به اندازه شبهای پر ستاره کویر
به اندازه لمس پر گنجشکی لرزان که در دست گرفتی
به اندازه لطافت گلبرگ غنچه ای که هنوز باز نشده
به اندازه تمام خواستنهایم که به آن رسیدم و نرسیدم
به اندازه تمامی چراغهای شهرمان در شب
به اندازه همه رنگهای برگ درختان در این فصل
به اندازه نوشیدن خنکای لیوان آبی در نیمه مرداد
به اندازه طپش قلب اولین گفتگوی دختر و پسرکی نوجوان
به اندازه شوق نخستین باری که بادبادکی را به آسمان لغزاندم
به اندازه شعف جوجه یکروزه زردی که پدرم برایم خرید
به اندازه لذت بازیهای دسته جمعی کودکانه
به اندازه سفری دلچسب در جاده ای کوهستانی
به اندازه نوشیدن یک چای داغ در کنار آتشی روشن در میانه برف
به اندازه همه این چیزهایی که نوشتم یا ننوشتم
میخواهی؟
با خوندن این پست یاد این شعر زیبای شاملو افتادم:
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطربوی لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان
برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ...
دوست می دارم ..
ممنون از شما و شاملوی عزیز
با اجازه بزرگتر ها بله میخواهم ...
شما مثل اینکه بسیار مستعد بله گفتن هستید ! (لبخند)
سپاس از حضور و نظر شما