بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی
بلاگر

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

دستور !

خانمهای گرامی ، مردِ زندگیتون راجبِ یه موضوع تصمیمِ نهایی رو گرفته و بهتون اطلاع میده ، لطفا و خواهش میکنم هم میگه ، ولی در نهایت حرفش یه دستوره و میبایست انجام بشه ، نمیتونی بپذیری؟ به هیچ "مردی" نزدیک نشو !

نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 17 بهمن 1403 ساعت 12:19

اولاوقتی این خانوم شرایطش خوب مستقل شرایط خوب خانوم خودش بقیش نگفتم اماالان میگم ازدواج نمیکرد... خیلیاهستن به خاطرحرف مردم به خاطرقیافه طرف ازدواج میکنن معیاراازدواجمون ببینین فقط پول به خاطرقیافه خیلی کم هستن به خاطرخودش طرف بخوان ساده باشه قیافه انچنانی نداشته باشه پول نداشته باشه شغلش خوب نباشه بادتوتنهایی خودش بسوزه وقتی حتی میگیم قد واسم مهمه ومهریه انچنانی و قیافه وحرف مردم که توخیابون ببینن بگن چه خوش قیافس خوب به هم میان تابگن به هم نمیان فلانی ازسرفلانی زیاد همش می‌شه فکروخیال عه طرف کچل چطورباهاش برم توجمع توخیابون براحرف مردم ازدواج میکنیم زندگی میکنیم رابطه هم بلدنیستیم سوادش نداریم تحملمون کم همه زندگیا تواینستاجاهادیه ول راجع به کوچک ترین مسائل هم باهمه حرف میزنیم خودمون بادست خودمون گندمیزنیم خرابش میکنیم باشک باحرفابقیه چشم وهم چشمی مقایسه کردن . واقعادراین حداز عوضی بودنمون برنمیتابم

نرگس سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 18:53 https://nargesi1370m.blogfa.com/

ببین آقای رهگذربه عنوان یه دختر میگم کامنت شماروخوندم وبگم بهتون اولاوقتی این خانوم شرایطش خوب مستقل شرایط خوب خانوم خودش بود بعد ازاول میدونست اینجوریه چراادامه داد؟حالافرض بگیریم این اقاازاول این نبوده یهوورق برگشت این دوست شما چرابادبمونه واین شرایط تحمل کنه من الان سوالم اینجاست ؟چرامیمونه بعضی خانوما اصادرکشون نمیکنم چرااینن مگه مجبوری تحمل کنی ارامشت مهم تره روح ورانت مهم تره یاکلی زخم عمیق هزاریه آسیب ببینی ازیه رابطه اشتباه غلط که میدونی غلط امابمونی توش حماقت محض واقعا بعدمیدونین مشکل چیه تحمل میکنه بعدنمیگه مشکل ازخودمه چرامجبورشدم به تحمل میگه طرف بدبود توکه عاقل بودی بادراهت جدامیکردی عزیزمن اینم باعث می‌شه که زاوبه دیدت نصبت به بقیه مردهاهم خواه ناخواه عوض بشه همه روبدببینی درصورتی که همه شکل هم نیستن ایشون میتونست صب کنه یه ادم مناسب گیرش بیاد مشکل مردم اینه اول عاشق میشن میرن زییریه سقف بعدمدتی تازه شرومیکنن به شناخت هم واینکه خیلیااینطورن گول خودشون میزنن میگن کم کم درس می‌شه خوب می‌شه به خودش میادمیبینه داغون شده رفته پیرشده بدترشده ایشون بچه داره؟اگه نداره لااقل نگه باخودش بچه بیارم درس می‌شه بچم اسیب ببینه عاقل باشه تواین شرایط زجراوربچه نمیاره .. اگرم بچه داره بازم بادجدابشه وقتی بامشاور هم حل نشده یه اسیب دیده دیه تحویل جامعه بدی مقصرش توعی بانو مثلابچم داشته باشه بگه به خاطربچم میمونم اشتباه محض خانواده ها اشتباهشون اینه به خاطربچشون ازهمه چی میگذرن اشتبابچت درست اماهمیشه خودت اول خودت بعدبچم کلی اسیب جسمی روحی میبینه به نظرت کاردرستی میکنی به خاطربچم میمونم مثلا ؟ واینکه شما حق دخالت نداری اقای رهگذر درسته دوستتون نگرانشی اما اشتباه دخالت شما خودش بادست خودش تواین منجلاب کشونده وخودش بادنجات بده باجدایی تمام چه بابچه چه بی بچه منطق نه احساس منطقی باشه اگرم خودش این شرایط دوس داره وترسو دیه میل خودش وقتی این خانومارومیبینم که تحمل میکنن بااین شرایطاازدختربودنم خجالت میکشم واقعا جرات ازهمینجامیاد همینانشون میده ماضعیفیم بهمون میگن ضعیفی سرهمیناست .

