بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

رفتی؟

رفتی عزیزم ؟ داری میری حتما خاطراتت را یادت نره با خودت ببری ، یادت نره دوستایی داشتی، عزیزایی داشتی که لحظه ای صورت قشنگت از جلوی چشماشون محو نمیشه تا مرگ آنها را ببنده  و مواظب باش دلی را جا نذاری و چشمی را منتظر ، یادت باشه  کسایی تو زندگیت خواهند بود که نباید برنجونیشون و کسایی که نباید دلت را خونه آنها کنی ،  یادت بمونه زندگی کوتاهه ، به خوشیات بیشتر بها بده و غم و غصه که آمد سراغت درهای دلتو ببند.ببین چی میخوری و چی میپوشی ، ضعف نکنی یهو ، نیستم که مواظبت باشم ، مطمئن باش موقع ناهار و شام ، لقمه از گلوم پایین نمیره بی تو .

اگه دلت تنگ شد و یاد من افتادی و بغل خواستی ، بدون هر وقت چشاتو ببندی و اراده کنی  از راه دور بغلت میکنم و محکم بخودم فشارت میدم ، مثل اون قدیما که میچسبیدی به من و بهم عشق میدادیم ، اگر من یادت افتادم  و دلتنگت شدم ،دل پاره پاره ام را به عشق خاطرات قشنگت بهم میبافم و با دونه های اشک تزئینش میکنم، برو سفرت خوش ، به سلامت ، پشت سرت یه کاسه روشنی میریزم تا راهت باز باشه.مادرت - سودابه

نظرات 3 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 28 خرداد 1399 ساعت 13:38 http://15azar59.blogsky.com

رفتن والدین خیلی غم انگیزه خیلی سخت و رنج آوره لحظه ای نیست که بهشون فکر نکنی و جایی نیست که به یادشون نیوفتی ..و قطعا برای پدر و مادرها رفتن فرزند بسیار دردناک تره چه برای همیشه از دنیا برن چه مهاجرت کنن به سرزمینهای دور و نزدیک چه احساسشون به والدینشون رو فراموش کنن ...رفتن همیشه تلخه ..

نمیشه میون مهر مادر و محبت پدر یکی را انتخاب کرد و قطعا هر دو لازم وحضورشون مهمه ولی من بعنوان یه مرد اگر مجبور به انتخاب میشدم بودن با مادر را انتخاب میکردم.

تیلوتیلو سه‌شنبه 27 خرداد 1399 ساعت 16:35 https://meslehichkass.blogsky.com/

خوندم
نفهمیدم چرا از زبان شما؟
چرا اینجا
چرا ناگهانی

حسم بود ، نوشتم

تیلوتیلو سه‌شنبه 27 خرداد 1399 ساعت 14:35 https://meslehichkass.blogsky.com/

؟؟؟؟؟؟

حرفهای یه مادر ، برای فرزند سفر کرده اش.
آخرش را نخواندین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد