بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

داستان تخیلی کوتاه : ویروس سرخ !

گزارش رو میز رئیس جمهور قرار گرفته بود و داشت بهش نگاه میکرد ، تقریبا از محتویاتش خبر داشت ، یک پندمیک (همه گیری) جهانی ولی بدون آسیب جدی به هیچ قسمتی از بدن ، ویروسِ ناشناخته ای بود که دانشمندان متوجه شده بودند از طریق رباتی که به سیاره سرخ (مریخ) فرستاده بودند و از اعماق یکی از مناطق مریخ به زمین آمده بود ، اولین نشانه هاش درمرکز فضایی ناسا دیده شد ولی به سرعت در همه جای دنیا پخش شده بود.

میزان مرگ و میر در انسانها صفر بود ، هیچ مشکلی هم برای هیچ قسمتی از بدن بوجود نمی آورد ، فقط یک چیز داشت که دنیا را تکان داده بود ، مثل یک زلزله همه روابط اجتماعی ، سیاسی و حتی فرهنگی را هم تحت تاثیر خودش قرار داده بود ، پایه های نظم جهانی را بهم ریخته و به نحوی زندگی را مختل کرده بود.

هیئت دولت تشکیل جلسه داد و رئیس جمهور شروع به صحبت کرد ، هنوز واکسنی براش کشف نشده؟ این وضع نمیتونه ادامه داشته باشه ، پس این محققین که سالانه این همه بودجه میگیرند چه میکنند؟ همه ساکت بودند ! وزیر سلامت و بهداشت گفت آقای رئیس جمهور ما در تلاش هستیم ولی این یک ویروس بیگانه هست و شاید به این زودیها واکسنی براش کشف نشه و در ضمن خیلی ها از اتفاقی که افتاده خوشحال هستند و حتی از این ویروس  استقبال میکنن !

خیلی بیجا میکنن ! من حتی نمیتونم بصورت زنده یک سخنرانی بکنم و با مردم حرف بزنم ! صدای چند پوزخند در جلسه آمد و نگاهِ تند رئیس جمهور ! معلوم بود این ویروس در هیئت دولت هم طرفدارهایی داشت !

رئیس سازمان ناسا هم در جلسه بود و درخواست صحبت کرد که رئیس جمهور گفت همه چیز از خودت شروع شد و ساکت !

***

با پوزش ادامه داستان تا مدتی دیگر ، کار پیش آمد (لبخند)

***

داستان از 2 سال پیش شروع شد که اون ویروس در ناسا پخش و بعد از طریق دانشمندایی که آنجا حضور داشتند به آسیا ، اروپا و اقیانوسیه و بعد به تمام جهان منتشر شد ، هر کس آلوده اون ویروس میشد ، موقعی که داشت حرف میزد و اگر خلاف واقع و حقیقت چیزی میگفت حدود 5 ثانیه رنگ قرنیه چشماش سرخ میشد و سپس به رنگِ قبلی برمیگشت !

از نظر علمی اون ویروس وقتی در بدن کسی بود، هنگام گفتن خلاف واقع  با افزایش لرزش در مویرگهای قرنیه باعث سرخ شدن موقت آنها میشد .

این باعث شده بود که کسی نتونه واقعیت را پنهان بکنه !

دیگه هیچکس نمیتونست بگه دوست دارم و ته دلش چیزِ دیگه ای باشه ، دیگه کسی نمیتونست وعده های پوشالی بده ، حتی پدر و مادر ها هم نمیتونستند وقتی بچه ها از این میپرسیدن که چطور بدنیا آمدن ، داستان لک لک ها را تعریف کنند !

فروش عینکِ دودی تیره هزاران برابر شده بود و البته یه بدی داشت ، هر کی از اون عینکها میزد یعنی میخواست یه چیزی را پنهان کند !

***

فکر کنید اگر کسی نمیتونست غیر واقعیت چیزِ دیگه ای بگه ، دنیا چه شکلی میشد؟

تصور همچین دنیایی سخته ، ولی شخصا اگر همچین ویروسی وجود داشت دوست نداشتم واکسنی براش درست بشه !


شام امشب بلاگر(یکشنبه شب) ، چشمام هم سرخ نشد ! (لبخند)

نظرات 14 + ارسال نظر
Nrgs دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 19:19 http://sarirekhiyal.blogfa.com/

تو دنیایی که تظاهر و دروغ راحت باشه و جا بیوفته صداقت به خرج دادن سخت میشه چون اکثر آدم ها به دروغ تظاهر به خوبی میکنن و اگر تو بد باشی و نخوای تظاهر کنی ملامتت میکنن و از اونجایی که همه بی نقص نشون میدن خودشون رو بله از صداقت داشتن باید ترسید، ترس از طرد شدن، ترس از نادیده گرفته شدن و خیلی ترس های دیگه
ولی وقتی همه مجبور باشن صداقت ب خرج بدن اون موقع میبینیم همه نقص هایی دارن و در نتیجه آدم از نشون دادن خود واقعیش و تفکر واقعیش نمی ترسه وقطعا کسی به خودش اجازه نمیده دیگری رو سرزنش کنه پس دیگه کسی از روراستی نمیترسه و شهامت صداقت داشتن رو پیدا میکنه
اولش تا عادت کنیم سخت میگذره ها ولی بعدش دروغ گفتن برامون غریب میشه و غیرممکن

سپاس از نظر خوبتون

Nrgs دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 17:39 http://sarirekhiyal.blogfa.com/

کاش چنین ویروسی بود واقعا
منم موافق واکسن نبودم براش
اتفاقا حس میکنم نوع بشر یه قدم پیشرفته تر میشد. اصلا ای کاش چنین آپشنی بود رو آدما

آدما معمولا اینجور موقع ها به این فکر میکنن که با این ویروس حقیقت را میشنوند ، خیلی هم خوب ، به اینکه خودتون هم میبایست تماما حقیقت را بگید هم فکر کردید؟ اگر کردید و این نظر را دادید ، بازم نمیشه تا در موقعیت واقعی قرار نگرفتیم ، حتی در باره خودمون قضاوت درستی داشته باشیم ! البته از نظرِ من !

Zahragoli دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 10:59 http://zahragoolii.blogfa.com

احتمالا مامانم میگفت من برم یه سر به غذا بزنم

لبخند

Zahragoli دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 00:56 http://zahragoolii.blogfa.com

یه روز خانمی اومد پیش مامانم با عروسش دعواش شده بود ، کلی بدوبیراه به عروسش گفت ، فرداش عروسش اومد پیش مامانم همینطور که حرف میزد گفت دیروز مادرشوهرم اومد اینجا درمورد من چیزی نگفت ؟ مامانم گفت نه بنده خدا دلش گرفته بود اومد اینجا اتفاقا ازت راضیم بود میگف عروسم خوبه...
حالا بنظر شما این دروغ بد بود؟ اگه چشم مامانم سرخ میشد که یه دعوای عروس و مادرشوهری در پیش بود

ته دلت لذت بردی از این ویروس !
به نظرتون اگه این ویروس بود ، مادرتون اون حرفا رو میزد؟ همه چیز یه جور دیگه بود .
تخیلِ دیگه، وقتی مینویسی ممکنه به هر چیزی فکر کنی !

توسن یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 22:18

گفتم ب زبون مریخیا حرف بزنم شاید تو ن شما اونجایی باشی نبودی ینی ؟ینی تمام زحماتم ب باد رفت

یعنی اینکه تا حالا خودتو نجویدی ! تعجب میکنم ! (لبخند)

توسن یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 21:34

غدنرغزبیژثضاهککاعا

مریخی هستی شما؟

توسن یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 21:25

بلاگر شاید مشکل از ی جای دیگس

چی؟!

توسن یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 19:42

منظورت از داستان چیزیه ک داری درباره ویروسه میگی یا منظورت اینک چیکار داری میکنی ک خبری ازت نیس

مترجم میگه داروهامو امروز شروع کردم فعلا نمیتونم متوجه بشم که چی نوشته ! میگم پس برای چی حقوق میگیری؟ میگه سلامتیمو بخاطرش دادم !
فکر کردم راست میگه ! فکر میکنم مترجمِ من هم داره مثل اون حرف میزنه ، دقیق متوجه نشدم چی میگه ! (لبخند)

من یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 18:51 http://me2020.blogsky.com

عالی بود

سپاس از همراهیتون

بارون یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 17:50

موقع کارتون دیدن 5 سالمه

واو ، نمیدونستم مخاطب در این حد کم سن هم داریم ! (لبخند)

بارون یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 17:40

این ویروس بود یا طلا؟؟؟
ویروس این شکلی خودش یه پا آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت بود..
چون خودتون صادق هستید طرفدار دنیا با این ویروسین، عموما کسانی طرفدار این دنیا یا بهتره بگم بهشت میشدن که صادقانه زندگی کنند.
ولی من دوست داشتم به جای چشم قرمز، ویروس پینوکیو بود دیگه از تجارت عینک های سیاه و مخفی شدن پشت عینک ها خبری نبود..
قشنگ حین دروغ میزد طرف رو با خاک یکسان میکرد و روح تمام دنیا شاد میشد..

زیاد کارتون میبینی ها ، ضمنا پینو کیو قدیمیه ها ،راستشو بگو ، بدون عینک ، چند سالته بارون؟ (لبخند)

Zahragoli یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 17:19 http://zahragoolii.blogfa.com

چه ویروس باحالی و چه داستان قشنگی من یه چیز دیگه فکر میکردم راجب ادامش

ممنون از شما ، البته به قشنگی شام امشب نیست که در ادامه داستانِ ! (لبخند)

Zahragoli یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 16:36 http://zahragoolii.blogfa.com

ادامه ی داستان رو چند وقت دیگه احتمالا همه بدونیم

بعید میدونم ! دارم مینویسم !

توسن یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 16:00

الان میریزن خونت میکننت تو گونیر از دستت خلاص میشم
امروز ک کلا سرت شلوغ بود

میتونی حدس بزنی داستان چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد