یه سال دو سال سه سال یا بیشتر گذشته ، کسی را دوست داری و با او در ارتباط هستی ، یا او اقدامی جهت جدی شدن این رابطه نمیکند یا خود شما حس میکنی او شخصی است که شرایط ازدواج با شما را ندارد ولی دلت در گرو اوست و نمیتوانی از او دل بکنی.او از نظر حسی شما را تامین میکند ولی منطق شما به حدی از رشد رسیده که به زندگی کردن با او نه میگوید.
پیش خودت میگی فعلا که مورد خاصی پیش نیامده ، تا مورد جدی برایم پیش نیامده او میتواند در کنارم باشد و رابطه را حفظ میکنید.
جهت اطلاع تا او هست ، شما از آن بخش احساسی که میبایست در شروع یک رابطه جدید با شخص دیگری داشته باشید ، محروم هستید.
وقتی بخش احساس شما درگیر او باشد ، شما نمیتوانید بصورت موثر به شخص دیگری فکر کنید ، و تعادل مناسبی در منطق و احساس را در یک رابطه جدید بوجود بیاورید.
یه خطر دیگه هم که اینجور رابطه ها داره ، عادت کردنه ، وقتی رابطه طولانی میشه به حضورش و بودنش عادت میکنی ، علاوه بر احساسی که داری ، ترک عادت هم برات سخت خواهد بود و مدتها طول خواهد کشید و قطعا بر روی ایجاد یک رابطه جدید تاثیر خواهد گذاشت.
مفهوم این نوشته این نیست که روابط حسی خود را با کسی که به او احساس دارید ولی منطقتان او را نمیپذیرد، قطع بکنید ، این موضوعی کاملا شخصی و تماما وابسته به تصمیم خود شماست ، من فقط سعی کردم بگویم به این امید نشینید که هم او باشد و هم اگر مورد مناسبی پیدا شد ، آن زمان او را رها میکنم !
همون حرفای تیلو
چون باهاش موافقم
امیدوارم به پای هم پیر بشین ! خب ۲ کلمه نظر خودتون را بنویسین ، تنبلی تا کجا ؟! ( لبخند)
حرفت رو قبول دارم..... مخصوصا اون قسمت عادتکردن..... که به مرور همه ی محاسبات ادم و به هم میریزه...!!!
ممنون از نظرتون
چی میدونی از دلدادگی طولانی؟؟؟؟
از یه رابطه عمیق و چندین و چند ساله؟
احساسات آدمها دودوتا چهارتا نیست
به تعداد آدمهای روی زمین فکر و ایده و نظر و سبک زندگی وجود داره
در ضمن این یک تفکر ایرانی است که در تمام رابطه ها ازدواج را منتهای آمال میداند... کی گفته ته همه رابطه ها باید به ازدواج ختم بشه؟
بدون شرح !