که فریدون فروغی تو آهنگ "دو تا چشم سیاه داری" خواند افتادم ، برای این جمعه صبح پیشنهاد خوبیه که گوش کنید گیتار قشنگی هم میزنه که کار خود فروغیه!

دانلود آهنگ دو تا چشم سیاه داری

راستی ، صبح آخرین جمعه تابستانی این قرنتون بخیر !

ترافیک !

راضی هستم مسیرم 2 برابر بشه ولی توی ترافیک نمونم !

بعضی ها را میبینم وقتی میخوان به چراغ قرمز برسن ، تازه سرعت میگیرن و با ترمز شدید پشت چراغ متوقف میشن و همون آدما موقعی که چراغ سبز میشه ، باید براشون بوق زد تا راه بیوفتن و من هم چقدر از بوق زدن بدم میاد ، خصوصا وقتی بعضی از آدمها موقع خداحافظی ، ساعت 2 بعد از نیمه شب برای کسی که داره راهشون میندازه بوق میزنند ،  باور کنید خداحافظی کردید ، لازم نیست با بوق زدن تاییدش کنید !

عمر کوتاه


از بودنتون ، از لحظه هاتون لذت ببرین و اونا رو زندگی کنید ، شاید اینبار که برای خوابیدن چشماتون را بستید دیگه نتونین بازش کنید ، به همین سادگی !

طلبکارِ عشق !

از کسی برای به نتیجه نرسیدن روابط عاطفیش با شما طلبکار نباشید!

عقیده دارم که اشکال از درون خودمونه ، گاهی آدم وعده هایی که خودش به خودش میده را نمیتونه عمل کنه ، چه انتظاری از وعده دیگران دارید؟ میاد بهتون میگه میخوام باهات ازدواج کنم و زیرش میزنه؟ یعنی هر کی هر چی بگه قبول میکنین؟ یعنی اگه من الان بگم میخوام ببرمت قطب جنوب یه دوری بزنیم و بیاییم ، قبول میکنی؟  یا خودتون میخواهید که قبول کنید؟ زیرش هم نزنه و ازدواج هم بکنه ، عقیده دارم مشکلاتتون حل نمیشه ، اول خود واقعیتون ، خود با ارادتون ، خود شادتون  ، خود قدرتمندتون ، خود با فکر و عقلتون  و ... را پیدا کنید ، میبینید که دیگه به دیگران انگ بی وفایی و بدعهدی نمیزنید.

اینکه بگید عمرم رفت ، جوونیم را به پای تو ریختم یا حرفای مشابه ، از دید من قابل قبول نیست ، مگه جبری در کار بوده؟ مگه بزور مجبورت کرده بودن عاشق کسی بشی؟ اصلا از شما بپرسن عشق چی هست و چی شد که عاشق شدی ، میتونی جواب بدی؟

میدونید چرا بعضیا میگن ، عشق چرا نداره؟ چون جوابی براش ندارن ، نه اینکه چرا نداشته باشه ، شاید روشون نمیشه بگن ، هوس بود ، تنها بودم ، یکی را میخواستم که مال خودم باشه و خواسته های  منو تامین کنه و ... !

از دید من عشق یعنی شادی ، لذت ، ازادی ، خوش بودن ، خندیدن ، وقتی میبینی همه روز و شبت شده آه و ناله ، حال روحی و جسمیت خرابه ، بدتر از قبل شدی ، چرا اسمشو میذاری عشق؟!  خب قبلش که حالت بهتر بود !

از دیگران برای اینکه میان و میرن طلبکار نباشیم ، در حقیقت در اکثریت قریب به اتفاق روابط عاطفی انسانها اگر ضربه ای هم خوردیم ، بدونیم که کار کار خودمون بوده ، خودمون خواستیم که بهمون وعده داده بشه ، حتی میدونستیم واقعی هم نیست ، هیچکس دیگه ای را مقصر ندونیم .

سلب مسئولیت

وقتی در زندگی در کنار شخصی قرار میگیرید که بسیار مسئولیت پذیر و منظم و دقیق است ، ناخودآگاه و بدون اراده و تصمیم قبلی آرام آرام از خود سلب مسئولیت میکنید و دیگر خود را موظف به انجام دادن بعضی از امور که بعهده و وظیفه شما بوده نمیبینید. حتی این کار با استقبال شخص مقابل روبرو خواهد شد .

شخص مقابل با توجه به روحیه ای که دارد مسئولیت زندگی را میپذیرد و حتی در رابطه با مواردی که شما میبایستی انجام میدادید نیز ، او عهده دار این وظیفه خواهد شد.

تا اینجا شاید بد نباشد و خصوصا" خانمها از این قضیه راضی باشند ،پس از مدتی فشار بر روی شخص مقابل زیاد میشود ، او به مرور فرسوده  و این فرسودگی در حالتهای عصبی یا تنش خود را بروز میدهد و شاید حتی علت اصلی این برخوردها و ناراحتی ها  نیز بسادگی مشخص نشود .

توصیه میکنم شخص مقابل شما هر چقدر هم پذیرفت که تمامی کارها ی زندگی را به عهده بگیرد ، شما از مسئولیت شانه خالی نکنید و در امور زندگی مشارکت فعال داشته باشید .

وبلاگ و جستجوی گوگل

برای بهتر دیده شدن مطالب وبلاگتون در جستجوی گوگل و سایر موتور های جستجو مثل یاهو ، بینگ و ... یه تنظیم کوچولو در وبلاگ لازمه که اگر انجام ندادید ، توصیه میکنم که انجام بدین ، این توضیح را بدم که لینک صفحه شما در صورتی که حاوی عنوان مطلب شما باشه از نظر موتورهای جستجو موثر تر عمل میکنه و رتبه شما را افزایش میده ، پس بهترِ که در قسمت تنظیمات وبلاگ ، بجای اینکه شماره پست شما یا تاریخ آن نمایش داده بشه ، عنوان مطلبتون هم گنجانده بشه ، لینک صفحه با https شروع میشه و در قسمت آدرس بار مرورگرگوشی یا کامپیوترتون میتونید ببینیدش: مثلا عنوان همین نوشته "وبلاگ و جستجوی گوگل " است و شما در آدرس بار میتونید این کلمات را ببینید.

در بلاگ اسکای بصورت آماده (دیفالت) این امکان گذاشته شده و نیاز به تنظیم خاصی ندارد ولی در بلاگفا میبایستی به ترتیب زیر عمل نمایید :

مدیریت---> تنظیمات و دیگر امکانات ---> تنظیمات کلی وبلاگ ---> نحوه آدرس دهی صفحات ---> انتخاب گزینه "به همراه عنوان در لینک"

این امکان خصوصا برای کسانی که از طریق وبلاگ خدمات یا محصول خود را ارائه میدهند میتواند بسیار مفید باشد.

مگه میشه؟!

چند روز پیش توی یه فروشگاه بزرگ بیسکویت های دیجستیو را دیدم که روی هم چیده بودن به قیمت 3000 تومن !

با این گرونیا چطور یه بسته بیسکویت این قیمت؟

تازگیا نون خشکی نمیبینم !!!

اسپم چیست؟

Spam در اصطلاح کامپیوتر به معنی هرز نامه است ، ایمیل ها یا پیامهایی هستند که شما مایل به دریافت آن نیستید ولی برای شما ارسال میشود ، معمولا هم عنوان پیام را جوری انتخاب میکنند که شما تحریک شده و آن ایمیل را باز نمایید ، ممکن است حاوی ویروس و یا تبلیغات (غالبا" اطلاعات غیر واقعی)باشد.

بهترین حالت هم این است که شما اصولا آنها را باز نکنید و مستقیم حذفشان کنید.خصوصا فایلهای ضمیمه ای که دارند، اکثرا به گوشی یا کامپیوتر شما صدمه میزنند.

تا وقتی مطمئن نشدید که فرستنده ایمیل کیست و هویت او را تایید نکردید ، آن را باز نکنید.تمامی سرویس دهنده های معتبر ایمیل ، فولدری به این نام دارند که با تشخیص خودشان موارد اسپم را به آنجا میریزند تا از ایمیلهای  اینباکس شما تفکیک شود ، البته گاها ایمیل های واقعی شما را نیز به اشتباه به آن فولدر هدایت میکنند ، توصیه میکنم فولدر اسپم را بازدید نمایید و اگر حس کردید ایمیل یا پیامی به اشتباه به آنجا ارسال شده ، آن را بازیابی و به اینباکس برگردانید.

در زندگی واقعی هم کم و بیش پیامهای اسپم دریافت میکنیم ، خصوصا از نوع عاشقانه، مواظب آنها نیز باشید !

حواسِ پرت !

اگر حس میکنید حواس جمعی ندارید و مدام در حال خرابکاری میباشید ، ظرفیت حافظه موقت ذهنتان توسط مطلبی اشغال شده و اجازه نمیدهد فضا برای رسیدگی منظم و مرتب به سایر موارد باقی بماند.

حافظه موقت بیشتر در کارهایی که بصورت روزمره انجام میدهید نقش دارد.

توصیه میکنم آن مورد را پیدا و حل نمایید تا فکرتان بتواند نظم و ترتیب پیدا کند و حواستان هم جمع شود !

یکی  از مصداق های این مسئله ، فرآموش کردن حرفی است که میخواستید بزنید ، حتما برای شما پیش آمده شروع به صحبت کردید ولی پس از چند لحظه فرآموش کردید که قصد داشتید در چه زمینه ای صحبت کنید  و رشته کلام را از دست دادید.

دوریِ خوب !

احتمال بحث و درگیری لفظی میدین؟ حس میکنید بخاطر مسائل کاری یا هورمونی حال مناسبی ندارید؟ از مشکلات بیرون از خونه کلافه شدید و احتمال میدید وقتی به خونه میرسید بهانه گیری کنید ؟ یه سر برین خونه یکی از اقوام (به تنهایی) ، یه جوری بین خود و شریک زندگیتون فاصله بندازید و توصیه میکنم به هر نحوی از خونه برید بیرون و چند ساعتی نباشید ، حضور در حالتهای روحی نامناسب در کنار هم ، غیر از برخورد و تنش و ایجاد خاطرات بد فایده ای نخواهد داشت.

قدم زدن در پارک یا فضای سبز و چند ساعتی تنها بودن ، آرامش را به آقایان برمیگردونه ، خانمها هم میتونن به یه مرکز خرید برن !  و به آرامش برسن و سپس به منزل برگردند.

داستان کوتاه : خاطره !

صورت سهراب  برافروخته شده بود ، همسرش رفته بود خرید ولی گوشیش جا مونده بود ،  همینطوری گوشی موبایل اونو گرفته بود دستش ، رمز ورود را بصورت اتفاقی دیده بود و چون ساده بود تو ذهنش مونده بود ، گوشی را باز کرد و  یه پیامک از همسرش برای یه شماره ناشناس دید که تکونش داد: عزیزم ، تنها شدم ، بهت زنگ میزنم !

تازه ازدواج کرده بودن حدود 2 سال پیش ، سهراب 39 سالش بود و حمیده 33 ساله ، در محل کار آشنا شده بودند و بسرعت به سمت هم جذب شدند ، سهراب مدیر بخش نیروی انسانی یک شرکت بزرگ  و حمیده هم مدیر بازرگانی آنجا بود ، حتی پست حمیده از نظر سازمانی بالاتر از سهراب بود  ، حمیده زیاد مایل به ازدواج نبود ولی سهراب دوست داشت زودتر سر و سامون بگیره ، خانواده هم بهش فشار می آوردن که زن بگیر ، این چه وضعیه تا این سن مجرد موندی ، اوایل حمیده دوست نداشت خارج از مسائل کاری با سهراب حرف بزنه ولی بعد از اینکه سهراب رسما بهش پیشنهاد ازدواج داد ، او هم تمایل پیدا کرده بود ، با هم بیرون میرفتند و گاه ساعتها قدم میزدند و از طرز فکر خودشون میگفتند ، هر دو نسبت به هم حس خوبی داشتند و منطقی هم ظاهرا مشکلی بینشون نبود. سهراب همیشه روی صداقت تاکید داشت و میگفت ، اگر همین یک مورد رعایت بشه ، ناخودآگاه انسان مجبور بقیه چیزاش را هم رعایت کنه ، وقتی راستگویی باشه ، تعهد هم هست ، وفاداری هم هست ، کسی که قرار باشه و بدونه باید حقیقت را به همسرش بگه ، خیلی از کارا را نمیکنه .

تا اینکه پای سفره عقد نشستند و با یه مراسم مختصر زندگی را شروع کردند ، تقریبا تمام بستگان حمیده خارج از کشور بودند و او با مادرش به تنهایی زندگی میکرد و در مراسم عروسی فقط چند تا از دوستان و همکاران بهمراه مادرش حضور داشتند.پدر حمیده سالها پیش فوت کرده بود و آنها را تنها گذاشته بود.

سهراب بلند شد ، گوشی موبایل را سفت تو دستش گرفته بود و فشارش میداد ، نمیدونست باید چکار کنه ، کی بود که عزیز همسرش بود؟ عادتهای اونو میشناخت ، او فقط به سهراب میگفت عزیزم ! سرش داغ شده بود و حس میکرد آشفته و گیجه ، سعی کرد تمرکز کنه ولی هر چی فکر کرد توجیهی برای این پیامک پیدا نکرد ، یعنی چی که تنها شدم زنگ میزنم؟ اون کیه که من نباید ارتباطشو با همسرم بدونم؟

ضربان قلبش تند شده بود ، میدونست حمیده تا چند دقیقه دیگه میاد ، داشت پیش خودش میگفت ، چطور باید برخورد کنم ، میخواست به شماره توی پیامک زنگ بزنه ، ولی به خودش گفت بهتره اول از خودش توضیح بخوام .

حمیده همینجور که داشت توی سوپر میوه میچرخید و سفارش میوه میداد ، فکر میکرد ، آلبالو ها را که دید ، اشک تو چشاش جمع شد ، گفت آقا لطفا 2 تا یک کیلو جداگانه آلبالو بکش ! به سهراب فکر میکرد ، شاید اون اوایل احساس آنچنانی نداشت ، ولی وقتی ارتباطشون بیشتر شده بود تمام وجودش اونو صدا میکرد و به هیچ عنوان دوست نداشت از دستش بده ، ولی هر وقت به سهراب فکر میکرد غمگین میشد نقطه ای در گذشته حمیده بود که سهراب نمیدانست !

حمیده کیسه های خرید را که زمین گذاشت سهراب را صدا کرد ، عزیزم ، سهراب جان ، من آمدم ...کسی جواب نداد ، یعنی کجا رفته بود ، تو این 2 سال میدونست سهراب منظمه و مرتبِ ، جایی بخواد بره اطلاع میده ، حمیده گوشیشو برداشت و به سهراب زنگ زد ، صدای تلفن سهراب از آشپزخانه میومد ، سهراب تلفنش را نبرده و رفته بیرون؟ بیشتر تعجب کرد.

سهراب میدونست که حمیده بزودی برمیگرده ، میدونست الان با حالی که داره ممکنه برخورد تندی بکنه ، کاری که تا حالا نکرده بود ، پیش خودش گفت بهتره برم بیرون و فکر کنم ، برخورد احساسی  و عکس العمل سریع  بدون فکر کاری بود که سهراب هرگز تو زندگیش نکرده بود.او به وفاداری حمیده ایمان داشت ولی نمیتونست اون اس ام اس را توجیه کنه !

حمیده نگران شده بود ، نشست رو مبل و رفت تو فکر ، آیا اگر سهراب بدونه بازم کنارش میمونه؟ اگر نپذیره چی؟ حس کرد قلبش فشرده شد ، صدای در آمد ، سهراب آمد و حمیده از جاش بلند شد ، طرز نگاه سهراب فرق داشت ، زیر لب جواب سلام حمیده را داد .

سکوت بدی بود ، از اون سکوت ها که حتی صدای تکون خوردن برگها را میشد بشنوی ، سهراب روبروی حمیده روی مبل نشست ، به چشماش نگاه کرد و گفت ، چیزی هست که بخوای به من بگی؟ حمیده رنگش پرید و حس کرد الان غش میکنه ، فشارش آمده بود پایین ، پرسید چطور مگه؟ سهراب گفت فقط یه سوال کردم و جواب میخوام ، حتی ناراحت یا عصبانی هم نمیشم ولی من حق دارم تکلیف خودمو بدونم ! حمیده مطمئن شد که سهراب به نحوی متوجه موضوع شده ، دیگه دلشو زد به دریا و گفت این بار سنگین را از دوشش برداره ،باری که سنگینی اون چند سال خردش کرده بود ، دیگه طاقت نداشت و شروع به گفتن کرد :

20 سالم بود ، خیلی جوان بودم و به تازگی پدر را از دست داده بودم و بدنبال محبت یک مرد ، توی محیط دانشگاه پسری بود که شاید از نظر ظاهر و لباس مورد توجه همه دخترا بود ، تنها کسی که بهش بی توجهی میکرد من بودم ، شاید بخاطر اینکه دست نیافتنی میدیدمش یا خوشم نمیومد که مرد زندگیم اینقدر مورد توجه باشه ، او بخاطر همین برخورد من از میون اون همه دختر درست آمد سراغ من ! اوایل نمیپذیرفتمش و پیشنهاد دوستیشو رد کردم تا اینکه یه روز دم غروب زنگ خونمون را زدن ، بله او بهمراه پدر و مادرش آمده بود خواستگاری ، سهراب جابجا شد و با دقت بیشتر داشت گوش میداد ، انتظار شنیدن هر چیزی را داشت غیر از این حرفا ، حمیده ادامه داد ، ما 3 ماه بعد با هم عقد کردیم ، هنوز برای عروسی روز خاصی را مشخص نکرده بودیم ، که یه روز از طرف پلیس به من زنگ زدند ، او تصادف کرده بود ، 1 هفته در کما بود و بعدش رفت و باز من تنها بودم ، حالم طبیعی نبود ، اول فکر میکردم چرا من؟ بعد دیدم این همه آدم که میرن ، بالاخره یه کسی را دارن ! ولی فقط این نیست ، مدتی بعد حس کردم صبح ها حالم بد میشه ، سرگیجه داشتم ، اوایل فکر میکردم بخاطر شوک مرگ اونه ، ولی وقتی به اصرار مادرم رفتیم دکتر ، متوجه شدم باردار هستم !

سهراب داشت به دقت گوش میکرد ، اون موقع فقط داشت گوش میکرد و حس دیگه ای نداشت ، انگار داستان زندگی یه آدم غریبه بود که داره تو یه مجله خانوادگی میخوانه ، حمیده ادامه داد ، 9 ماه بعد تو یه شب سرد زمستون خاطره به دنیا آمد ، پدر و مادر همسر سابقم هم آنجا بودن ، بچه من تنها یادگار پسرشون بود ، دلم نیومد برای چند ماهی که پسرشون مال من بود ، تنها خاطره اونو که یه عمر زحمتشو کشیده بودن ،  ازشون جدا کنم ، مادرش به پام افتاد و خاطره را ازم خواست ، گفت اگر این بچه را به من ندی من از غصه نبود پسرم دق میکنم ، خاطره ی من الان پیش اوناست ، از همون بیمارستان دادمش بهشون که بیشتر بهش دل نبندم ، کم میبینمش ولی دخترمه ، عزیزمه ، دیگه هم بیشتر از این نمیتونم پنهونش کنم ، دیوانه وار دوست دارم سهراب ، هر کاری هم بگی میکنم ، مهریه و اصلا هر چی هم دارم مال شما ، منو ببخش و هر تصمیمی بگیری من بدون حتی یک سوال اونو میپذیرم.

در باز شد و خاطره آمد تو خونه ، 8 سالش بود و کلاس دوم دبستان، حمیده پشت سرش آمد تو ، سهراب وسط حال ایستاده بود ، لبخندی روی لباش بود ، بیشتر داشت از شباهت عجیب خاطره و حمیده تعجب میکرد ، دقیقا مثل هم بودن ،انگار حمیده را کوچیک کرده باشی ، خاطره عروسک خرگوشیشو که شبا باهاش میخوابید را سفتر بخودش فشار داد ، خاطره کوچولو مکثی کرد و با اشاره مادرش را صدا کرد ، او خم شد و خاطره به آرومی در گوش مادرش گفت ، میتونم بابا صداش کنم؟

درست ترین کار !


راجب کاری که میخواهید بکنید حسابی فکر کنید ، بررسی کنید ، از تجربه ها استفاده کنید ، هر وقت به این نتیجه رسیدین که کار درستی هست ، انجامش بدین ، تا اینجا با هیچکس مشکلی ندارم و بعید میدونم کسی مخالف باشه،بعد مدتی متوجه میشین با تمام احتیاطی که کردین ، کار اشتباهی انجام دادین ، خواهش میکنم از کاری که کردین ، هر چند اشتباه ، پشیمون نشین ، افسوس نخورین ، غمگین نباشین ، این حرف تجربس ، توی اون مقطع از دید و نظر شما درست ترین کار بوده ، آفرین که شجاعت و شهامت انجامشو داشتین ، کار اشتباه خوبی کردین ، یه روزی متوجه حرف من میشین !

سطحی !

کسی را دیدید و هنوز حرف و سخنی نگفته از او خوشتان آمده ، اینجا فقط ظاهر او کشش بوجود می آورد.به سمت او جذب میشوید و ارتباطی به هر نحو برقرار میشود.

با فکر او هم آشنا میشوید و میبینید که به دلچسبی ظاهرش نیست ، ولی باز ادامه میدهید ، هنوز کشش ظاهر قوی است و شما هم بدنبالش میروید ، مدتی میگذرد و این رابطه شکل میگیرد و اصلا به زندگی مشترک ختم میشود .

زیباترین عروسک دنیا هم در اختیارتان باشد ، نمیتوانید برای مدت طولانی شما را سرگرم کند و شور و اشتیاق اولیه را در درون شما حفظ نماید.

آیا از خواندن مطالب وبلاگ نویسان که حتی گاه آماتور هم مینویسند خسته شدید؟ شاید سالهاست دارید افکار انسانها را میخوانید در قالب شعر ، رمان ، مطلب ، دیدن یک فیلم یا شنیدن یک ترانه و ... ، هنوز خسته نشدید و باز هم اشتیاق خود را حفظ کردید.

انسان نمیتواند در نمای خود تنوع ایجاد کندکه صرفا از لحظه تولد ظاهر انسان حرکت رو به زوال خود را شروع میکند ، ولی فکر انسان وقتی غنی و کارآمد باشد ،دریایی از تنوع و تکثر و تازگی است و حتی با گذر عمر شکوفاتر هم میشود.

انتقاد و تشویق !

کارهای خوب را هم میبینید؟ بموقع تشویق میکنید؟ یا فقط منتظرید که طرف مقابل یه اشتباه کنه و انتقاد کنید؟

شاید اثری که تحسین یک کار خوب روی انسان میگذاره خصوصا از سمت کسی که برامون مهمه ، بهترین انگیزه برای ادامه دادن آن باشه.

از دید من انتقاد هم لازمه ، انسان ذاتا جوریه که وقتی کار اشتباهی میکنه و مانعی برای خودش نمیبینه ، اونو با شدت بیشتر ادامه میده !

اگر کسی که به مهر و علاقه او بخود اعتماد دارید انتقادی از شما کرد ، جبهه نگیرید ، نجنگید و اجازه بدید اون بتونه آزادانه حرفشو بزنه ، همون موقع با وجدان خودتون حرف بزنید و اگر انتقاد وارد بود آن را بپذیرید ، حتی اگر هم وارد نبود بدانید که او شما را دوست دارد و برایش مهم هستید که اشکال کار شما را از دید خودش میگوید .

از آن روزی نگران باشید که هر کاری (درست یا غلط) هم انجام دادید ، نگاهی بی تفاوت در مقابل شما باشد !

جنگ با زندگی !


وقتی وارد زندگی شدید دنبال جنگیدن با همدیگه نباشید ، مطمئن باشید این مبارزه هیچ برنده ای نخواهد داشت ، حتی اگر به ظاهر دست خودتان را بعنوان پیروز بالا ببینید !

چالش تو زندگی زیاده ، کنار هم با اونا بجنگید.

شام پنجشنبه شب !

میگوی سوخاری +سالاد ساقه کرفس + کلم قرمز+بروکلی + قارچ درشت+ خیار شور

ساقه کرفس و کلم قرمز و بروکلی و قارچ را در روغن زیتون بمدت 20 دقیقه تفت میدهیم ، کمی پودر فلفل سیاه و در صورت تمایل فلفل قزمز (اگر با غذاهای تند مشکل ندارید) میگو ها را سوخاری کرده در فر برقی  یا روغن برشته میکنیم ، همین !

نتیجه تلاش بلاگر :

http://s14.picofile.com/file/8407890392/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B9%DB%B1%DB%B0_%DB%B2%DB%B0%DB%B5%DB%B2%DB%B5%DB%B8.jpg


http://s15.picofile.com/file/8407890468/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B9%DB%B1%DB%B0_%DB%B2%DB%B0%DB%B5%DB%B3%DB%B3%DB%B0.jpg


http://s14.picofile.com/file/8407890518/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B9%DB%B1%DB%B0_%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B3%DB%B2%DB%B5.jpg

مذاق عجیب !

یه سوال برای من مطرح هست که فکرمو خیلی مشغول کرده ، بعضی از دخترخانمهای محترم تا قبل از ازدواج از یه سری غذاها خوششون نمیاد و اصلا طرفش نمیرن و گاهی هم  میگن حالمون بد میشه وقتی بوش به ما میخوره ،  ولی وقتی ازدواج میکنن ، مشکلی ندارند و اون غذا ها را با اشتها میخورن  ، چرا؟

مصداق :

کله پاچه !

آبگوشت !

از دید من با شروع زندگی مشترک خیلی چیزا تغییر میکنه از جمله مذاق !

پنجشنبه جان !

پنجشنبه جان سلام ، ممنون که بازم اومدی ، خیلی خوبی و خوشحالم از دیدن دوبارت !

فکر کن از هفته پیش که ندیدمت چقدر دلتنگت بودم ، خوشحال باشید از اینکه باز یه 5 شنبه دیگه را هم دیدید !

هوا داره ملس میشه ، نه سرد و نه گرم و یه جورایی بهاری شده در پاییز !

پنجشنبه های خوشحال ، شاد ، پر از انرژی و میل به زندگی و سر حال بودن ، سلام و عرض ادب !

واسه بعد از ظهر چه برنامه ای دارید؟ اصلا 5 شنبه یه چیز دیگس ، روز خاص منه و دوسش دارم !

چه چیزائیمون به چه چیزایی میاد؟

یه چیزایی تو آدمها به یه چیزایشون باید بیاد ، چند مصداق ، به این مفهوم که وقتی اولی را باشن  کلمه مقابلش را هم قسمتی از شخصیتشون بهمراه خواهند داشت و برعکس ، برای مثال کسی که اعتماد به نفس نداره ، ترسو هم هست  و کسی که ترسوِ اعتماد به نفس نداره.

بی اعتماد به نفس ---ترسو

عصبانی ---  بی صبر

بد کلام --- خلافگو

زیادی مهربان --- زودباور!

بدقول --- شلخته

رفیق باز --- بی وفا !

کم حرف --- قابل اعتماد

فرآموشکار --- هول

تنبل --- داد و بیداد کن

عاشق پیشه --- زود رنج

زیادی شاد ---  پُر حرف

متوقع --- بی رحم

راستگو --- منظم

جدی ---دیر جوش

نکته سنج --- کم دوست

بی پروا --- معاشرتی

وبلاگ نویس --- صمیمی !

عشق مجازی ؟

دنیای مجازی دریچه های جدیدی از همه نیازها را بر روی انسانها باز کرده ، از مسائل مالی تا تفریح و بازی و سرگرمی و همینطور عشق !

کسایی بودن که اینجا آشنا شدن کارشون به دنیای واقعی کشیده به هم رسیدن یا اصلا تو همین مجازی به عشق هم گرفتار شدن و ازدواج مجازی کردن و حتی طلاق مجازی هم گرفتن !

قهر ها و آشتی ها ، دوستی و دشمنی و یه جورایی شاید تمام آن چیزهایی که در واقعی تجربه کردیم اینجا هم بوده.

فرق عمده دنیای مجازی هم اینه که اینجا اول فکر و اندیشه را میشود دید و بعد شاید ظاهر و امکانات را (درست برعکس دنیای واقعی) !

چیزی که برای من جالبه اینه که بعضی آدمها که در واقعی امکان یا جسارت بروز احساسات را ندارن در اینجا راحت تر و شاید با افراط بیشتردرگیر احساس میشوند و اگر کنترلی بر آن نباشد ، میزان فشار روحی که به ایشان وارد میشود بیشتر هم خواهد بود .خصوصا در جریان همه گیری و پندمیک کوید 19 ،  این روابط گسترش بیشتر هم پیدا کرده.

توصیه میکنم اگر با کسی در دنیای مجازی وارد رابطه عاطفی هم شدید به این فکر بکنید که لزوما در دنیای واقعی به تصوراتی که برای خود درست میکنید نخواهید رسید و اصولا غیر از یک رابطه معمولی و دوستی ساده به چیز دیگری فکر نکنید و کاخی از رویا نسازید که در آینده  ببینید خانه ای کاغذی بیش نبوده!

تخیل جاودانگی !

یکی از بزرگترین آرزوی انسانها داشتن عمر جاویدان است ، فکر کنید از بدو خلقت این اتفاق می افتاد !

یعنی اولین انسانی که بوجود آمده بود همچنان زنده بود و در کنار ما زندگی میکرد. حالا به این فکر نکنیم که کره زمین گنجایش این همه آدم را نداشت ، فرض میگیریم که میشد.

تصور کنید هیئت منصفه ای که گالیله را محکوم کرده بودند ، الان چقدر شرم داشتند از کار آن زمانشان !

عده ای هر سال در سالگرد فاجعه هیروشیما ، علیه انیشتین هم تظاهرات میکردند !

میشد با جد پدر یا مادری 10 نسل قبل ملاقات کرد و متوجه شد که اینهمه آدما که میگن جد اندر جد اهل تهرانیم، نداریم ! (لبخند)

توی خیابون که راه میرفتیم میدیدیم یه عده دور یکی جمع شدن و دارن ازش امضا میگیرن و سلفی میندازن ، جلو میرفتیم و میدیدیم حکیم ابوالقاسم فردوسیه !

یه شب میدیدیم مادر بزرگ ،  پدربزرگمون شب نشینی اومده خونمون !

تو این دوران همه گیری و نیاز به مواد ضد عفونی کننده ،  زکریای رازی بیشتر از قبل مشغول بود و از همه جای دنیا براش درخواست کار میومد !

میتونستی روی در اتاق رئیس دانشگاه علوم پزشکی  ببینی که این اسم را نوشته اند : شیخ الرئیس (ابوعلی سینا)!

جالب بود که تا شیراز سفر میکردیم و حافظ را از نزدیک میدیدیم یا به نیشابور میرفتیم و با خیام اشنا میشدیم و از خود ایشان منظور اشعارشان را میپرسیدیم ! مثلا این غزل از حافظ را :

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی خرابات مقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

با محتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیام* است

*عید فطر ، صیام=روزه

(دانلود دکلمه شعر حافظ)

***

توی یه سفر خارجی سوار هواپیما میشدی یه دفعه میدیدی کسی که کنارت نشسته رامسس دوم ، فرعون سابقِ مصرِ !

فیلم سینمایی درست کرده بودند که خود اسپارتاکوس نقش اولش را بازی کرده بود !

میتونستید از لئوناردو داوینچی بخواهید تصویری از شما مشابه مونالیزا بکشد، با اون لبخند مرموز !

کنسرت زنده برگزار میشد با حضور استاد بنان ، و میشه این آهنگ(دانلود) یا این آهنگ (دانلود) را از زبان خواننده اصلی آن بشنویم !


***

ذهن  انسان میتونه در لحظه تمام این حالتها و خیلی بیشتر را تصور کنه ،از نظر من اندیشه و تصورات انسان وقتی به نحوی ثبت میشه همان مفهوم جاودانگیست .

راهکارهای ساده سلامتی

چای را کمی خنکتر از معمول بنوشید ، میزان قند مورد استفاده نصف میشود !

از ابتدا غذا را در بشقاب کم نکشید ، از نظر روانی بگذارید فکرتان به ارامش برسد، همان اندازه که همیشه میکشید در بشقاب بریزید ، بعد نصف آن را (خصوصا برنج) به قابلمه برگردانید !

ورزش را با زمان انجام ندهید ، مثلا نگویید 1 ساعت ورزش میکنم ، با تعداد انجام دهید ، مثلا مسیری را 60 بار بدوید ، 50 بار ورزش شکم و ... از تعداد کم شروع کنید و به ارامی آن را تا محدوده ای که شما را از ورزش زده نکند بیشتر کنید.

میزان نمک غذا را کم کنید و برای طعم گرفتن ، فلفل آن را بیشتر بریزید.

گوشت بوقلمون میزان کلسترول و چربی  کمتری از گوشت قرمز دارد ، طعم عالی و پروتئین مورد نیاز بدن شما را بخوبی تامین میکند.از آن بهتر گوشت شتر مرغ است با چربی بسیار پایین(از مرغ هم کمتر) ، طعم و رنگی مشابه گوشت قرمز .

شخصا طعم گوشت بلدرچین را دوست ندارم ولی سالم تر از سایر موارد است .


http://s14.picofile.com/file/8407704326/tosan35_Meat_table.jpg


موقع ورزش یا پیاده روی حتما کفش مناسب بپوشید.کلا سعی کنید از کفشهای کمی پاشنه دار استفاده کنید .

اگر حس کردید مشکلی در بدن شما از قبیل درد و یا ناراحتی غیرمترقبه بوجود آمد ، ابتدا ببینید در یکی دو ماه گذشته چه تغییری در سبک زندگی خود داده اید ، اکثرا میتوانید با کمی دقت منشا را پیدا و برطرفش نمایید . بسیاری از دردهای کمر یا حتی گردن میتواند بخاطر کفش نامناسب یا ورزشهای غیراصولی باشد. دردهای شانه میتواند از استفاده بیش از حد از کامپیوتر باشد.

ممنون تابستان !

تابستان گرم و داغ داره میره ، تازه داشتیم بهش عادت میکردیم ولی داره تموم میشه ، مثل عمرمون که داره زود میگذره !

این تابستان فرق داشت و شاید خیلی از کارها را نتونستیم انجام بدیم ولی باز هم خوب بود و دوسِت داشتیم ، فقط چند روز مونده به رفتنت ، ممنون که امسال هم اومدی ، سال دیگه منتظرتیم ، پاییز قشنگ داره میاد ، واسه فستیوال برگ رنگها آماده هستید ؟ واسه بارانهای بی موقع ؟ هوای ابری ؟   خش خش برگها؟

ممنون تابستان ، برای همه چی !


http://s14.picofile.com/file/8407687368/summer_fruits.jpg



زن کاکتوسی !

میدونید چرا ظاهر کاکتوس خشن و پر از تیغه؟ میدونید از دل همین کاکتوسِ به ظاهر خشن ، یکی از زیباترین گلهای دنیا شکوفه میزنه؟ یعنی توی وجودش  لطافت و زیبایی هست مثل یه گل رز یا گیاهان زیبای دیگه ، ولی محیطی که در آن قرار داره آنقدر سخت و خشنِ که مجبوره این ظاهر را بخودش بگیره که دوام بیاره.

http://s14.picofile.com/file/8407703326/Desert_Cactus_Flower.jpg


گاهی فکر میکردم بعضی از خانمها چرا ظاهر خشن و سخت دارند و برخورداشون لطیف نیست ، به این نتیجه رسیدم که محیط یا شرایطی که در آن زندگی میکنن آنها را وادار کرده که این پوشش سخت را برای خودشون انتخاب کنند تا کمتر صدمه ببینند ، ولی عقیده دارم توی وجود هر زنی با هر ظاهری ، میشه اون لطافت و مهربانی را پیدا کرد.

آدم خوب !

همیشه خوب بودن به معنی خوبی کردن نیست ، از نظر من کسی به ما بدی نکنه ، آدم خوبیه !

گرسنگی طولانی !

سیستم بدن ما جوری طراحی شده که با پایین آمدن قند خون احساس گرسنگی میکنیم و به فکر خوردن می افتیم ولی اگر در یک محدوده زمانی غذا نخوریم خود بدن از تبدیل چربی هایش به قند و آزاد کردن آن در خون باعث میشود که حس گرسنگی برطرف شود ، حتما براتون پیش آمده که از وقت ناهار یه مدت طولانی بگذره و بعد از مدتی حس کنید که دیگه آنچنان گرسنه نیستید.

معادل این سیستم در روح ما هم هست ، در زمان مناسب لازمه که  به نیازهای حسیمون پاسخ داده بشه و اگر زمان طولانی از روش بگذره ، شاید دیگه آن حس و حال را نداشته باشیم و حتی اگر به آنچه میخواستیم هم برسیم ، لذت سابق را نبریم .

اگر با کسی ارتباط عاطفی دارید او را بیش از اندازه گرسنه نگه ندارید ، بدنش با این شرایط خود را تنظیم میکند و دیگر احساس نیاز آنچنانی به شما نخواهد داشت !

منت گذاشتن ، آزاد !

من شنیدم که میگن بعضی ها بدون منت یه کاری میکنن ،همچین چیزی وجود داره ؟ من که تا حالا ندیدم ،  اگر کسی کاری برام کرده منت هم گذاشته ، من هم همینطور ، منظورم از این نوشته اینه ،  کسی کار خوبی برامون کرده ، منت هم بذاره ، چه اشکالی داره؟

از منت گذاشتن خوشت نمیاد ،نذار کسی کاری برات بکنه !

این ذات و فطرت انسانه که در مقابل کاری که انجام میده ، انتظاری هم داشته باشه ، از دید من و تا آنجایی که تجربه دارم ، از پدر و مادر عزیز تر که کسی نیست ، آنها هم بابت محبتهایی که کردن منت میذارن و آنها را گاهی به رخ ما میکشن ، خب بذارید بگن ،  از ما چیزی کم میشه؟ شاید این پاداشی برای کار خوبی باشه که برامون کردن و حس خوبی بهشون بده ، از همنشین های محترم مجازی هم کسی خواست سر من منت بذاره ، آزاده ! (لبخند)

معیار عشق

هی میگه عاشقم !

معیارت چیه ؟

بپرسند چرا عاشقی  ، میتونی جواب بدی؟ عاشق اخلاق خوبشی ؟ عاشق درک و شعورشی؟ عاشق زندگی مرفه باهاش هستی؟

اینکه فقط بگی عاشقم و ندونی چرا ، عاقبت خوبی نداره.

نگو عشق چرا نداره ، یه روز که به مشکل بربخوری ، عوارضی که میاد سراغت همشون دلیل دارن و میشه براش چرا گذاشت .

اونایی که تجربشو داشتند میدونن من چی میگم !



ذخیره خاطره !

خیلی از موجودات از تابستان برای فصل سرما غذا انبار میکنند ، به امید اینکه در روزهای سخت زمستان بتوانند دوام بیاورند.

از دید من  ، شاید بهترین معادل قضیه بالا  درمسائل روحی  انسانها ، جمع آوری خاطره برای روزهایی است که شاید ساختن آن به فرآوانی و آسانی  روزهای جوانی و فصل گرمای زندگی نباشد.زمانی در فصل سرمای عمرمون به این ذخیره نیاز خواهیم داشت !

میون 2 تا دلبر؟

تصمیم داشتم امشب پیتزا درست کنم و بخورم ، رفتم بیرون که موادشو بخرم ، چشمم به چند تا رون بوقلمون افتاد و منو دو دل کرد !

نمیدونستم کدوم رو انتخاب کنم ، لحظات حساسی بود و من هم سر دو راهی گیر کرده بودم ، از یه طرف پیتزای خوشمزه بلاگر که تا حالا کسی غیر خودم طعمشو نچشیده و با کسی شریک نشدم و نهایت در شبکه های جهانی عکسی ازش دیده شده و از اون طرف ران بوقلمون که ذهن من بلافاصله تصور کرد وقتی توی فر برقی برشته بشه و بعدش با پیاز و سیر تفت داده و پخته بشه چی میشه ... انتخاب خیلی سخته و منو سردرگم کرده.

ولی بالاخره بلاگر تصمیم راسخ خودشو میگیره ، شام امشب ...

ران بوقلمون برشته شده در فر + سیر + پیاز +فلفل سیاه+سیب زمینی نگینی درشت + سس سویا

http://s14.picofile.com/file/8407577926/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B9%DB%B0%DB%B3_%DB%B1%DB%B9%DB%B4%DB%B0%DB%B2%DB%B8.jpg


http://s14.picofile.com/file/8407577992/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B9%DB%B0%DB%B3_%DB%B1%DB%B9%DB%B4%DB%B1%DB%B0%DB%B5.jpg


http://s14.picofile.com/file/8407578042/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B9%DB%B0%DB%B3_%DB%B1%DB%B9%DB%B4%DB%B6%DB%B5%DB%B2.jpg


حالمون خوبه !

من و پنجشنبه هر دو امروز حالمون خوبه ، هوا خوبه ، دل آزاده ، نفس بازه ، قشنگی و زیبایی زندگی داره موج موج میزنه به پهنای سینه ام ، خنده مثل برقی توی چشمامه ، کافیه شادی در چشمانتون باشه ، همین هم بسه ، حتی از زیر ماسک هایی که نصف بیشتر صورتتون را پوشونده !

دیواری نیست ، مانعی وجود نداره ، نزدیکیم بهم مثل بوی تن ! آشفتگی هم اگر باشه با آغوشی از مهر به خط آرامش برمیگرده !

نوازشی از جنس نوک انگشتان نرم  مهربانی بر روی چشمانت ، ردی از زیباترین کلامها نوازشگر شنیدنیهایت ، هر آنچه خوبی میتواند میهمانت کند...

همه اینها و بیشتر از این ، آرزوی من برای این پنجشنبه عزیز و دوست داشتنی برای شما.

سلام بچه ها !

از شنبه که مدرسه ها باز میشه ، نصف وبلاگها نیمه تعطیل میشن ، همشون بچه های مدرسه بودن و ما چیز دیگر می انگاشتیم !

مشقاتون رو نوشتین ؟

دلتنگ خودم !

دلم برای 10 سالگیم تنگ شده ، کاش میشد ببینمش !

یک روز ، یک عمر !

گاهی اتفاقاتی تو زندگی آدمها میفته شاید فقط برای یک روز ولی اونو برای یک عمر زندگی میکنه ، سالها هم گذشته باشه ، هر روز صبح که پا میشه ، دست خودشم نیست ، میاد تو ذهنش ، یه عکس میبینه ، یه اسم میشنوه ، یه جایی میره ، یه غذایی میخوره یا هر چیزی که خاطره اون روز باشه ،  انگار دلش منتظره یه چیزی از اون یه روز بیاد جلو چشمش یا به گوشش بخوره ، زود میره و از میون خاطراتش میکشدش بیرون و باهاش زندگی میکنه ، یه روز که مثل خورشید تو آسمون دلش همیشه روشنه، از این روزا داشتید؟

توصیه دزدکی !

سارق تا مدل گوشی شما را نبیند اقدام به سرقت نمیکند !

برای او ارزش ندارد که ریسک و خطر کار خودش را برای یک گوشی ارزان قیمت هزینه کند.

توصیه میکنم حتما در خیابان یا مراکز خرید برای صحبت کردن با موبایل ،  از هندزفری بلوتوث استفاده کنید و گوشی درون کیف یا جیب شما باشد ، تا مدل گوشی شما مشخص نشود و احیانا" اگر سارقی در ان نزدیکی بود به فکر سرقت گوشی شما نیفتد.

به هیچکس !

شنیدم که میگن هرچیزی را به هر کس نگو ، نظر من اینه هر چیزی را به هیچکس نگو !

آنجایی که میخوای حرفی را به یک دوست یا آشنا بزنی قبلش کمی فکر کن ، گفتنش برات خوبه؟ نگی چی میشه؟ آیا امکان داره بعدا از گفتنش پشیمون بشی؟ آیا نگفتنش براتون مشکلی بوجود میاره؟

گاهی آدم در لحظه های خاص سرشار از احساس نسبت به کسی قرار میگیره و چیزهایی میگه که شاید در آن لحظه متوجه نشه که ممکنه این گفتن ها در آینده براش مشکل بوجود میاره ، توصیه میکنم مسائل خصوصی زندگیتونو فقط برای خودتون نگه دارید ، شاید گاهی حس کنید که نیاز دارید با کسی در میون بذاریشون تا کمی سبک بشین یا در نقطه اوج صمیمیت قرار گرفتین و حس میکنین با اینکار میزان نزدیکی بیشتر میشه ، به عقیده من اگر بتونید نگید و از این حس بگذرید ، یه روز از این نگفتن و خودداری خودتون خوشحال و راضی خواهید بود.

قدم ها !


قدمهاتون را جوری بردارین که در زندگی محتاج کسی نشید حتی و خصوصا نزدیکترین ها !

مُسَکنِ اختلاف !

مگر میشود یک زندگی بدون اختلاف نظر وجود داشته باشد ؟ قطعا نه ، 2 انسان با نحوه و سبک مختلف زندگی در موارد گوناگون به زیر یک سقف میروند ، مشخص است که برخورد خواهند داشت ، تمام صحبت این است که این موارد کنترل شود و باعث ایجاد مشکلات بزرگتر نشود.

از دید من یکی از مواردی که میتواند به حل اختلاف کمک کند ، پیدا کردن ریشه و خشکاندن آن است ، نه اینکه سطحی با آن برخورد شود ، اگر دردی وجود داشته باشد و قاطعانه آن را درمان نکنیم و صرفا بدنبال مُسکن های موقت باشیم، مزمن میشود و هر از گاهی با عوارض و نشانه های جدید سرباز خواهد کرد.

مصداق : همسر شما بنا به دلایلی به منزل خانواده (پدری یا مادری) شما نمیاید و هر بار چیزی را بهانه میکند و  سر آن بهانه ها با هم اختلاف خواهید داشت و ممکن است حتی شما بتوانید بهانه را از او بگیرید و او "مجبور" شود علی رغم میل باطنی با شما بیاید ، ولی این مسکن است و فقط برای این بار موثر است ، آنهم با اجبار ،   ریشه در اختلافی است که فرضا همسر شما با یکی از اعضا خانواده دارد و تا آن موضوع حل نشود ، همیشه این مشکل را خواهید داشت.بهتر است با آن عضو خانواده صحبت خصوصی یا در حضور همسر انجام داده و مشکل را ریشه ای حل نمایید.

آرامشگاه !

شاید لغتی تحت این عنوان نداشته باشیم ، ترکیبی است از آرامش و پسوند مکانی گاه !

از دید من هر انسان ، مکانی برای آرامش نیاز دارد یا نیاز خواهد داشت ، جایی که آنجا بتونه با خودش باشه و آرام بودن را تجربه کنه ، میتونه دریا ، کویر ، جنگل و کوه و دشت ، گوشه دنج اتاق  یا حتی وسط یه مرکز خرید باشه !

عقیده دارم ، حضور در مکانی که به ما آرامش میده هرازگاهی لازمه و باعث میشه زنگار فکرمون از هیجانات و تنشهای زندگی پاک بشه و خطوط ذهنمون دوباره مرتب و منظم بشن.

من آرامشگاه خودم را میشناسم و ازش استفاده میکنم ، توصیه میکنم شما هم بهش فکر کنید.