این مکالمه واقعی نیست ولی این مسئله در واقعیت زیاد اتفاق افتاده !
***
گفت: اذیتم میکنه ، خیلی مقرراتیه ، هر روز بهم گیر میده که خونه چرا تمیز نیست ، غذا چرا اینجوری شده ، لباسامو چرا اتو نکردی و ... خب من آخر همه چیز نیستم که ، واقعا کلافم و نمیدونم چکار کنم ، هر روز جر و بحث داریم !
گفتم: چند ساله ازدواج کردید؟
گفت : 5 ساله
گفتم :قبل ازدواج چقدر فرصت آشنایی به هم دادید؟
گفت : یه سال !
گفتم: یعنی تو اون یه سال تا حدودی متوجه نشدی خواسته هاش برای فردای زندگی چیه؟
گفت : چرا ، اون موقع از من یه سری چیزا میپرسید ، خب منم میگفتم آشپزیم عالیه ، خانه داریم حرف نداره ، منظم و مرتب هستم ، اونم خیلی تاکید میکرد که من زندگی منظم میخوام !
گفتم : اون چطور وعده هایی که بهت داده را انجام داده؟
گفت: تقریبا آره ، من باهاش مشکلی ندارم ، اون با من مشکل داره ! من اصلا چیزی بهش نمیگم !
گفتم : خب چرا باور نکردی؟ و چرا چیزی که نبودی را بهش میگفتی که هستم؟ اونی که تو زندگی زیاد گله میکنه به خواسته هاش نرسیده و اونی که چیزی نمیگه در حقیقت از طرفِ دیگه رضایت داره و خواسته هاش تامین شده!او برای شما خوب بوده ولی شما نه !
گفت: خب من میخواستم زودتر ازدواج کنم دیگه ، موقعیتش خوب بود ، فکر کردم ازدواج کنیم و کار از کار که بگذره دیگه آنچنان هم سر حرفاش نمونه !
گفتم: بعضی ها میمانند ، متاسفانه کمکی نمیتونم بکنم ، چون دیگه کار از کار گذشته !
همه یه طرف « گفت» آخری هم یه طرف..
استدلالش ستودنیه..
سپاس از همراهیتون