نزدیکتر شدند و شانه به شانه راه می آمدند، لمس بازوان و شانه سمت راست مرد، بر روی بازوان زن که کمی پایین تر بود حس خوبی به هر دو میداد ، گاهی اتفاقی پشت دستهایشان بهم میخورد ، انگار ولتاژ کوچکی را بهشان وصل میکردند ، از لمس پشت دستهایشان هم لذت میبردند ، ناله برگهای پاییزی در زیر پاهایشان ، وقتی بیرون می آمدند هوا ابری بود ، صدای رعد آمد زن خودش را به پهلوی مردش فشار داد ، مرد انگشتانش را در دست او چفت کرد ، قطرات ریزِ زندگی شروع شد ، مرد توقفی کرد و چتری را که در دست دیگر داشت باز کرد ، نگاهی به چشمان زن کرد لبخندی زد و چتر را دوباره بست ، زیر باران ملایم پاییزی ادامه دادند ، بی چتر !
خیلی دلمون خاست بارون و بیچتر فقط اون آقاهه نیست که
(لبخند) میاد بالاخره ، امیدوار باشید !
ممنون از حضور شما
فضاسازی زیبائی داشت متن
سپاس از همراهیتون
میدونم خیلی انتقادپذیری
انتقادی که منو بسازه ، قطعا میپذیرم
ممنون از شما
اصلانشم خوشمزه نبود
مثلا میپذیرم حرفِ شما رو ! (لبخند)