چی میشه که گاهی یه غریبه جوری به تن و روحمون نزدیک میشه که حس میکنیم و هیچ فاصله ای با ما نداره و انگار زیر پوستمون داره زندگی میکنه و از نزدیکترین آشناها بهمون آشناترِ !
چی میشه که گاهی یه آشنا آنقدر ازمون دور میشه که دیگه حتی بودنشو حس نمیکنیم و حضورش تبدیل میشه به یه مجسمه کنج دکور و از یاد میبریم که اصلا وجود داره ، از غریبه های خیابون هم غریبه تر !
سلام
روز آدینه بخیر
آقای بلاگر حالشون خوبه؟
سلام روزتون خوش ، سپاس ، خوبم
خودش اجازه نمیده .
بیشتر از یه چی جلوتر برم من.
خیلی ادم سردی هست
من هر جور باهاش حرف زدم اون یه جوری جواب داده که انگار نمی خواد و مجبوره جواب بده .
شاید از غلیان احساس شما نگرانه و حس میکنه اگر کنترل نشه ممکنه مشکل بوجود بیاد .
سپاس از همراهیتون