بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

داستان کوتاه : گفتگوی زندگی !

بفرمایید

سلام

سلام

من این شماره را اتفاقی گرفتم

خب؟

میخوام با یه غریبه صحبت کنم

متاسفم نه وقت دارم و نه حوصله این کارا رو

دارم خودمو میکشم !

سکوت ...

خانم لطفا مزاحم نشید من کار دارم

ولی واقعی میگم

سکوت ...

ببینید اگر شماره را همینجوری گرفتید لطفا به یه شماره دیگه زنگ بزنید

نمیدونم بتونم یا نه ،  دیگه حسشو ندارم ، خواستم با یه انسانِ دیگه حرف بزنم و تنها نباشم حداقل تو این لحظات

سکوت ...

فرضا باور کردم چکار میتونم براتون بکنم؟

هیچی ، حالت خوبه؟ حالِ دلت؟

خوبم ، ممنون ولی فکر میکنم بهتره به اورژانس زنگ بزنید !

نه ، میخوام با شما حرف بزنم ، کمک نمیخوام !

سکوت ...

بفرمایید ولی اگر جدی هستید لطفا این کارو نکنید !

هیچوقت بد نبودم ، هیچوقت کسی را آزار ندادم ولی خیلی سختی کشیدم، چرا؟

نمیدونم ، من فقط چند دقیقه است با شما صحبت میکنم ، از زندگی شما چیزی نمیدونم !

تا حالا کسی را دوست داشتی؟

نه ، این حس هیچوقت سراغم نیومده

من بدون دوست داشتن و دوست داشته شدن نمیتونم زندگی کنم

سکوت ...

خودتو چی؟ خودتو دوست داشتی؟

خودمو؟

آره؟ برای خودت ارزش قائلی؟

نمیدونم ! بهش فکر نکرده بودم !

یعنی همه را میبینی و خودت را نمیبینی؟

منظورت چیه؟

تو هم یه انسانی ، میگی هم که بدی نمیکنی ، پس خوبی ، چرا نمیتونی خودت رو دوست داشته باشی؟ چرا همش منتظری یکی دیگه بیاد و حالتو خوب کنه؟

سکوت ...

تا حالا بهش فکر نکرده بودم !

حالا واقعا کاری کردی؟

آره 100 تا قرص ... خوردم !

آدرستو بده ، زنگ میزنم اورژانس

نه ، نمیدونم

خودتو دوست داری یا نه؟

نمیدونم

خودت هم یکی هستی و انسان خوب ، نمیتونی بگی هیچکس خوب نیست !

شاید !

بگو

سرم داره گیج میره ، میشه یه روز ببینمت؟

نمیدونم ، ولی الان آدرستو بگو

سکوت ...

الو ، الو

باشه ، بنویس ...


نظرات 4 + ارسال نظر
فرشته سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 18:41 https://miss-f.blogsky.com/

...

لبخند

خندانک سه‌شنبه 10 فروردین 1400 ساعت 00:56 http://Sokut99527.blogfa.com

سکوت...
خیلی عالی بود، پایانش هم متفاوتش کرده بود.

سپاس از شما

بارون دوشنبه 9 فروردین 1400 ساعت 22:51

خوب شد پایان باز بود..
میدونید قسمت جالب این پست کجا بود؟ عنوانش..( خود عنوان یه دنیا حرف داشت که فقط یه بخش خیلی کوچیکش این داستان بود..)

سپاس از همراهی و نظرتون

Zahragoli دوشنبه 9 فروردین 1400 ساعت 21:52 http://zahragoolii.blogfa.com

چقدر شبیه این متن نامه ی خود کشی بود
"به سمت پل میروم؛
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید"

«به آدمها لبخند بزنید؛ شاید با یک لبخند فرشته نجات کسى شدید...»

اون متن را هم نخوانده بودم ولی زیبا بود.
سپاس از همراهیتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد