بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

بی چتر !

نزدیکتر شدند و شانه به شانه راه می آمدند، لمس بازوان و شانه سمت راست مرد، بر روی بازوان زن که کمی پایین تر  بود حس خوبی به هر دو میداد ، گاهی اتفاقی پشت دستهایشان بهم میخورد ، انگار ولتاژ کوچکی را بهشان وصل میکردند ، از لمس پشت دستهایشان هم لذت میبردند ، ناله برگهای پاییزی در زیر پاهایشان ، وقتی بیرون می آمدند هوا ابری بود ، صدای رعد آمد زن خودش را به پهلوی مردش فشار داد ، مرد انگشتانش را در دست او چفت کرد ، قطرات ریزِ زندگی شروع شد ، مرد توقفی کرد و چتری را که در دست دیگر داشت باز کرد ، نگاهی به چشمان زن کرد لبخندی زد و چتر را دوباره بست ، زیر باران ملایم پاییزی ادامه دادند ، بی چتر !

نظرات 4 + ارسال نظر
ساناز جمعه 9 آبان 1399 ساعت 11:59

خیلی دلمون خاست بارون و بیچتر فقط اون آقاهه نیست که

(لبخند) میاد بالاخره ، امیدوار باشید !
ممنون از حضور شما

شکوفه جمعه 9 آبان 1399 ساعت 11:54

فضاسازی زیبائی داشت متن

سپاس از همراهیتون

توسن جمعه 9 آبان 1399 ساعت 11:10

میدونم خیلی انتقادپذیری

انتقادی که منو بسازه ، قطعا میپذیرم
ممنون از شما

توسن جمعه 9 آبان 1399 ساعت 10:55

اصلانشم خوشمزه نبود

مثلا میپذیرم حرفِ شما رو ! (لبخند)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد