اگه الان قوی و مستقل نبودی ، شبونه راه میفتادید سمت کلاردشتِ خنک ، حدود 12 و 1 شب میرسیدید و میرفتید برای صبحونه فردا نون محلی و گوجه و تخم مرغ میخریدید و یه ویلا با شومینه هیزمی که تراسش رو به جنگل باشه میگرفتید و صبح هم بعد صبحونه از جاده خیال انگیز عباس آباد میرفتید سمت دریا و ناهار هم کته کبابی و قدم زدن رو شنهای ساحل و گرفتن دستش و بوسه هایِ یواشکی و ...
ولی آفرین ، قوی و مستقل بودی و بهش گفتی ، معلومه که باهات نمیام ! لبخند
آدم شب باهاش بره ویلا بعد صبر کنه فردا لب ساحل دستشو بگیره و بوسه های یواشکی؟
نه پس حمید ، لب ساحل کارایِ دیشبو بکنن ! لبخند