بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

داستان کوتاه : وکیلم؟ !

نمیدونسم دارم کار درستی میکنم یا نه

باز پرسید وکیلم ؟

 چی بگم؟

 وکیل برای خوشبختی یا ...؟

 نه شاد بودم و نه غمگین،

 آخرین باری که دیدمش یادم افتاد،گفت من نمیتونم ، امکانش را ندارم خوشبختت کنم ، خودم رو هوام،خواستگارتو رد نکن ...

عروس رفته اشکشو بچینه !

 بله ...

نظرات 2 + ارسال نظر
.. یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 11:37

از عشق و عاشقی بدم میاد ازدواج فقط سنتی. اونی که میخواد ازدواج کنه پا پیش میذاره شرایط بررسی میشه یا رد میشه و یا تایید؛ تموم شد و رفت. هنوز این بگه شرایط ندارم اون یکی بگه میخوام فعلا دوست باشیم این ناز کنه اون یکی ناز کنه این یکی کیس بهتر پیدا کنه اون یکی بگه بابام نمیذاره این یکی بگه دختر داییمو واسم نشون کردن اون یکی بگه خواستگار دارم شرایطش بهتره خانوادم دارن میدنم به اون، این یکی بگه...اه اه اه این کارا چیه اعصاب ندارم یا آره یا نه اونم از نوع سریع السیر

حالا شما بشین یه استکان چای براتون بیارم ...(لبخند)

نگین سرخ یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 09:24

چه بد

ممنون از اینکه همراهید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد