به نظرِ من کسی که گوشه ای از آرامشتون را بهم ریخت ، ازش دور بشید ، برای چی سراغ کسی میریم؟ برای غم و غصه یا شادی؟ قیمتی که برای تنها نموندن میدین چقدره؟
خواسته هاتون با هم متفاوته؟ وقتی هر کدومتون تو دنیاهای دیگه هستید و از هم دور ، چرا بزور میخواهید چیزی را حفظ کنید که اصلا وجود نداره !
این یعنی چی که بهم نزدیک بشیم و همدیگرو بهم بریزیم و آزار بدیم ؟ تازه بعدش طلبکار هم باشیم ! تنها موندن آرامشش بیشتره تا این جور نزدیکیها !
اینو عقل سلیمم میتونه تشخیص بده
اشکالش اینه که روابط بر پایه علاقه و محبت شروع میشن
کم کم که به این فاز وارد میشه، آدما نمیدونن الان همو دوست دارن یا از هم متنفرن! مدام توی چالش با خودشون، احساس و منطقشونن و هر رفتاری از طرف مقابل گیجشون میکنه. یه روز انگار مهربونه یه روز بیدرکه یه روز...
این میشه که «یه روز داشتم از کنار یه خونهای رد میشدم که صدای دعوای زن و شوهری از توش میاومد. با خودم گفتم شما که همو دوست ندارین مجبورین ازدواج کنین؟ ...»
از دیدِ من روابط بر پایه احساس که شروع بشه و منطق در نظر گرفته نشه ، بعد که احساس به کناری رفت یا کمرنگ شد و مشکلات منطقی رابطه خودشو نشون میده ، حرف من اینه که از ابتدا این شرط را برای خودمون بذاریم که وقتی میخواهیم یه رابطه عاطفی را شروع کنیم، هم نگاه منطقی باشه هم حسی ، کسی که با خط میانه شروع کنه ، معمولا تا آخرش در همان مسیر باقی میمونه.
سپاس از همراهیتون
اگه اون به ما نزدیک شه و نتونیم هیچ جوره ازش دور شیم چی؟ :)
نتونیم؟ مگه قراره مثلا بزور سوار ماشین کنن ببرن ؟ همه چیز دست خودمونه ، از نظر من هر وقت دیدید منطق و حستون در حال جنگ بر سر موضوعی هستند ، بیشتر روش تامل کنید !
سپاس از حضورتون