نرگس سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 15:56

اقابهراداجازه هست راجع به کامنت رهگذر من چیزی بگم؟

بله نرگس ، خودشون اجازه دادن

رهگذر دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 21:28

سلام
ببخشید که بی ربط به پستتون نظر می ذارم.
سلام
من یه مسئله دارم که دوست دارم به عنوان یک آقا، صادقانه، بهش فکر کرده و جواب بدید. می تونید به صورت یه پست هم بذارید که اگر کسی نظر بده می خونم.
دوستی دارم که به خاطر شرایط زندگی بعد از لیسانسش رفت سر کار و بعد از مدتی یه خونه خرید، زندگیش رو سر و سامانی داد و بعد هم همزمان با سر کار رفتن درس خوند و فوق لیسانس گرفت. بعد از گذشت چند سال هم خوب ترفیع شغلی گرفت و در کل یه خانم بود با شرایط خیلی خوب. نهایتا چند سال پیش با یه آقایی آشنا شدن و ازدواج کردن.
حالا مشکل این بود که من از همون دوران عقد می دیدم اینها رابطه طبیعی ندارن، یعنی سایر دوستان که اونها هم عروس بودن خیلی همسرانشون خوب باهاشون رفتار می کردن و هم خوب خرج می‌کردن و از طلا و لباس تا سفر و بیرون رفتن و مهمونی و خوش گذرونی فراهم بود ولی این دوست من اصلا. جالب اینکه من از حرف های دوستم می فهمیدم این امور رو در مورد مادر و دو تا خواهر خودش اجرا می کنه و سهم دوست من فقط پول خرج کردن، کلفتی و دعوا بود. واقعیت اینکه خیلی غیرمستقیم بهش می گفتم که طلاق بگیره و حتی یه بار هم رفت پیش مشاور ولی متاسفانه الآن دو ساله که عروسی کردن و اون اوضاع خیلی خیلی هم بدتر شده. اون آقا درآمد کافی که نداره و حاضر هم نیست شغل دوم داشته باشه، حتی خرجی خونه رو درست نمیده و دوست من حق نداره مواد غذایی هم بخواد و چیزهای دیگه هم لازم باشه باید با پول خودش بخره و حتی موقع بیماری دوست من رو دکتر نمی بره. سفر و بیرون رفتن و مهمونی هم ممنوع، فقط در حد اینکه خانواده خودش بیان "خونه دوست من" و ایشون کلفتی اونها رو بکنه و حتی خرج مهمونی رو از حقوق خودش بده، یا به زور ببردش خونه مادرش و دعواش کنه که باید کارهای مامان من رو بکنی و البته وقتی میرن اونجا غذا رو باید خودشون بخرن ببرن. من حتی می شنیدم که رفته بودن خرید به دوستم می گفت خودت کارت بکش تو حقوق بگیری!
می خوام به عنوان یه مرد بگید اون آقا چرا اینجوریه و اگر شما به جای من بودید به دوستتون چی می گفتید. متاسفانه جدیداً که دیدمش به حدی نزار و داغون شده بود که نمی تونم از فکرش بیرون بیام.

شخصا واردِ مسائلِ دیگران نمیشم ، اون خانم بچه نبودن و با عقل و اختیار تصمیم گرفتن ، توصیه میکنم واردِ مشکلات خصوصا خانوادگیِ دیگران نشید و نظری ندید ، میپذیرم ، قبول دارم ، حق با شماست رهگذر ...آقایان ذاتا زورگو هستن ، خب؟ طبیعتشونه، مشکلی دارید ؟ به آقایان نزدیک نشید !
شاید اون آقا بخاطرِ درآمد اون خانم با ایشون ازدواج کردن و مطمئن باش دوستتون هم اینو میدونسته ، همونطور که خیلی از خانمها بخاطرِ همین قضیه به آقایان نزدیک میشن !
شخصا تا زنی در کنارمه بهش اجازه نمیدم هزینه کنه ولی توافقِ و رفتار و شخصیتِ آدمها مثل اثر انگشتشون با هم متفاوته !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد