بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

آرام آرام می اید !

شب پنجشنبتون بخیر ، توی زندگی من ، تنهایی نقش ویژه ای داره ، هم غمگین ترین هام بوده ، هم شاد ترین ها ، حریم شخصی و خصوصی منه ، تنها بودنمو گاهی با چیزی عوض نمیکنم ، چون تنهائیام  به من وفادارن !

این پست بروز میشود.

رفتین توی زندگی ، بعد از هیجان روزهای اولیه میبینید حرفی ندارید بزنید ، سکوت های اینجوری واقعا زجر داره و ذره ذره آبتون میکنه ! با کسی به زندگی فکر کنید که هر روز نه ولی یه روز در میون با هم حرف بزنید و دلتون برای حرف زدن با هم بتپه (طپش قلب نشانه زندگیه).

آرامش و ذوق به زندگی : وقتی دارید به سمت خونه میرید ، جوری با اشتیاق برید که از راه دور حسش کنه ... جوری منتظرش باشید انگار نه انگار که چند ساعت پیش ( صبح) باهاش خداحافظی کردید ،انگار چند ساله ندیدیش ،  نه برای چند ماه اول ، برای چند دهه اول زندگی !


شام بلاگر ، 8 بهمن 99


دارم اینو گوش میکنم


نیلوفر  ،خاطرات گذشته !


اگر به کسی نزدیک هستی ، حسی بهش داری ، بهش بگو ، پنهان کردن حس را نمیپذیرم ، حتی اگر به عاقبت نرسه !


بلاگر ، بدون چهره !


یادتون باشه هر جدایی و پایان ، شروعِ یه رابطه جدید هست ، غمگین نباشید !


گوش میدم ، اینو !


رفته ها را فرآموش کنید ، به فکر کسایی باشید که الان ، حالا ، همین حالا کنارتون هستند !


گوش کنید !


فردا ناهار چه پیشنهادی دارید؟ برم بیرون یا تو خونه ناهار درست کنم؟


الان دارم اینو گوش میکنم ، چه آرامشی داره !


خیلی جاها هست که روح انسانی ردپای خودشو روی جسمِ شما نمایان میکنه به نحوی که یه عامل روحی باعث میشه توی فیزیکتون حسش کنید.

وقتی حس کردی موقعی که به کسی فکر میکنی یه چیزی مثل یه آبشار از توی وجود و دلت داره میریزه پایین  ، این همون حسی که بعضی ها بهش میگن دلم آشوبه ، منشا روحیه ولی یه جوری توی جسم هم احساس میشه .


دارم اینو گوش میدم


از نظرِ من کسی که به نحوی میخواد از زندگی شما خارج بشه یا ترکتون کنه یا بره ، در کل به یک جمع بندی رسیده و این به مفهومِ اینه که یک نتیجه مشخص از کل این رابطه گرفته و آن نتیجه این بوده که ادامه آن  برایش ممکن نیست ، انسانها ناخودآگاه همیشه برآیند خوبی و بدی یک رابطه را در نظر میگیرند و با توجه به اینکه ترازو به کدام سمت سنگین است ، تصمیم خود را میگیرند، اصرارِ شما به ماندن فقط و فقط زمانِ رفتن را کمی به تاخیر می اندازد ، در نهایت او خواهد رفت !


ساعت 1 و 10 دقیقه بامداد 5 شنبه عزیزم ، دارم اینو گوش میدم


کاش میشد به اندازه یه چرخیدن ، نفس کسی رو صورتمون بود  !


دارم اینو گوش میکنم و بعدشم چقدر خوبه که هم 5 شنبه هست و هم با شما هستم ، شبِ خوبی داشته باشید


برید بخوابید دیگه ! (لبخند)

نظرات 23 + ارسال نظر
توسن پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 11:22 http://mehrnaz19brz.blogfa.com/

عععع کجا گذاشتی ندیدم ک

ی پیشنهادم دارم چنتا سیب زمینی کوچیکم ببر بنداز توی اتیش خیلی میچسبه

پست اول ، لطفا خانه را بزنید.
متاسفانه منقل گازی دارم ، ولی قبلا خوردم ، خیلی خوب میشه.
میبینم در زمینه غذا بخوبی فعال هستید و پیشنهاد های خوشمزه میدید !
ممنون از همراهیتون

توسن پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 11:16 http://mehrnaz19brz.blogfa.com/

کاش میشد به اندازه یه چرخیدن ، نفس کسی رو صورتمون بود !

ادمش خیلی مهمه اون کسی ک میخای باشه
خیلیا شب کنارهم با این ارزو میخوابن ک صب یا اون بلند نشه یا من بلاگر برات دعا میکنم عاشق بشی
ینی با این شناختی ک ازت دارم عاشقم بشی بهش نمیگی

راستی امروز اگ رفتی بیرون میشه برامون پست بذاری دربارش

برنامه مرغ منقلی دارم ، دیشب خوابوندم ، پست را گذاشتم
ممنون از حضور و نظرتون

* پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 10:59

بلاگر خیلی خودتو تحویل گرفتی ، یعنی چی خوبه تو تاریکی بودم ؟ لابد منم عاشق دلخسته تو شدم هه
خوبه خودت خواستی پیشنهاد برنامه امروزت رو بدیم ، حیف اینترنتم

منظورم این بود در تاریکی بودم ، ندیدید و منو نمیتونین در رستوران پیدا کنید و طنز بود.
برای نت متاسفم ، ممنون از همراهی دیشب و پیروز باشید

. پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 03:05

مردم بس ک گوسپندا رو شمردن خوابشون برد پس چرا من خوابم نمیبره

میخواستم بزارما ولی...

چون ذاتا اهل مقاومت هستید !

. پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 02:42

نتیجه ش خوب بود؟!
فکر کردم هنوز مینویسید

بخش نظرات برای چت کردن نیست !
با پوزش

. پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 02:37

شما برا چی نخوابیدین؟!

میخواستم یه آمارگیری در رابطه با آدمهای کنجکاو داشته باشم !

. پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 02:26

ای وااای چکار کنم خوابم ببره :))

شمردن گوسفندای زبل !

. پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 02:21

من خوابم نمیاد بعضیا خوابن عایا؟!

بخواب !

. پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 01:29

الان عصبانی هستین؟!
یعنی سوالای من عصبانیتون کرده؟!
تتزه میخواستم بپرسم چیکار دارین میکنین این وقت شب!! :))
من دارم فیلم میبینم

کاش میشد نوشتن هم لحن داشت ، هیچوقت اینو نمیگفتی !
من دقیقا دارم مینویسم کارهامو که ! دارم موسیقی گوش میدم

. پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 01:20

قبلا گفتین پای خانوم مرغه(غذاتون) به زندگیتون باز شده
اصلا برا چی جبهه میگیرید! چرا باید آرزوی من باشه :))
اون عضوی که توی قفسه سینه س کارش همینه،داریوشم برا همین وقتا خونده
پس از جسمتون دستاتونو بیشتر دوس دارین هوم؟!

سلام ، حالتون خوبه؟ من بلاگر هستم ، از آشنایی با شما خوشوقتم حتی خوشبختم ، من برای هیچکس جبهه نمیگیرم ، یعنی لزومی نمیبینم اینکارو بکنم ، آرزوی شما بیشتر دانستن هست ، نه در رابطه با من ، در هر زمینه ای ، اینم یه حدس جدید ! ، اون عضو تو سینه وقتی میتپه که ما فکر میکنیم، فکر ! ، من تبعیض را دوست ندارم ، خصوصا در زمینه خودم !

. پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 00:54

پس اون خانوم مرغه ک میگفتین کوچ کرده رد پاش روی دلتون مونده ک اینطور شدین؟!

کی ؟ خانوم مرغه؟ قد قد هم میکرد؟ (لبخند)
کسی نمیتونه منو کاری بکنه ، شاید آرزوهاتونه ! البته آرزوهای منم هست ، دوست داشتم به کسی بگم دوست دارم ، نتونستم تو زندگیم به کسی بگم متاسفانه !

همنشین پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 00:53

وااای استاد نوری ، مرسی بابت انتخاب خوب آخر شب تون، باهاش روی ابرا با کسی که دوستش دارم رقصیدم ، تصویر سازی خوبی شد مرسی بلاگر
دلت شاد فردا برات بهترین باشه

خوشحالم برای شادیهاتون و امیدوارم همیشه حس خوب مهمون دلتون باشه

scammer doll پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 00:29

گریه

متاسفم

توسن پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 00:18 http://mehrnaz19brz.blogfa.com/

پنج شنبه خوشمزت خوش بگذره
بنظرم رفیق رفقا رو جمع کن برو کوهنوردی ی جوج بزنین با نوشابه
خلاصه فردا بزن بیرون خوش باش

بیرون که میرم ، شاید هم برم جاده چالوس ، دلم براش تنگ شده !

توسن پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 00:12 http://mehrnaz19brz.blogfa.com/

من ک کلا همینجوریم
ی وقتایی ادم میره توی خودش و خب اینم ی چیز عادیه ولی با روحیه من سازگار نیس و خوشحالم ک زیاد تو این حالت نمیمونم
عشق ب زندگی خیلی خوبه حتی تو سخت ترین شرایط یادمه ی باری رفته بودم رشت ی خونواده بودن ک زیاد وضعشون تعریفی نداشت و عصرونه ی املت درست کرده بودن و میخوردن میگفتن به به چ لذتی داره و اصلا ادم سر شوق میومد خیلی خوشه ادم بخاطر چیز های کوچیکی ک داره ذوق کنه مث تو ن شما ک با شوق اشپزی میکنی واسه ما فیلم میزاری با شیطنت تمام دل مارو اب میکنی

خوبه که خودتون هستید ، تکلیفتون روشنه !
ممنون که این 5 شنبه که 15 دقیقه پیش شروع شد با ما هستی

توسن پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 00:03 http://mehrnaz19brz.blogfa.com/

ااااهههههه تو ن شما دست داریییییی باورم نمیشه خخخ ینی واقعی هستی؟
هیچ چیز دیگ ای مشخص نیس فقط فهمیدم ناخونات کوتاهه خخخ
خسته بابا لااقل چراغو میزدی رنگ پیرهنت مشخص باشع
خندم گرفته بدجور خوشحالم ک فضایی نیستی

ناخنهای یه دستم بخاطر گیتار بلنده اتفاقا !
جالبه که من در این حد هم ندیدم و نمیخوام هم ببینم !
اینجائیم که ناخنهامون را به اشتراک بذاریم یا فکرمون رو؟
سپاس از شب زنده داری شما !

* چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 23:51

صبح زود پارک جمشیدیه ای جایی باش و حسابی استفاده کنید صبحانه حلیم بیرون
نهار خونه

لابد یه سر هم بریم کاخ نیاوران و کوهنوردی !
جمشیدیه اون بالا آش رشته هم میدن ، میل ندارید؟ تعارف نکنید لطفا !

* چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 23:48

زرشک پلو با ماهیچه ( زرشک خییییییلی و بدون خساست ، برنج ایرانی ، هندی حیفش میکنه ، دوتا گوجه حلقه حلقه کنارش سرخ بشه ، کلم ترشی و زیتون پرورده هم باشه )
ساعت چند بیایم میل کنیم ؟

میبینم که اشتهاتون هم باز شده !
خوبه در تاریکی بودم !

خاموشم چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 23:47

به نظر من ممکنه زیر 40 باشید حالا واقعا چند سالته

من متوجه این مسئله سن نمیشم ! چه فرقی میکنه چند سالم باشه؟

بارون چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 23:38

شرایط یه جوری شده که نمیشه با اطمینان پیشنهاد بیرون رفتن داد..
اگر جای خلوت و مطمئن سراغ داشته باشید پیشنهاد من؛
بیرون.. طبیعت.. استراحت.. حال خوب..

اما خونه و غذای خونگی هم با اینکه همیشه هست ولی هیچ وقت تکراری نمیشه.

نتیجه میگیریم دو تاش خوبه

یعنی هم برم بیرون هم تو خونه بخورم؟!؟!؟! خانمها ممکنه این کارو بکنن ، من زیاد غذا نمیخورم آخه !
یعنی وقتی میسپارم دست همنشین های گرامی ،همه چی بهم میریزه !

* چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 23:32

مردی در تاریکی
گمون میکردم ۴۰ /۴۵ساله باشید الان متوجه شدم بیشتره
حالا ترسیدین چراغا روشن بشه برا موقع رستوران رفتنا شکار بشید ؟

نه تایید میکنم نه تکذیب !
همینو بگو به اینش فکر نکرده بودم ! (لبخند)
سپاس از اینکه به فکر من هستید

همنشین چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 22:13

نمیدونم چرا حس میکنم امشب نوشته هاتون غم داره ، شنبه یک شنبه هم همین حس رو داشتم و دعا میکردم زودتر پنج شنبه بیاد و حال بلاگر خوب شه

پدرم هنوز چنان با هیجان از اولین دیدار دختر موی مشکی گیسو کمند ، صحبت میکنه انگار همین دیروز بوده قشنگیش به اینه که عشق رو فقط به حرف نمیارن در عمل هم همه جوره واسه هم فداکاری کردند و ما یاد گرفتیم

زمانی باید حست رو بگی که حداقل از او ن مطمئن باشی وگرنه از کرده پشیمون میشی و همونیم که داری از دست میدی
جمله اول پاراگراف آخر ، واسه چیه ؟

ببین ، اینقدر حالم خوبه که دنبال جمله اون پاراگراف نرفتم ، حستون اشتباهه ، حالم خوبه ، مثل هر 5 شنبه دیگه !
نمیشه بلاگر باشی و 5 شنبه باشه و حالت بد باشه !
ممنون از نگرانیِ شما

بارون چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 21:50

با تجربه ها میگن: ببینید الان چقدر همو دوست دارید؟ باید سالهای دیگه این مینیممش باشه.( اما خب باید دید واقعیت چی میگه..)

+ غذای خوشمزه نوش جونتون
جالبه امروز چهارمین بار بود شنیدم زمان چقدر زود میگذره، انگار گذر زمان هم مسری شده، واقعا هم زود میگذره، به چشم بر هم زدن نمیرسه، امیدوارم حالا که زود میگذره خوب بگذره..
+ آهنگ نیلوفر رو اولین بار هست میشنوم، انگاری قدیمیه..

اگر میخوای هزینه هات کم بشه ، به حرفِ با تجربه ها گوش کن !
قدیمی که هست ، پدرم این آهنگ را خیلی دوست داشت ، منم دوست دارم !
سپاس از همراهیتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد