بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

دکلمه: تو باشی

نوشته جدید بلاگر هست دیشب ضبط کردم  ، ترجیحا با هدست گوش بدید لطفا.


دانلود دکلمه "تو باشی" یک سری با ملودی و یک سری با ریتم و آکورد اجرا شده.


چون ناهار برنج نخوردم ، امشب شام نونی دارم !

https://s17.picofile.com/file/8423788868/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B3_%DB%B1%DB%B7%DB%B1%DB%B0%DB%B3%DB%B3.jpg


دارم اینو حین شام خوردن گوش میکنم


غروب آفتاب را اینجور میبینم

https://s16.picofile.com/file/8423788876/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B3_%DB%B1%DB%B7%DB%B1%DB%B0%DB%B5%DB%B7.jpg


ممنون از اون همنشین گرامی و هنرشون، بسیار زیبا بود ، فقط آهنگشو میتونیم بشنویم


آنقدر ماهی قزل آلا ی میرزایی خوشمزه بود که فردا بجای بازار تجریش هوس کردم باز برم آنجا !


من و شما زاده نشدیم که روزی با یه برنامه خاص و مراسم با شکوه به هم تعلق پیدا کنیم ، زاده شده ایم که یک اتفاق ما را سر راهِ هم قرار دهد و یک اتفاق ما را از هم جدا کند !

شده یکی از سالها پیشتون بهتون زنگ بزنه و خاطرات خوبی باهاش داشته باشین و بخواد ببیندتون؟ بگه فقط یه قهوه؟ چی میگید بهش؟

دارم اینو گوش میکنم

از آرامش تکنولوژی لذت ببرید ! یادتونه یه موقعهایی بود تلفنتون بوق اشغال میزد ، هزار و یک تهمت به سمتتون سرازیر میشد؟ (لبخند)

دارم اینو گوش میدم

12 سالم بود از یه دختر خوشم میومد ، اون اونور کوچه راه میرفت من اینور ، فقط نگاه میکردیم همو ،  یه بار  بهم نزدیک شدیم ، کنار هم راه میرفتیم ، از من بزرگتر بود ، یه لحظه پشت دستمون بهم خورد ، انگار برق گرفتمون ، هنوزم حسش میکنم !

دلم شنیدن اینو میخواست


اینو شنیدین ؟   اینو چطور؟

هیچوقت و در هیچ موقعیتی نگید بد شانسم حتی در بدترین شرایط ، تقدیر تو دستای خودمونه ، خوب و بد را خودمون رقم میزنیم ، به این باور دارم !

عزیزترین کسی را که میشناسید در نظر بگیرید(معمولا پدریا مادر) ، او عزیزترینِ شماست ولی شما ممکنه عزیزترینش نباشید ، حس اینکه عزیزترینِ کسی باشید حسِ خوبیه، بهش فکر کنید ، اینطور نیست؟!

فکر کنم یه کاریه که برای اولین بار درخلقت میخوام انجام بدم ! شنیدین کسی تا بحال پنجشنبش را در آغوش بگیره و بخوابه؟ نه ، منم نشنیده بودم !(لبخند)

پنجشنبتون خوش

نظرات 7 + ارسال نظر
. یکشنبه 19 بهمن 1399 ساعت 13:49

یعنی هنوزم وقتی یادتون میافته دستتونو انگار برق میگیره؟!

شمام مثل ما توی خونه گل و گیاه زیاد دارینا

هنوزم اون حسو دارم .
بله دوست دارم یه قسمتی از طبیعت نزدیکم باشه

همنشین چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت 23:38

بهش میگم‌ کی و کجا .

ممنون از نظرتون

سارا چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت 22:50 Http://15azar59.blogsky.com

یعنی تجریش رو کنسل کردید؟ منتظر عکس های قشنگ از بازار بودم اخه
...
بله شده و گفتم وقت ندارم البته دو سه روز بعدش توی سلف دانشگاه دیدمش ولی فقط گفتم سلام اونم جمله ای گفت که در جواب بهش گفتم که چی ؟

نه اتفاقا میرم تجریش ، فردا ناهار قیمه بادمجون یا قورمه سبزی با ته دیگ، رستوران اطمینان وسط بازار سرپوشیده تجریش قطعی شد.
***
هنوز زندس؟ ! (لبخند)
ممنون از خاطرات زیباتون

بارون چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت 21:31

متن بروز میشه، جواب ها هم باید بروز بشه
حتما قبول میکردم، هم برای یادآوری خاطرات خوب و هم برای نوشیدن قهوه..
مگه چند بار پیش میاد مرور خاطرات خوب؟

سپاس از از نظر شما

بارون چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت 21:06

خیلی عالی بودن..
غروب آفتاب رو چقدر قشنگ دیدین

اونقدر شما پنج شنبه ها رو صدا زدین و بی صبرانه منتظرش هستید که حس میکنم فاصله بین پنج شنبه ها زیادی کم شده..

پنج شنبه ای خیلی خوب به همراه سلامتی براتون آرزو میکنم.

سپاس از همراهی شما ، آره این هفته زود اومد ، منو خوشحال کرد.

خاموشم چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت 19:40

برای دکلمه گریه کردم نمیدونم چرا ولی دلم گرفت

متاسفم

همنشین چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت 18:18

میشنوین ؟ داره صدای پاش میاد .
یارُم میایه دلدارُم میایه

فرا رسیدن پنج شنبه بر بلاگر و همنشینای پنج شنبه ایِ ایشون مبااااارک

منتظرش بودم ....آهسته و نرم بیایید تا که نشکند چینی نازک پنجشنبه من ! (لبخند)
ممنون از حضور شما در این شبِ خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد