بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

فقط 5 دقیقه

تا حالا شده دارین از یه جا رد میشین و یکی رو ببینید و بگین این خودشه !

یه حسی بین شما و اون رد و بدل بشه و پاسخی هم با یک نگاه دریافت کنید ، جسارت ابراز حستنو نداشته باشین و همه چی تموم بشه ، "اون" بره و میون آدمهای دیگه گم بشه و دیگه هرگز نبینیدش .

حالا فکر کنین میتونستین و میرفتین جلو :

شما:سلام

اون : سلام!

شما: چند لحظه وقت دارین؟

اون : توقف و  گرفتن کیفش با دو دست جلوش و نگاه استفهامی !

شما: معذرت میخوام داشتین از کنار من که رد میشدین ، نمیدونم چرا  یه حس عجیبی داشتم ، اسمی برای این حس  ندارم ، و از من هم نپرسین چرا و چطور که حس قابل سوال کردن نیست ، منطق هم نیست که دلیل مشخص و واضحی داشته باشه و بشه جواب سوالاتشو داد.فقط اون نگاهی که به من کردید ، باعث شد من جسارت حرف زدن بگیرم.

اون : چند لحظه نگاه  ، من حس خاصی نداشتم ، سنگینی نگاه شما باعث شد که نگاهتون کنم  ، اینجور هم  که شما توضیح دادین ، حق سوال کردنو از من گرفتین ، متاسفانه من کلاس دارم و وقتی هم ندارم که بخوام بحث های فلسفی بکنم .

شما : من نه میخوام بهتون شماره بدم ، نه میخوام وقتتون را بگیرم ، فقط میخوام بدونم میون این همه آدم توی این خیابون شلوغ ،حس من چرا روی شما متوقف شد ، نمیخوام یه روزی پشیمون بشم از اینکه میشد اون باشه و رهاش کردم !

اون : با اینکه متوجه شد ، اون؟ اون کیه؟

شما: یه کوچه بالاتر یه جای کوچیک و محیط مناسب هست ، قهوشون هم همیشه آمادس ، فقط 5 دقیقه طول میکشه ، لطفا" دعوت منو بپذیرین  ، فقط 5 دقیقه به اندازه اینکه من به وجدان خودم بدهکار نشم و بگم سعی خودم را کردم.

اون: توی دلش  باشه میرم ، محیط عمومیه ، بد پسری به نظر نمیرسه ، حالا تا شروع کلاس 1 ساعت مونده ، میرسم ، حقیقتش همون اول که بهم نگاه کرد منم یه چیزی توی دلم تکون خورد ، نه آقای محترم ، گفتم که دیرم شده نمیتونم بیام.(مفهوم ، اگه دیرم نشده بود میومدم!)

شما: فکر کنین ترافیک بیشتر بود ، شما 5 دقیقه دیرتر میرسیدین ، لطفا" !

اون: با اینکه تو زندگیش هیچوقت ریسک نکرده بود و زندگی محتاطی داشت ، خودشم متوجه نشد که چرا از دهنش پرید ، باشه !

***

قطعا با باشه گفتن "اون" مسیر زندگی تغییر میکنه ، هم برای شما هم برای اون ، یه موقع شما توی زندگی سر دوراهی قرار میگیرین ، انتخاب بین حس و منطق ، یکی زیبا و یکی درست ، اینکه کی و کجا از کدومش استفاده کنید ، بهایی خواهد بود که برای خوشبخت شدن یا نشدن میدین !

نظرات 5 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 20 اسفند 1398 ساعت 10:37 https://meslehichkass.blogsky.com/

اگه کسی چنین مکالمه ای با من بکنه نمیگم باشه
ولی مطمئنم اگه بگم باشه همونطور که گفتی مسیر زندگیم عوض میشه...
و چقدر دنیا میتونست جای زیباتری باشه اگه اینطوری بود

حالا بجای قهوه به فیله کباب تو جاده چالوس دعوت کنه هم باشه نمیگی؟ (لبخند)
از نظر اینکه زیبا و دلپذیره بحثی نیست ، ولی هیچوقت نباید منطق را کنار گذاشت و یکسره با دل جلو رفت.(تعادل)

خانوم شفتالو شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 15:05

بامزه س! اما عقل سلیم نمیپذیره . شایدم عقل خودم.

شایدم یاد نگرفتیم این چیزا رو بپذیریم.

باز محیط دانشگاه بود یه چیزی. یکی که مثلا اغلب میدیدنش، از دور زیر نظرتون بود، یا نه بهتر بگیم؛ یه تعاملاتی داشتین.

نصف این حسّا و این نگاها واسه "قانون کارما و دارما" ست.

احتیاط کردن را خیلی قبول دارم ، ولی اینکه آنقدر زیاد بشه که زندگی را مختل کنه و فرصت ها را بسوزونه ، نه ، وقتی بین منطق و حس تعادل باشه ، خوبه که آدم با شرط احتیاط و منطق ، گاهی هم با حرف دل حرکت کنه.

دختر غریبه شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 13:25

آها
نظر ندم بهتره انگار:)
ولی با خوندن این پستتون یاد موقعیت های خودم افتادم و فقط لبخند مهمون لبم شد
خوب بود

دختر غریبه شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 12:56

عه چرا کامنتای من نصفه میاد؟
نوشتم با خوندن این پست فقط این واکنش

احتمالا از یه ایموجی ، استیکر یا تصویر خاص استفاده میکنید که در سیستم خودتون داریدو برای سیستمهای دیگه خوانده نمیشه .

دختر غریبه شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 12:49

با خوندن این پست فقط این واکنش

؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد