خاطرات دانشجویی همیشه قشنگن..
چه تصویر زیبایی( میخواستم از استیکرها و گل استفاده کنم نشد!)
از دختر بهار و این پست زیباش ممنونم
آنوقت وقتی واسه بچه هاشون تعریف میکنن نمیگن چ نقطه شروع مسخره ای ....؟! البته که از بهم خوردن و ریختن جزوه ها توی راه پله دانشگاه بهتر :)
با توصیه شما پیش برن ، همه مجرد میمونن و به بچه نمیرسن که بخوان براش تعریف کنند، الان دیگه کار از این حرفا گذشته ، کلا باید از روشهای نوین و پیشرفته ، حتی از ویندوز7 برای جذب خواستگارانِ محترم استفاده کرد ! (لبخند)
ممنون از همراهیتون
به به
تیلو صبح میتونی انار ترش بخوری؟ که به به هم میگی؟
برو چای شیرین و کره مربا و تخم مرغ عسلیتو بخور ! (لبخند)
یه سایت توی دانشکده مخصوص بچه های ارشد هست که معولا میرن اونجا یا درس میخونن یا کارهای پروژه محورشون رو انجام میدن.حدود یه سال پیش،بچه های سال پایینی میانترم داشتن با دوست جونی یه سر تا سایت رفتیم.همین طور که دوست جونی داشت برای بچه ها رفع اشکال میکرد منم که همون حوالی بودم از دور یه سیستم رو دیدم که ویندوز 7 داره و روشنه...بدو بدو سمتش رفتم و با خوشحالی قسمت گیم رو میارم و شروع به ورق بازی میکنم.شدیدا غرق بازی کردن بودم و میخواستم تا وقت برنده شدن به تلاشم ادامه بدم.چند بار حس کردم یه نفر در همین حوالی در حال رفت و برگشته ولی خب من اصلا روم رو برنگردوندم و همچنان غرق بازی بودم...
حدود یه ربع 20 دقیقه همین طور گذشت تا دوست جونی صدام کرد که بریم... در همین لحظه که از صندلی پشت سیستم بلند میشدم یکی از پسرهای دانشجو رو به من گفت کارتون تموم شد؟...تازه فهمیدم این همون کسی هست که حوالی سیستم میچرخید گویا پشت این سیستم در حال انجام امورات درسی بودن و همین که واسه چند لحظه از سیستم غافل شده من سریع پشت سیستم جا خوش میکنم
چند روز پیش با دوست جونی گرم صحبت بودیم.در میون حرفامون به یادآوری این خاطره رسیدم و کلی خندیدم
دیروز نوشت:صبح رو این طور شروع کردم که از خواب بیدار میشم و با کلی برف روبرو میشم...ظهر کنار پنجره ایستادم و در حال گوش دادن به اخبارم که چشام یدفعه به درخت خرمالو میفته و میبینم که بعله!!!خرمالو کوچولوی حیاط بالاخره رسیده.واسه تماشاش از نزدیک تا حیاط میرم و این بار انارهای کوچولوی گلدون رو میبینم و از دیدنشون سر کیف میام.فقط کاش فاتح بازی فینال میشدیم تا شادی دیروزم تکمیل میشد.
امروز نوشت:امروز آخرین روز پاییزه و امشب شب یلدا.توی اینستا یه کلیپ یلدایی میبینم و شروع به ارسالش میکنم.دوست جان در جواب برام میفرسته تازه از خواب بیدار شدم و خواب دیدم با هم یه هفته رفتیم سفر
به نظرم به اون آقا پسر میگفتی دیگه دیر شده ، حالا که از کامپیوترت استفاده کردم میبایست بیای خواستگاری ! (لبخند)
درسته ربطی نداشت ، ولی بالاخره آشنایی ها یه نقطه شروع داره ، نه؟
بفرمایید ، اینم از راهکار ، بازم بگید بلاگر به ما در جهت یافتن همسری مناسب کمک نمیکنه !
***
پاسخ دختر بهار: